رمان اجبار شیرین

اجبار شیرین پارت۱۷

4.7
(118)

پارت☆17

– بسیار خوب ! عصر دوتایی با هم میریم ولی باید یه چیز خوشگل هم برای من بخری

– تو با اون نامزد خرپولی که داری چه نیازی به کادوی من داری؟

غمگین وکمی عصبی گفت :
– گلساجان ! اون نامزد من نیست

– سما توواقعا بهنامو نمیخوای؟

– چرا باید اونو بخوام !

– سما باور کن توخیلی خنگی ،اگه پسری به جذابی و خوشتیپی بهنام خواستگارم بود یه لحظه هم شک نمی

کردم و بهش بله رو میدادم

– خواهرِ من ! همه چیزکه خوشگلی و خوشتیپی نیست !

– بهنام مرد کاملیه که هر زنی آرزوشو داره
– اما من اون زنی نیستم که آرزوی مردی مثل بهنام و داشته باشم

– مامان راست میگه تومخت پاره سنگ ورداشته که مردی به این جنتلمنی رو رد میکنی
روی دستش زد و گفت:

– آره من خل شدم اونم ازنوع حادش ، حالا پاشو بروکه مامان داره صدات میزنه

در حالی که بر میخواست گفت:
– کاش بهنام خواستگار من بود میدیدی که همون شب خواستگاری بله رو میدادم وهمه رو راحت می کردم

و از اتاق خارج شد

سما با جمله آخر گلسا به فکر فرورفت گلسااگرچه از نظر سروزبان از او خیلی خوش زبانتر بود ولی از نظر روحی

شکننده ترو حساستر از سما بود و با اینکه چشمهای درشت و قهوه ایش جذابیت خاصی داشتنداما هرگزبه پای

زیبایی و ظرافت سما نمیرسید .سما نمیدانست که اگر گلسا به جای او بود چه تصمیمی میگرفت آیا حاضر میشد

به خاطر جذابیت بهنام پا روی غرور خودش بگذارد و وارد بازی خطرناكِ بهنام شود و یا اینکه به خاطر غرور و

خودخواهی بهنام آشوبی به پا میکرد که درس عبرتی برای هر دو خانواده شود با این فکر تصمیم گرفت خودش

را فدای خانواده اش نکند ،صدبار با خودش تکرار کرد نمی توانم زندگیم ،آرزوهایم و جوانیم را فدای غرورِ بی جای

بهنام کنم ،بهترین راه را صحبت با پدرش میدید . باید به پدرش میگفت بهنام از اوچه خواسته است ،پدرش

هرگز راضی نمی شد اورا فدای دوستی خودش کند .با خودش گفت :

-)امشب حتما به پدرم خواهم گفت و خودم را برای همیشه از اینهمه فکر و خیال بیهوده راحت خواهم کرد ،باید

هر طور شده دوباره شادی را به خانه امان برگردانم (

غافل از اینکه سرنوشت بازی دیگری را با او شروع کرده است .
******

عصر وقتی به همراه گلسا از خرید برگشت اتومبیل دکتر سعادت پزشک معالج پدرش را در کوچه پارك شده دید

نگران وهیجان زده سریع از پله ها بالا رفت مادر در سالن نشسته بود وگریه میکرد .خریدهایش را گوشه ای پرت

کرد و به طرف مادر دوید

– مامان چی شده ؟بابا حالش خوبه؟

– خوبه دخترم نگران نباش

– پس چرا دکتر سعادت اینجاست ؟ چرا گریه میکنی؟
– پدرت دوباره حالش بد شد .برای یه لحظه فکر کردم میخواد …………..

گریه مادر شدت گرفت و سما سراسیمه به طرف اتاق پدرش رفت وتقه ای به در زد صدای دکتر را شنید که گفت:

– بیا تو!

وارد اتاق پدرش شد و به طرف دکتر رفت
– سلام دکتر ،خسته نباشید

– سلام دخترم…..

– دکتر حال پدرم چطوره ؟

– فعلا که خوبه ،یه مسکن بهش تزریق کردم
– چی شده ؟چرا اینجوری شده؟

– این رو من باید از شما بپرسم ،قبلا هم گفته بودم با شرایط پدرتون هرگونه استرس و هیجانی براشون خطرناکه

ولی متاسفانه یا شما رعایت نمیکنید یا پدرتون خیلی حساسه

– من نمیدونم چه چیز باعث این حالت شده من بیرون بودم تازه اومدم
………………………………………………………….
عزیزان اگر پارت ها در روز ها ی فرد نمیاد و گاهی عقب و جلو میشه خواستم در جریان باشید
من در روز های فرد مطلب رو ارسال میکنم ولی مطالب باید توسط مدیر سایت بازبینی بشه و از اونجایی که تعداد رمان ها زیاد هستش گاهی یک روز بیشتر طول میکشه برای همین ممکنه رمان سر ساعت و روز تعیین شده ارسال نشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x