رمان هزار و سی و شش روز
-
رمان هزار و سی و شش روز پارت32
اون لب ها که با رژ قرمز درشت تر و فریبنده تر دیده میشد تکون میخوردن و من هیچ صدایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان و هزار و سی و شش روز پارت 31
وارد خونه شدم و درو بستم سلامی دادم و به سمت پله ها روونه شدم اما صدای مامان متوقفم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 30
واقعا معذرا میخوام بابت پارتگذاری نامنظمم، هر کلمه ای که برای هر پارت مینویسم حس میکنه تیغی روی قلبم گذاشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش پارت 29
مغزش سوت میکشید کارش سخت بود و حال با اتفاقات افتاده سخت تر و یه طورایی غیر ممکن شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت28
ماهین با تنی که با خون غسل داده شده بود کنج دیوار مچاله شده، زل زده بود به جسم بی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 27
با خواهرش هماهنگ کرده بود تا خونه برای صحبت با ماهین خالی باشه صبرش لبریز شده بود و میدانست…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 26
جعبه مستطیلی شکلی رو از داخل کیسه در اورد و بازش کرد. برشی از پیتزا به سمتم گرفت. …
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 25
نمیدونست باید چه کنه. فرصت زیادی نداشت و باید تصمیمی جدی میگرفت. پشیمون و عصبی لعنتی به خودش…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 24
با نوازش دستی روی سرم سعی کردم چشمامو از هم فاصله بدم دیدم تار بود و بعد از چند…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 23
پوزخندی زدم و گلارو پخش کردم روی سنگش _دقیقا کارایی که تو نکردی برامون بابا تکیه مو به…
بیشتر بخوانید »