رمان آزرم پارت ۱۳۷
کرکره ی پنجره را می کشد و تهرانِ بی رحم جلوی چشمان خمار و خسته اش نقش می بندد … تهرانی که باید گرگ باشی تا کفتار هایش استخوان هایت را تکه پاره نکنند و زالو هایش خونت نمکند
تهران رعب آوری که این بار ترسناک تر از همیشه به نظر می رسید … به سردار دلخوشی داده است جای اینکه دلخوشی هایش را بگیرد … دلخوشی … شاید دلایلی برای ادامه ی زندگی … این تهران هراس انگیز تر از قبلی است
دچار خفقان می شود … گرم است … یقه ی تیشرت مشکی رنگش را از بدن فصله می دهد
او هرگز نمیتواند با این همه کینه پدر خوبی باشد … هرگز نمی تواند پدر خودش را فراموش کند … بگویند مریض … بگویند روانی … بگویند یک وحشیِ کینه توز … هرچه می خواهند بگویند … او از صالح نخواهد گذشت!
– آقا همه چیز آماده است … درست شب هفتم عید … توی مهمونی که صالح می خواد بگیره … قبل از پلیس،ما می گیریمش … خیالتون تخت
دارد به شرافت پلیس بودنش هم پشت می کند … حتی به سلیم و حاجی صفوی … شاید به آرام … آرامِ حیله گری که مدرک دست حاجی رسانده … به گمانش سردار را دور زده و نمی داند که باید برود و به جان کودک درون شکمش دعا کند … وگرنه سردار به خاطر این خیانت او را به آسانی نمی بخشید
– خوبه حسام خوبه … نمی خوام هیچ مشکلی پیش بیاد … این آخرین فرصته … اگر بازم از چنگت دربره …
بر می گردد سمت حسام سر به زیر … به قد و بالای غول تشنش نگاهی از سر تا پا می اندازد
– اون موقع ست که هر تیکه ات میفته یه گوشه!
آخرین تیرش بود … اگر به خطا می رفت او می میماند و عالمی کینه و بغضی که فریاد می کشد خون پدرت پایمال شد مردک بی عرضه
– بله آقا … مطمئن باشین همه چیز همونطور که شما می خواین پیش میره
_____________________________
آرام:
با هیجان مشتی دیگر از ذرت های بو داده درون دهانم می چپانم … دخترکِ درون فیلم وارد اتاق رئیسش شده بود و هر آن ممکن بود رئیس سر برسد و او گیر بیافتد
پاهایم را بیشتر در شکم جمع می کنم … دست سردار از دور گردنم مستقیم درون ظرف پف فیل هایم فرو می رود … برعکس من او از تنقلات متنفر بود و به یک دانه بسنده کرد
– این چیه الله وکیلی آرام؟
تکیه ام را روی سینه اش بیشتر می کنم و دختر درون تلویزیون با درب گاو صندوق درگیر است
– حتما اون فیلمای بکش بکشی که تو می بینی خوبه؟ … توشون فقط نقش اصلیه که تیکه تیکه نمیشه
یقه ی تاپم را که پایین آمده بود را محکم بالا می کشد و برق لبخند در چشم هایم می نشیند
– این تهش معلومه چی میشه
سر بلند می کنم و از پایین سینه نگاهش می کنم
– چی میشه آقای فراستی؟
– یارو رئیسه اینو می کشونه تو تخت … بعد چند بار رفت و آمد و داستان و اینا عاشقش میشه … تهشم گند دزدیِ دختره در میاد
قیافه ام درهم می رود
مشتی روی پاهای بلندش که روی میز درازشان کرده بود می کوبم
– مرسی که ذوقمو واسه ی فیلم کور می کنی
ذرت دیگری درون دهانش می گذارد و بیخیال و مانند کسی که خسته کننده ترین چیز دنیارا تماشا می کند به تلویزیون نگاه می کند … بر می گردم سمت فیلم و لبخند بدجنسی روی لب هایم شکل می گیرد
– رئیسه خیلی جذابه ولی …
– مزخرف!
دکمه ی افزایش صدای تلفن را می فشارم … فیلم بدی نبود … البته تا قبل از اینکه سناریواش را پیش بینی کند
– از نظر من هست
ناگهانی پنجه هایش دور گلویم می نشیند و سرم را محکم به طرف چشمانش بلند می کند … چقدر دلتنگ این حرکات خشنش بودم! … گمانم عقلم را از دست داده ام
– صبحونه چی خوردی؟ … دل و جیگر؟
لب هایم برچیده می شود و مظلوم به چشمان عصبانی اش نگاه می کنم … قدر خودش را نمی داند وگرنه او از مرد درون فیلم حقیقتا جذاب تر است
– تو از اون جذاب تری!
فشار انگشتانش دور گلویم شل که نمی شود هیچ بیشتر هم می شود
بوی غذا به مشامم می رسد و آه از نهادم بلند می شود … گمانم تمام برنجم ته دیگ شد!
____________________________
واا سردار چرا دیوانه شده
ممنون عزیزم 🩷💚
انتظارش می رفت دیگه
فدای شماااا❤️❤️
دقیقا🩷💙
خب الان داره اون روی سگشو نشون میده باز حقشه این بار ازش نگذره ارام.😑😑😡
برای دردسر سرش درد میکنه ارامم مث خودش مریض کرده😒
منم از دوتاشون بدتر فقط وقتی اوضاع قاراشمیشه نظر میزارم😅
همیشه بذار🥺💔
واقعا نظرات بهم انگیزه میده
دیگه این دوتا روانشون سالم نیست واقعا😂
ساحل جونی خسته نباشی داستان داشت یکنواخت میشد لازم بود💞
دیگه سفارش دوستان بود گفتن تا پارت ۱۳۵ عاشقانه اش کن😌
واییی یعنی بخاطر من اینکار رو کردی 🫂🤭❤️🔥😍🤤 ؟؟!!
تازه تا پارت ۱۳۶ تو عاشقانه کردی 🥳💃
ناز قلمت 😂🫂🫂 عشقی عشققققق
یه نویسنده هرچی داره از خواننده اش داره باید به حرفشون توجه کنه❤️
کاش قبل از سردار حاجی صالح رو دستگیر کنه😔 ممنون ساحل جان
اتفاق خفنی قراره بیفته😈
فداااا❤️
به نظرم به خاطر بچشون همه چی به خیر و خوشی تمام میشه ، پدر و مادر و دایی (آراز🤤😍) و پدربزرگ و .. همه دور هم جمعن (فیلم هندی🤣😂) ولی صالح اصلا لیاقت زندگی که کمترین حق طبیعیش رو نداره چه برسه به زندگی خوش💀🦴
وای باورت میشه اولش که شروع کردم به نوشتن قصد داشتم پایان رمان تلخ باشه الان می بینم اگر همچین باشه هرچی فحش دنیاس می خورم و بیخیال شدم😂😂
سردار اگه راضی به زندگی با صالح بشه که رمان از اصل تخریب میشه🤣❤️