اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینکار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که تُرکان
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد … او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و
#ضربالمثل (گربه را دم حجله کشتن) : میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهر شهامت به خرج میدهد و تصمیم میگیرد که با وی ازدواج کند. بر
ز دستم بر نمی خیزد که یک دم بی تو بنشینم بجز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم
چه خوش است با خیال تو نهفته راز کردن به زبان بی زبانی سر شِکوِه باز کردن به ره سمند نازت دل و دین فشانی از ما به دیار کفر و ایمان ز تو تُرکتاز کردن ز تو پرسشی و ازمن پی شُکر این نوازش سر ز خم
#ضربالمثل (آش نخورده و دهن سوخته) : در زمانهای دور، مردی در بازارچه شهر حجرهای داشت و پارچه میفروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود وليكن كمی خجالتی بود. مرد تاجر همسری كدبانو داشت كه دستپخت خوبی داشت و آشهای خوشمزه او دهان هر كسی را آب
آخرین دیدگاهها