رمان عشق محدود من
-
رمان عشق محدود من پارت ۱۲ (پایان فصل اول)
از این حرفش ناراحت شدمو خیلییی محکم گفتم اصلا این موضوع به شما ربطی نداره …. سریع از جام بلند…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۱۱
صبحانه ام تمام شده بود میخواستم موضوع دریا رفتن با ارزو رو به مامان بگم که یکدفعه سامان گفت امروز…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۱۰
بعد از اتمام کلاس با ارزو به سمت خونه رفتیم.. ارزو دوست داشت فردا که جمعه بود باهم به دریا…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۹
سینا نصفه چایی من رو خورد و از اشپزخونه رفت بیرون! مامانم رفت دنبالش و بهش گفت پسر تو مگه…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۸
سینا صدام کرد و رفتم به سمت تلفن…. _سلام ارزو خوبی؟! _سلام…دختر معلوم هست کجا رفتی؟!همه رو نگران کردی! _تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۷
صدای باز شدن در رو شنیدم سامان بلند بلند میگفت مامان کلاس یاسی حدود ۲ ساعته که تموم شده!هنوز نرسیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۶
دوباره بارون شروع شد….. قدمهامو تندتر برداشتمو با عجله به سمت خونهٔ حرکت کردم وقتی رسیدم دیگه هوا کاملا تاریک…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۵
_سلام یاسی امروز چرا زود امدی؟! _سلام می خواستم پیاده بیام که…. _حتما مامانت نذاشته که دختر یکی یه دونش…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۴
_یاسی جونم، رسیدیما _عه رسیدیم… اصلا متوجه نشدم _انقدر قشنگ چشمات رو بسته بودی دلم نیومد بیدارت کنم… _ببخش، تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۳
به خیال خود فکر میکردم که شاید بخاطر سنش، سختش باشد که اسم من را کامل صدا کند، ولی حالا…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2