رمان انتقام خون
-
رمان انتقام خون پارت ۷۱
جلو میروم و کنار آرمان میایستم نگاهم را به چهره بغض کرده دخترکم میدهم دستهایم را به سمتش دراز میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۰
مبهوت نگاهم میکند نگاهم را به گوشه میز میدوزم کمی بعد صدای متعجبش را میشنوم هلما_ماموریت؟…………..کی میخوای…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۰
مبهوت نگاهم میکند نگاهم را به گوشه میز میدوزم کمی بعد صدای متعجبش را میشنوم هلما_ماموریت؟…………..کی میخوای بری؟………..چقدر طول میکشه؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۹
بابا نیم نگاه بیتفاوتی به کلافگیام میاندازد و خیره به پرونده پیش رویش میگوید بابا_باید بری….. سرش را بالا میگیرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۸
فاصله حیاط تا در خانه را با قدمهای بلند طی میکنم زمانی که دخترکم را در آغوش مامان فرشته نمیبینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۷
میبینم در تاریک و روشنی اتاق پوزخند نفرتانگیزش را میبینم همانی که زمان کشتن خانوادهام گوشه لبش نقش بسته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۶
بعد از خوردن شام هلما آوینا را برای خواب به اتاقش میبرد و من نشسته بر روی مبل به این…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۵
با رسیدن به اداره ماشین را درون پارکینگ پارک میکنم پیاده میشوم و با قدمهای محکم وارد میشوم داخل اتاقم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۴
با همان لبخند جلو میروم و آوینا را از روی سینهاش برمیدارم که نق آرامی میزند گونهاش را میبوسم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۳
آوینا را با احتیاط در آغوش میگیرد سکوت عجیبی بر فضا حکم میکند آرمین با چشمانی براق آوینا نگاه میکند…
بیشتر بخوانید »