رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت ۱۶

4.9
(15)

رمان آیینه شکسته

پارت ۱۶

_ سوین جان آماده ای ؟

با صدای ستیا نگاهی به استایلش کرد و بعد با برداشتن کت بلندش داد زد

_ بله آماده ام . مگه الان جلوی در هست؟

ستیا آره ای گفت و سوین آرام در خانه را باز کرد و وقتی ماشین لیانا را دید . کفش های رسمی اش را پوشید . و به طرف ماشین پا برداشت . و در جلوی ماشین سفید رنگ را باز کرد

_ سلام .  ببخشید دیر کردم؟

لیانا تبسم ارامی کرد و لب زد

_   خیلیم نه .  آخه من یه چند دقیقه ای میشه که اومدم

سوین به آها بازم ببخشیدی بسنده کرد و کمربندش را بست و لیانا به به تبعیت از او کمربندش را چفت کرد و استارت ماشین را زد

(راوی)

_ اقای لامناتی  همه چی درسته دیگه ؟  کارای پذیرایی اوکی شده دیگه انشالله؟

لامناتی با لحن چرب و بازاری اش گفت

_ بله آقا . قربونتون برم همه چی طبق میل شما انجام شده .

گرشا با لحنی که سعی داشت کمی محبت چاشنی اش کند گفت

_ خیلی متشکرم آقای لامناتی . لطف کردید

لامناتی خواهش میکنم آقای به زبان آورد و گرشا بعد از خداحافظی به سمت اتاقش رفت و وقتی در اتاق را باز کرد با دیدن لحظه ای که پیش رویش بود نزدیک بود که دود از سرش بلند شود . آران  وقتی نیم ساعت مانده  بود به جلسه با طراح جدید، پاهایش را روی میزش گذاشته بود و با برگه های مهم دفترش کاردستی درست کرده بود و حالا در حال پیامک بازی با شخص x بود

_ آرااااان

آران  با صدای بلند گرشا در جایش تکان بدی خورد و همین موجب شد گوشی از دستش بیفتد و پاهایی که دراز کرده بود محکم به سرش بخورد .

_ یا قمر بنی هاشم .

و بعد وقتی پایش را پایین اورد  با چهره ی عصبی گرشا مواجه شد

_ عه ،میگم سلام گرشا تویی؟

گرشا ترجیه داد نفس های عمیق بکشد تا مبادا صدایش روی بهترین دوستش بلند شود

_ اخ اخ سرم چقدر درد میکنه.

و بعد با دستش پیشونیش رو مالید و گرشا با خونسردی تصنعی حرف زد

_ آران فقط بگو این چه طرز نشستنه . ها فقط بگو

آران همانطور که پیشونیش رو می مالید به طرف گرشا قدم برداشت و با دست آزادش شانه گرشا رو گرفت و لب به دهن باز کرد

_ به این طرز نشستن میگن دراز کشیدن دوست عزیز . اتفاقا از اونجوری که تو خشک میشینی رو صندلی خیلی بهتره و مطمئن تره .

گرشا چشمهایش را ریز کرد و ببندی برای آران روانه کرد و شروع کرد به جمع کردن آشغال های داخل اتاق

و آران آروم گوشی دومش رو از جیبش در آورد و وقتی گرشا حواسش نبود ازش چند تا عکس گرفت و برای آن گوشیش هم ارسالش کرد   . و وقتی گرشا کارش تمام شد  عکس را آرام جلوش گرفت و با خنده ی نمیتونست کنترلش کنه لب زد

_  خب خب  آقایون و خانم ها  این شما و این جانب ، گرشا نظافتچی زشت ما

و بعد قهقه ی بلندی سر داد و گرشا با چشم های گرد شده به  عکس خودش زل زده بود که داشت کاغذ هایی که آران ریخته بود رو جمع میکرد . که  یکدفعه تمام کاغذ را را رها کرد و  با غیظ، بلند  داد زد

_ آران میکشمت

و آران یا حسین شهیدی گفت و سریع از اتاق بیرون زد  . و گرشا نگاهی به ساعت کرد هنوز ربع ساعت دیگر مانده بود . به خاطر همین دوباره چند پاف دیگرِ عطرش را زد  و دستی به کت آبیش کشید . باید برای اولین قرار کاری شان خوب به نظر می رسید .

(راوی)

_ به سلام  آتین  . مگه قرار نبود چند روز پیش بیای چیشد که امروز اومدی

چشمانش را در حدقه چرخاند و رو به گربه گفت

_ یه کاری پیش اومد نتونستم بیام گربه سیاه ….

گربه آهانی گفت و ادامه داد

_ راستی درباره اون تصمیمی که بهم گفتی پشت تلفن مطمئنی دیگه؟

دودل شده بود و در نهایت تصمیم گرفته بود که هنوز زود است

_ نه فعلا میریم سراغ مظاهری . اون مرتیکه پررو فکرده کیه که اینجوری با من رفتار میکنه

گربه خنده ای کرد  و جواب داد

_ که اینطور. مظاهری کی بود ؟ همونی که یه دختر داشت اسم نیکا بود ؟ یا اونی که اسمش عسل بود؟

آتین نفس عمیقی کشید و گفت

_همونی که اسم دخترش نیکا بود . چقدر سوال می پرسی گربه . بیا برو ماشین و بیار  تا بریم خونه و  همه چیو برات توضیح بدم .

گربه چشمی گفت و به سمت ماشینش قدم برداشت…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

💃💃
ممنووون
مثل همیشه عالی بود

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط saeid ..
saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

😁🌷

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

به به عالی ضحی قشنگه😍

لیلا ✍️
8 ماه قبل

اوه اوه نیکا پخ پخ🗡🗡

Lara Ashrafi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

نیکا پرررر

Lara Ashrafi
8 ماه قبل

عزیزان ضحی ام . ببنید خب حمایت ها خیلی خیلی کم شده . واقعا با خودتون فکر کنید یه نویسنده با دیدن این بازدید ها و امتیازات کم دیگه واقعا دلش میره به نوشتن اصلا ؟ شما الان نسبت به پارت های قبل هم نگاه کنید حمایت ها داره کمتر و کمتر میشه . واقعا ببخشید من رو ولی یه مدت باید مغزم و ازاد کنم تا این فشار ها بره بیرون و دوباره بنویسم . که فکر کنم من باز هم بنویسم حمایت ها همینطور خواهد بود و حتی شاید کمتر هم بشه .. ممنون از همه ی اون دوستانی که درک می کنن . در پناه حق .

لیلا ✍️
پاسخ به  Lara Ashrafi
8 ماه قبل

اتفاقا منم دارم همین فکر رو میکنم هم بازدیدها کمتر شده هم مثل گذشته حمایت نمیشه انرژی نداریما☹️

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x