نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۶۳

4.5
(46)

صدای نعره ی سردار در خانه باغِ خالی می پیچد
– آرااااام
یک دستش را روی جای ضربه می گذارد و تلو تلو خوران عقب می رود
آرام نفس نفس می زند و قلبش بیرون از سینه اش می تپد … در دل فریاد می کشد خدا نکند آسیب جدی دیده باشد
گردن بطری فقط درون دستان آرام مانده و بقیه اش تماما خورد شده است
سردار با گیجی کف دستش را نگاه می کند
خون آمده … سرش شکست
مانند ببر زخمی به آرامی که سعی می کند این حالتی که مانند جوجه ی باران خورده،می لرزد را پنهان کند نگاه می کند
– ای بر پدرت آرااام … چه غلطی می کنی لعنتیییی؟
آرام مانند خودش فریاد می زند
او دیگر عقب نخواهد کشید … هرگز
– آهو کجااااست؟
آرام مانند جانی ها رفتار می کند … او زمانی که حرف آهو به میان بیاید جانی میشود … قاتل می شود … بی رحم می شود … حتی … سردار می شود
سردار سرش را ماساژ می دهد و همین که می خواهد دستان آرام را بگیرد و مهارش کند آرام گردنِ شکسته ی بطری را به طرف پهلویش می برد
آرام شیشه را بر سرش کوبید … چه کسی می گوید که در پهلویش فرو نمی کند؟
دندان به دندان می فشارد و سردار انتظار این حد از بی رحمی را از آرامِ عاشق ندارد
– آهو کجاست سردار؟
تیزیِ شیشه ی شکسته شده روی پهلوی سردار نشسته
اگر آرام ذره ای فشارش دهد پهلوی سردار زخم عمیقی بر میدارد
سردار زخم سرش را تحمل می کند … تیزیِ روی پهلویش را هم
اما این آرامی که با نفرت نگاه میکند … با نفرت حرف می زند … با نفرت نفس می کشد را نمی تواند تحمل کند
عادت دارد به آرامِ عاشق نه آرامِ کینه توز
شاید درست گفته باشد دخترک … او دقیقا در این لحظات شبیه سردار شده
– فشار بده … فشارش بده … تا ته بکنش تو … دستت بلرزه ازت میگیرمشو دفعه بعدی صالحو دقیقا جلوی چشمای سگ مصبت می کشمش … تازه اون موقع یر به یر میشیم دختر صالح
از دختر صالح گفتن هایش کینه تراوش می شود
کینه ای عمیق و کمر شکن
آرام متزلزل می شود … مانند ساختمانی که زمین لرزه پایه هایش را سست کرده و آماده است تا با کوچک ترین پس لرزه ای فروبریزد
– فشارش بدهههه … دِ فشار بده تا نگرفتمش ازت
دست آرام می لرزد … چه کند؟ … شیشه را در بدن او فرو کند؟
– بهم بگو آهو کجاست؟
سردار حرفش را عملی می کند … محکم مچ دست آرام را فشار می دهد و صدای ناله ی آرام خانه را فرا می گیرد
قطعه شیشه از دستش می افتد و سردار می خواهد خودش را بابت فشردن دستانِ ظریف آرام دار بزند
گندت بزنند مرد … این کینه توزی ات آخرش هر دویتان را نابود کرد
چرا کسی درک نمی کند سردار را؟ … چرا هیچکس سرداری که مرگ پدرش را دید درک نمی کند؟
درک نمی کند که سردار چه کشید؟ … آن پسرک شوخ طبع و خوش اخلاق شد یک مرد دیوانه و یاغی … جان گرفت … چشم گرفت … زندگی گرفت … تا برسد به این نقطه
درک نمی کند کسی پسر بی کس روزبه را
مچ دست آرام در حال له شدن است و صدای ناله لش بلند تر می شود
ناله اش ناخود آگاه است اما هرگز تقاضای رها کردن نمی کند … هرگز ضعف نشان نمی دهد
این درد در برابر دردی که از شب تحمل کرده هیچ است … یک هیچِ بزرگ
سردار تن رنجور آرام را از جا می کند
آرام دست و پا می زند و دردِ مچ دستش حال که سردار رها کرده بیشتر خودنمایی می کند
– ولم کنننن … ازت متنفرممممم … ازت متنفرم سردااااار … ازت متنفرم پسر روزبه
دستمال سفیدی که به زور جلوی دهانش قرار میگیرد … اشکی که روی دست تنومند سردار می چکد … تنی که سست می شود … و چشمانی که گلایه می کنند و بسته می شوند
چه کسی گفته سردار می تواند از آرام بگذرد؟
_________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 روز قبل

آهو رو کجا برده سردار لعنتی چرا هیچی نمیگه که آرام دلش آروم بگیره💔💔

آماریس ..
1 روز قبل

تو این رمان من بیشتر حقو به سردار میدم. آرام هم واقعا شخصیت عجیبی داره! با این حال که صالح عوضی انقد کثیفه که حقش از مرگم فراتره حاضر نیست ازش دست بکشه! دقیقا حکایت همون” هم خدا رو میخواد هم خرما رو ” ارامه. بیچاره سردار😮‍💨

تنها
تنها
15 ساعت قبل

واقعا کار آرام غیرقابل پیش بینی بود
که سردار واقعا شوکه شد
توصیف از پشت خنجر خوردن بود

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x