رمان دلبرِ سرکش
-
رمان دلبرِ سرکش part57(پایان)
قسمت پایانی نه سال بعد… دفترچه خطراتش را باز کرد از اول ورق زد از پایانی مجردی شروع شده تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part56
خرید هارا روی تخت ریخته بودند برادرها هم کم کم بیدار شدند از صدای حرف زدن جاری ها داخل اتاق…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part55
شب را خانه مامان مرضیه دعوت بودند با توجه به غذاهای ظهر دیگر نای خوردن نداشتند مادرش سنگ تمام گذاشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part54
هفت صبح سمیرا همه را بسیج کرد برای رفتن و خانه خالی شد دیگر خوابش نبرد همانجور دراز کشیده گوشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part52
از خواب بیدار شد هنوز هم خوابش می آمد اما اگر جلویش را نمی گرفت تا خود صبح فردا هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part51(عروسیی😍)
پارت ۵۱ ( برین خوشگل کنین بلاخره عروسی این زوج پردردسر رسید😂🥳) _ شهریار یادت نره دسته گلمو بیاری هرچی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part50
پارت پنجاه انقدر با خدا حرف زد و گریه کرد که بیهوش کنار سجاده افتاد وقتی چشم باز کرد سرومی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part49
چند روز گذشته بود و مهدی هم وقتی فهمید میخواهد به هتل برود آن هم از دهانش در رفت نمیخواست…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part48
سر میز شام که به اصرار مادر نشسته بود وگرنه تا صبح به خوابش ادامه می داد همه ساکت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part46
شهریار تا صبح چشم روی هم نذاشت جمله های کیمیا مثل پتک در سرش کوبیده میشد “برو کیش” “نمیخوام باهات…
بیشتر بخوانید »