رمان آتش
-
رمان آتش پارت 40
-مهدی و علی گیر دادن که آقا ما میریم وسایل رو میخریم و هر چی لازمه رو بگید.. ماهم یه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 39
*** # آترا حضور بعضی آدم ها چه آرامشی را به جان زندگیت می اندازد! من میگویم فرشته ای از…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 38
از آن سمت مهدیه هم استرس داشت.. تو ماشین پر قدرت گفته بود میخواهد دختری که چشم مسیح را گرفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 37
# مسیح یه سری روز مرگی ها هستن که با اینکه روز مرگی اند و باید عادتی و عادت شن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 36
+ چرا اما نشد.. دلتنگم مسیح.. تو سکوت و با نگاه گرم شکلاتیش همراهیم کرد.. + مسیح میدونی.. آدما میرن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 35
صدای مسیح اومد: چه خلوت کردی.. این یه هفته خوب از دستم فرار کردیاا.. من سالها بود سکوت کرده بوود..…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 34
دوست داشتم ساعت ها به همین شکل بنشینم و باخیره شدن به شکلات های گرمش همه چیز را فراموش کنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 33
از اون حالت گیجی با سوالم کم کم بیرون آمد.. – هردوشون دانشجوی نخبه ی شریف بودن.. مخ ریاضیات.. بابام…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 32
مسیح بیش از حد راجب من میدونست.. خیلی زیاد من رو شناخته بود.. حتی من رو میفهمید پس دلیلی نداشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 31
– چه عجب.. + پیدا شدن.. – کی؟ + دختر و پسر جاوید سعادت.. -چطور ممکنه؟؟ علی گفت همه شون…
بیشتر بخوانید »