رمان انتقام خون
-
رمان انتقام خون پارت ۵۲
مامان_آرمان؟ بیحرف نگاهم را به نگاه نگرانش میدوزم نمیدانم چه چیزی در چهرهام میبیند که نگرانتر جلو میآید آرمین همانجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۵۱
تا لحظهای که او را بر روی تخت میگذارند و به اتاق عمل منتقلش میکنند نگاه وحشتزدهام را از او…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۵۰
با خشم جلو میآید و من عقب میروم چشمانش سرخ است و چهرهاش روبه کبودی میرود ترسیده به دیوار پشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۹
نگاه مبهوتم را به چشمان سرخ و بیحسش میدوزم با دیدن نگاه بهتزدهام پوزخندی میزند و با صدای گرفتهای میگوید…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۸
متن کوتاهی که میگوید (اینم برای اینکه باور کنی برای انتقام زنت شده) اخمهایم یکدیگر را در آغوش میکشند فلش…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۷
بعد از خوردن غذایمان میز را جمع میکنم ظرفها را داخل ماشین میگذارم و به سمت اتاق بادوم میروم هلما…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۶
(زنت برای انتقام باهات ازدواج کرده………..میخواد انتقام خانوادش رو از تو بگیره) حرفهایش در سرم زنگ میزند حرفهایی که روزی…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۵
آرمان با صدای آلارم موبایلم چشمهایم را باز میکنم سریع دست دراز میکنم و با برداشتن موبایلم صدایش را قطع…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۴
نزدیک به نیم ساعت بعد ماشین را کنار پارک میکند و همزمان پیاده میشویم کیفم را از دستم میگیرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۴۳
آرمان با قدمهای محکم از راهرو میگذرم و پشت در اتاق بابا میایستم چند تقه کوتاه به در میزنم و…
بیشتر بخوانید »