از مصدر ستودن پارت 10
پارت10=ک..کبودی؟
-اره کبودی!
سمیرا هول کرده با شتاب بلند میشه جلوی اینه وایسته ..سرشو بالا میگیره و نگاهی میندازه…خودم ندیده بودمش!عجیبه..نمیدونم
با شک نگاهش کردم..با نگرانی که از توی چشاش میشد خوندش نگاهم میکرد…-سمیرا منو سیا نکن میشناسمت من یکی دیگه..راستشو بگو
-وااااتوهم دیوونه شدیا ستایش ..دروغم چیه دختر؟اگه چیزی باشه مطمئن باش تورو اولین نفر در جریان قرار میدم!
باز نگاهی بهش انداختمو گفتم-باشه ..تا ببینیم
-ول کن ترو جون اکست ستی پاشو یکم قر بدیم دختر!
–عی زیر شکم بابات تو اکسم اینقد اسم اون لاشیو جلوی من نیار
-باشه حالا وحشی نشو..
-هوففف خوب بلدی برینی به اعصابم ادم سمیرا …میرم لباسامو عوض کنم
-برو..منتظرتم
رفتم لباسای ورزشیمو با لباسای قبلیم عوض کردم.رفتم بیرون سمت سمیرا که کنار منشی وایساده بود و با خانومی حرف میزد.گفتم-سمیرا ساعت هشته بریم برسونمت بریم خونه..
-سمیرا روشو از خانومه گرفت و داد به من عه ستی اومدی!ایشون شاینا جونن ..تازه ثبت نام کرده میخواست بپرسه از خدمات باشگاه راضی ایم یا نه!شاینا جون ستایش رفیقم که بهت گفتم!
نگاهی بهش انداختم قیافشو انالیز کردم..پوست نسبتا سفیدی موهایی دودیشو فرق وسط زده بود چشاش قهوه ای روشن بودو بینی عملی عروسکی..لبای قلوه ای که بهش میخورده یه نیم سی سی ای ژل زده..پشت چشاش سایه ای همرنگ با کت و شلوار
گرونه قیمتش زده بود..سبز..دختره بیش از حد تو پری بود شلوار بوتکاتش رونای نسبتا چاق و تو پرشو نشون میداد ..باسنش هم برجسته بود..بازو هاش هم با بدنش هم خونی داشت ..سی*نه هاشم مث بقیه جاها برجسته بود ..
نگاهمو از اندامش گرفتم .. به صورتش دوختم دستمو جلو برئمو گفتم..-سلام عزیزم..ستایشم
-سلام ستایش جون..خوشبختم ..منم شاینا هستم
افاده و ناز از صداش میبارید انگاری عادت داشت با همه با لحن تحریک کننده و با ناز حرف بزنه
-از سمیرا جان درباره ی اینجا پرسیدم!تازه ثبت نام کردم..نمیخوام اندامم بهم بریزه بخاطر همین گفتم که باشگاهو شروع کنم..اینجارم به پیشنهاد یکی از دوستامم انتخاب کردم..
لبخندی از زور زدم چقدم از خود راضی!
-خوب کردی ..اینجا باشگاه خوبیه و وایب خودی میده..یا حداقل واسه من که اینجوریه تورو نمیدونم..
-لبخندی با افاده زد و گفت -ممنونم از راهنماییتون با اجازه من دیگه برم
سمیرا که تا الان شنونده بودن گفت-باشه عزیزم ماهم خوشحال شدم خدافظ!
منم خداحافظی گفتم و هر سه خارج شدیم..شاینا هم رفت سمت ماشینشون منو سمیرا هم سمت ماشین مامان مهی
سوار شدیم راه افتادیم..
اهنگو پخش کردم…من اشتباه دارمم سیاه کارنامم
واسه کارای بد اشتها دارم …
همینجور که بلند بلند میخوندیم پشت چراغ قمز واسادم..شیشه ها پایین بود
صدای ماشین بغلیو شنیدم..-جوون بابا نمیدونستیم تو پرایدم اینجور دافایی پیدا میشه
نگاهی کردیم از اون پولدارای هول 30و خوردی سن دارن بودن
گفتم..چیزی گفتید/؟
-اره گفتم ماشالله چقدر دافین شماها
-سمیرا جواب داد..به کوری چشم تو رفیق هولت پیری!
با اخم نگاهمون کرد خواست چیزی بگه که گازشو گرفتم..تا مسافتی همراهمون بود …بعدش ولمون کردن ..با کلی مسخره بازی سمیرا پیاده شدو رفت..
به سمت خونه راه افتادم..ماشین عمه جلو در بود خبر از اومدن و غرغر ای مامان به جون من که چرا زودتر نیومدی بود!
درو باز کردم و سلامی بلند کردم!نگاها به سمت من برگشت همه جوابمو دادن نگاهی به مامان کردم که با خشم نگاهم میکرد چشمکی بهش زدم و اهمیتی ندادم
با صدای سلام اشنایی برگشتم..خودش بود…خود لعنتیش!برگشته بود!…ادامه دارد!