نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مروارید فیروزه ای

مروارید فیروزه‌ای پارت ۷

3.5
(11)

« مروارید فیـروزه‌اے »
#پارت_هفتم

دستم روی دستگیره‌ی درِ ماشین رفت و متوقف شد! نگاهم را به صورتش دادم که لب زد:
مواظب خودت باش!

نگرانم بود و این برایم شیرین تر از هر چیزی بود! لبخندی زدم و زیر لب چشمی گفتم .

لبخند کوچکی زدم و از ماشین پیاده شدم . حس بودنش خوب بود ، دلگرمی بود ، امید بود و نور!

کلید انداختم توی در و وارد خانه شدم! خانه در سکوت به سر می‌برد و انگار کسی نبود حتی خانم جون! نگاهی به اطراف کردم و با دیدن چهره‌ی عصبیِ پدر جا خوردم!

نگاهم به سمت دیگری رفت و این بار پرستو! حالت استرسی داشت و همین کافی بود دلم آشوب شود!

– کجا بودی؟

باصدای پدر تمام تنم لرزید اما چیزی نگفتم!
– با تو ام میگم کجا بودی؟ چرا جواب نمیدی؟

خواستم به طرف پله‌ها بروم اما شتابان به سمتم آمد و مرا روبه روی خودش چرخاند!

– پریزاد تو رو به روحِ مادرت بگو کجا بودی؟ ده جواب بده! بگو من اشتباه دیدم! بگو!

صدایش بغض دار شد و با عصبانیت ادامه داد:
با اون پسره تو ماشین! کیه؟ چی می‌خواد از زندگیِ من! خدایا نجاتم بده از این بی‌آبرویی!

بازو ام را محکم در دستش گرفت و بازهم ادامه داد: اگه حرف نزنی میرم از خودش می‌پرسم! به خدا قسم می‌کشمش اون بی‌ناموس …

استرس به جانم افتاده بود و با لکنتی که از ترس بود، آرام لب زدم: باشه ، میگم!

بازو ام را ول کرد و روی مبل نشست! عصبی تر از همیشه سیگاری برداشت و فندک زد!

– بگو، منتظرم …

با دست دیگر بازو ام را که کمی درد میکرد، گرفتم! نمی‌دانستم چه بگویم تا خیالش راحت شود!

– من…! یعنی قراره بیاد خاستگاریم!

با شنیدن حرفم انگار که کمی آسوده شد اما حرفی نزد و من ادامه دادم: چند ماهی هست می‌شناسمش ، پسر خوبیه! بهش اعتماد دارم!

سرش را به تکیه گاه مبل گذاشت و باصدای خش داری گفت: شماره خانوادش رو می‌خوام!

من شماره ای از خانوادش نداشتم! فقط می‌دانستم پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش آلمان زندگی می‌کند و مادرش اینجا !

نفس عمیقی کشیدم و مثل همیشه حقیقت را به زبان آوردم: ندارم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا : 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zahra

هرچیـز که در جستن آنی، آنـی!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x