رمان آیینه شکسته پارت دهم
رمان آیینه شکسته
پارت دهم
نگاه آران در چشم های کشیده گرشا گره می خورد و جواب می دهد
_ هر طور خودت مایلی . هر کمکی از دست من بر میاد حتما بهم بگو
لب های گرشا کش می آید و تا می خواهد از آران تشکری کند صدای تلفن اتاقش بلند می شود و به طرف تلفن خیز بر می دارد و کنار گوشش می گذارد که صدای منشی اش بلند می شود
_ آقای معینی . خانم شکوفا با شما کار دارن بگم بیان داخل
خانم شکوفا مدیر قسمت دوخت بود و اگر به قسمت اداری می آمد حتما کار مهمی داشت
_ بله حتما. بگید بیان تو
منشی از پشت تلفن چشمی می گوید و بعد تلفن را قطع می کند . و آران رو به گرشا می گوید
_چی شد؟
گرشا همانطور که تلفن را سر جایش قرار می داد جوابی از دهانش خارج کرد
_ هیچی گفت شکوفا مدیر قسمت دوخت باهاتون کار داره
آران سری تکان داد و این حرکت آران مصادف شد با بلند شدن صدای در اتاق گرشا
_ بفرمایید
گرشا این کلمه را گفت و بعد شکوفا آرام در اتاق را باز کرد و پا به اتاق نسبتا بزرگ گرشا گذاشت
_ سلام آقای معینی . ببخشید مزاحم اوقات شریفتون شدم
گرشا همانطور که دستانش را به میز تکیه می داد مثل خود شکوفا مودبانه گفت
_ سلام خانم شکوفا . خانم سلیمی گفتن کار دارید با بنده . بفرمایید در خدمتم .
شکوفا بله ای گفت و جمله اش رو از سر گرفت
_ خب راستش آقای معینی طی این چند مدتی که طراحمون استعفا داده ما طراحی نداشتیم که بخوایم دوخت بزنیم در نتیجه من به نمایندگی از تمام کارگرا اومدم بگم پس یعنی ما این ماه حقوق نداریم درسته؟
آران به جای گرشا لب هایش را از هم فاصله داد
_بله درسته ولی خب برای اینکه ما مبدونیم خیلی از افرادی که اینجا کار میکنن سرپرست یک خانواده هستن و به همین دلیل نصف حقوق رو براتون واریز میکنیم
شکوفا که از این خبر خوشجال شد ، لبخند پت و پهنی رو روی لب هاش جا داد و پچ زد
_ خیلی ممنون . فقط اینکه یه موضوع دیگه ای هم هست . از چند روز پیش هی از چند تا تولیدی متخلف به ما زنگ می زن و یکسری چیز هایی میگن که به دست شما برسونیم . چون فکر کنم خودشون شمارتون رو ندارن.
گرشا از این حرف حس خوبی بهش دست نداد و ابروانش را بهم نزدیک کرد
_ خب محتوای صحبتشون چیه چی میگن
شکوفا زبانش را روی لب های خشکیده اش کشید و محتوای تلفن ها رو که همه یکی بودند بازگو کرد
_ والا همشون میگن که با اون رئیستون بگید که با پلیس میایم سراغش و کارش به جایی رسیده که طرح های ما رو کپی می کنه و تولیدش میکنه و از این جور چیز ها
گرشا عصبی یک قدم به جلو برداشت و به صورت آران خیره شد که از تعجب دهانش مقل ماهی باز و بسته می شد
_ میگن چی ؟ ما طراحاشون رو کپی میکنیم . حالشون خوب نیست اینا یه چیزی میزنن به خدا
آران ، آرام باشی به گرشا می گوید و رو به شکوفا لب می زند
_ واقعا چنین چیز هایی به زبون میارن؟
شکوفا سری تکان می دهد و لب به دهن باز می کند
_ بله میگن شما طرح هاتون رو از روی طرح های ما کپی کردید…..
******
ربع ساعتی از صحبت شان می گذرد و گرشا روی صندلی اش جا گرفته و با یک دستش پیشانیش را در آغوش گرفته و به فکر فرو رفته . شکوفا روی مبل های اتاق گرشا با وقار متین نشسته و آران پاهایش را روی مبل دراز کرده و چشمانش را بسته و دارد فکر می کند
_ حالا باید چه گلی به سرمون بریزیم نکنه که از طراح هم شکایت کردن اونم ترسیده سریع استعفاش رو نوشته و فلنگو بسته رفته
آران بالاخره بعد از ربع ساعت با این حرفش سکوت را شکسته بود و گرشا در پاسخ حرفش گقت
_ دقیقا همین طور شده . و الان بدبختی ما اینه که علاوه بر مسائل پلیسی کپی طرح و این چیزا که بهش گرفتار میشیم . باید یکسری طرح هم به اون طراح هایی بدیم که طراح ما ازشون کپی کرده . که یعنی ما باید تا آخر همین هفته یه طراح خوب و ماهر جور کنیم .
آران از دهانش وات د فاکی می پرد و گرشا با غیظ به او اشاره می کند که مودب باشد
_ برو بابا . تو این شرایط چه انتظار از من داری تو بخدا
و بعد پوفی می کشد و چشمانش را باز کرده درست روی مبل می شیند و به شکوفایی نگاه می کند که در فکرش فرو رفته …..
شکوفایی که یک دفعه جرقه ای در ذهنش می خورد و به یاد یکی از همکلاسی های خواهرش که خیلی طراحی های خوبی داشت می افتد و سکوتش را می شکند و پیشنهادش را به زبان می آورد
_ راستش خواهر من قبلا یه دوستی توی هنرستان داشت خیلی طراحیش خوب بود . حالا نمیدونم هنوز خواهرم باهاش در ارتباطه یا نه . ولی اگر بود میگم حتما بهش اطلاع بده که توی چه مخمصه ای گیر افتادیم
گرشا لبخند تلخی می زند و پاسخ می دهد
_ خیلی متشکرم خانم شکوفا . فقط اسم و فامیلی شون رو یادتون نمیاد یا شماره تلفنی ازشون ندارید که خودمون مزاحم اون خانم بشیم تا خواهر شما هم درگیر کار های ما نشن
شکوفا غمگین لب بر می چیند و می گوید
_ نه متاسفانه شماره ای ازشون ندارم . فامیلی شون هم خاطرم نیست فقط فکر کنم اسمش سوین بود آره سوین…….
بیاین انقدر گفتین سوین بیاد سوین بیاد ، سوین هم داره تشریف فرما میشه🤣
به به موچتریمون پارت گذاشته اونم چه پارتی👌🏻
سوین هم تشریففرما شد دیگه همه چیز بر وقف مراده😂
ممنون لیلی جونم♥️
نه هنوزم دارم میگم اگه بلایی سر نفس بیاد قول نمیدم که سوین صحیح و سالم بمونه🤣🤣
اوه اوه تهدید میکنی😂
کاری نکن یه وقت به سرم بزنه امیر و گندم و آرش رو یهویی با هم محوشون کنم🏃♀️🏃♀️🏃♀️
بله بله🤣🤣
عه لیلا، ستی کم بود تو هم اضافه شدی؟🤣
دقیقا به وقتش از اونم بدتر میشم😂
هی🤣
هیچ کس به پای من نمیرسه😎😎😎
🗡🗡🗡
تو کجایی ورپریده دقت کردی غیبتهات زیاد از حد شدن🤨🧐
🤣🤣🤣
شاید رل زده🤣🤣
کی؟ ستی🧐🧐 عمرااااا😑😑
عههه لو رفتم؟؟🤣🤣🤣
واقعا داری میگی🤐😳🤣
اگه من دوست پسر داشتم الان اینجا نبودم🤣🤣
اعتصاب کردم زیر رمانت نیام🤣🤣🤣
منم اعتصاب کردم🤣🤣
خیلی بدین پس منم مقابله به مثل میکنم عزیزان😁
چه زودم بهت بر میخوره🤣🤣🤣
عااالی مثل همیشه😍فقط نویسنده جون ما پارت میخوایما زود زود بده پارت😂❤
مرسی نیوشا گلی💝.
حمایت ها واقعا کم شده الان مثلا تو بازدید ها و امتیاز های این پارت چقدر کمه😅 . ولی خب من باز هم سعیم رو میکنم پارت بدم 🥰 .
میفهممت❤بازدید و امتیاز های رمان منم زیاد نیست اما به نظرم این چیزا هرچقدر هم کم باشه بالاخره هر رمانی علاقمند های خودشو داره😊😘
من که خودم طرفدار پر و پا قرص رمانتم😁
درسته🙂
عزیزمی تووو🥺♥️
عالی بود ضحی جونی😘❤
بالاخره سوین و گرشا میخوان همو ببینن💃💃💃
قربونت ستی عفریته🤣🙄
💃💃
ممنونم داش گلم♥️
منم میخوام برم رمان تو رو بخونم🤫🤣
عالی بود ❤
امیدوارم نیکا عفریته دوباره وارد داستان نشه و بزاره این دو کفت….نه گل باهم به خوبی و خوشی زندگی کنن😪💓
مرسی جونم❤️
نیکا فعلا تاکید میکنم فعلااا از دور خارج شده ولی آندیا شتره که هست🤣
وای ضحی چرا یادم انداختییی اگه آندیا شتره بخواد گند بزنه تو زندگی این دوتا قول نمیدم زنده بزارمش🗡
🤣🤣
شایدم گند زدااا🤣
عالی بود عزیزم🥰
فقط اگه امکانش هست زود زود پارت بده🥲
ممنونم سوگل جان . پارت جدید رو ارسال کردم💝