حس آبی پارت ۲

🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃part 2

به‌سمتم اومد و دسته گلی که تو دستش بود رو به‌سمتم گرفت
دلیل کاراشو نمیفهمیدم ،دستم رو به‌سمت دستش دراز کردم تا که گل رو از دستش بگیرم
همون لحظه دسته گل رو پایین کنار پاش انداخت و با پوزخند نگاهم میکرد…
کمی بهش نگاه کردم و خم شدم و گل رو برداشتم

چاره‌ ای هم نداشتم…

وقتی دسته گل رو برداشتم از جام بلند شدم و نگاهی به امید خان کردم و منتظر این بودم که بعدش باید چیکار کنم …

امیدخان شروع به حرکت کرد و منم قدم به قدم به دنبالش راه افتاده بودم ..
که بین راه ایست کرد و گفت:ببین دختر جون از همین الان دارم بهت آخرین هشدارهامو میدم سعی نکن زیر آبی بری من از آدمهایی که بخوان از پشت خنجر بزنن و کاریو انجام بدن هیچ خوشم نمیاد…

الانم اگه مجبورم تحملت کنم فقط و فقط بخاطر منافع خودمه وگرنه تو و امثال تو برام پشیزی اهمیت ندارین

وقتی اونجا رسیدیم سعی میکنی مثه عاشق و معشوق های واقعی رفتار کنی

و انگشت اشاره‌اش و به‌سمتم گرفت و گفت:و اگه اون چیزی که من بهت گفتم عملی نشه
اون پدر لندهورتو که پولمو بالا کشید زنده زنده جلوی چشمات سلاخی میکنم که با زجر جلوی چشمات بمیره
پس بهتره این حرفامو آویزه‌ی گوشت کنی

همون لحظه گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد بدون اینکه اعتنایی به گوشیش کنه راه افتاد و منم پشت سرش قدم از قدم برداشتم

با شنیدن این حرف قلبم تیکه تیکه شد و چشمه اشکم شروع به جوشیدن کرد و هر طور که بود میخواست خودشو خالی کنه …