رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت ۲۰

4.5
(71)

رمان آیینه شکسته

پارت ۲۰

نگاهی به پسرکش ماهان انداخت… مادرش راست میگفت داشت از ترس می لرزید . با وجود حال بدش به سمت ماهان قدم برداشت که یکدفعه زیر دلش تیر وحشتناکی کشید . توانایی سرپا ماندن را نداشت و آواره زمین شد . و مادرش سریع به سمت هجوم آورد

_ نیکا جان دخترم . یا خدا…..

********

ماگ های شیری رنگ در دستانش فشرد و به سمت تراس پا برداشت . و آرام لب زد

_ آران بیا

آران تشکری از او کرد و روی مبل کنار آران جا گرفت

_ چه هوای خوبیه نه؟

نگاهش را از ماگ گرفت و رفیقش که حرف را زده بود انداخت . هوای خوبی بود ولی آران کم پیش می آمد که چنین چیزی بگوید

_ اوهوم هوای خوبیه!

تا چند دقیقه هر دو به منظره شهر زل زده بودند که سکوت را بیشتر از این جایز ندانست

_ آران حرفت و بزن . خیلی تو همی!

آران متعجب من و من کرد و یکدفعه نفس عمیقی کشید و خیره ی شهرِ راز ندا کرد

_ گرشا . راستش یه مدتیه یه سوالی همش ذهنم و درگیر خودش کرده . می تونم ازت بپرسمش.

_ بپرس

با آن کلمهِ رضایت، دوست چندین و چند ساله اش، سوالش را فاش کرد

_ گرشا . من خیلی از آقایون رو دیدم که بعد طلاق از همسرشون از جنس مخالف کلا متنفر میشن . با اونا بد رفتاری میکنن ولی تو خب یکم برام عجیبه که با وجود اینکه همسرت بهت خیانت هم کرد ولی هیچ رفتار بدی نسبت به مونث های دور و برت نداری

آرام ماگ را روی میز شیشه ای رو به رو گذاشت و دست به سینه نشست . جواب این سوال خیلی عجیب بود اما باید جواب آران را می داد

_ ببین آران . من اوایل اینکه طلاق گرفتم خیلی بدخلق بودم و با همه  بد رفتاری می کردم . یه مدت به همین منوال گذشت تا فهمیدم نه . همه ی زن ها که مثل اون خانم نیستن . ما مرد هم داریم که همین جوری باشه . در واقع فهمیدم که توی جامعه ما هم زن خوب داریم هم زن بد . هم مرد خوب داریم هم مرد بد

نفس عمیقی کشید . بازگشت به گذشته چقدر جانسوز بود برایش و این نیسم خنک هم کمی از آتش درونش کم نمی کرد

_ در واقع تو باید بگردی یه آدمی رو پیدا کنی که آدم درسته توعه . که متاسفانه من آدم درستم و پیدا نکردم

نفس عمیقی کشید و ساکت شد . ولی رفیقِ شفیقش بدجور در فکر فرو رفته بود … بد جور …
اما دلش نمی خواست گرشا را بیشتر از این ناراحت کند پس با لحن بشاش و کمی شیطنت واری گفت

_ خب حالا تو نمی خوای دنبال آدم درست بگردی؟ من کیس خوب دارم براتا

و بعد قهقه ای از سر داد و لب های خشکیده گرشا کمی به خنده باز شد .

_ نه ممنون کیس هاتو نگه دار واسه خودت .

آران با شیطنت زد روی کتف گرشا و ادامه داد

_ نچ نچ . به نظرم آندیا ساعی خوبه ها . عجب دافی هم هست

گرشا که انگار یاد قرار قبلیش با “آندیا ساعی ” افتاده بود با خنده لب به دهن باز کرد

_ حرفشم نزن . اون دفعه که رفتم پیشش کلا اینجوری بود . گرشا جان . گرشا جان .

به اینجای صحبتش که رسیده بود صدایش را زنانه کرد و آران از خنده نزدیک میز را گاز بزند و گرشا با صدایی که ته خنده ای داشت ادا کرد

_ دلم می خواست بهش بگم کوفت و گرشا جان . به خدا دیوانست این دختر

و بعد کمی از محتویات داخل ماگ را نوشید …. خیلی وقت بود این طور نخندیده بود و همه این ها را مدیون آران بود….

******

_ چیشد گربه ؟ دستگیرش کردن

گربه همانطور که سیبش را گاز می زد روی صندلی اتاق آتین لش کرد

_ آره بابا .. دخترش و ندیدی چجور ضجه می زد

و بعد خنده ای چندشی کرد که آتین با غرور لب زد

_ خب پس مظاهری هم پرررر .

گربه اوهومی کرد و آتین باز ادامه داد

_ مونده خانواده ی نعیمی ، اسدی ، نکیسا که خودت ترتیبش و میدی . خانواده رامش هم میمونه برای کلی دیگه فعلا حوصلشون و ندارم . چون برای اونا باید خودم باشم …

_ باشه  حله من ترتیب اونا رو میدم. تو میخوای برگردی انگلیس؟

دخترک نفس عمیقی کشید و همانطور که پرده اتاقش را کنار می زد زمزمه کرد

_ آره . فردا شب ساعت ۱۲ پرواز دارم . فعلا خداحافظ خانواده رامش……….

عزیزان پارت جدید تقدیم نگاه تون . اگر دوست داشتید سری به رمان جدیدم ” هیاهو” بزنید😍🥰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بود ضحی
خسته نباشی

sety ღ
8 ماه قبل

هالی بودش ضحی جوونم❤️😘😘
این گربه کثافت کیه؟؟🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
دارم از فضولی دق میکننممم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

*عالی🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

لیلا ✍️
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم منتها زود به زود بذار تا یادمون نره اصل داستان رو
نمره بیست تقدیم به موچتری‌جونم😀

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ستی بیا تا خودشو حلق‌آویز نکرده😂

منم تازه فرستادم

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

ماشالا ماشالا ماشالا هزار الله اکبررر چقدر این گرشا آقاس ماشالاااا😍😍😍🤣🤣🤣

nushin
nushin
8 ماه قبل

خسته نباشی🫰

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x