رمان دختر سرکش

دختر سرکش پارت ۸

3.8
(40)

#part_۸
❤️دختر سرکش
💞💞💞
💗💗
💕
پارم _هانا جون میگم ببخشید اخرایه جشنتو خراب کردم
هانا_نه عزیزم اشکال نداره مهم نیست
_حسابی که با هانا گرم گرفتم ازش پرسیدم چرا یدفه حسام قیبش زد چون هانا چندسالی بزرگه ازمنو پارم باید بدونه
هانا_یدفه ای شد بابام گف باید بره خارج واسه تحصیل فرستاد پیشه فامیلامون دخترخالم همسنه حسام بوده واس همین زیاد سراغ ترونمیگرفته خالم مراقبش بوده تا درسش تموم کنه بااینکه خواسته بود خونه مجردی بگیره اما خالم بهش وابسته شده بوده نمیذاشته .
نگار_چه جالب
پارم_تو نامزد نداری؟
هانا_نه ولی دوست پسر دارم
پارم_یکی زدم به شونش ای شیطون کی هست؟
هانا_وکیله ۲۷ سالشه اهل تبریزه طهران زندگی میکنه
پارم_پس عروسیت یادت نره دعوت کنیا تو کارت دعوت بنویس خانواده احمدیان به همراهه پارمیس ابراهیمی 😂
_چه پرویی ت خاعرم
هانا_چشممم رو چشم . شمارتونو بدین بعضی اوقات باهم بریم بیرون خوشم اومد باحالین فکر کنم مزاحمتون بیشتر بشیم از این به بعد نگار
_نه بابا این چه حرفیه قدمتون سره چشمه پارمیس و من😂😄
پارمیس _🙄یکی بزنم ..
_یکی درزد . بله؟.
حسام_منم بااجازه
پارمیس_بفرمائید
حسام_خب غیبت کیو میکنید ؟
_غیبت؟ بیا پارم ببین چیکار کردن زنا که فکر میکنن چندتا زن دوره هم جمع میشن دارن غیبت میکنن😂
حسام_خاله گفت بیاین کمک کنین شام اماده کنین بعد رفتم بیرون
_رفتیم بیرون شامو چیدیم بعد شام کمک کردیم جمع کردن شستنش رفتن نشستن بی سروصدا رفتم اتاقم پنجره رو باز کردم بیرون نگاه کردم خسته بودم دلم دوش گرفتن میخواست تکالیفم مونده بود کارکردنم تو شرکت داشت موجب ضعیف شدنم تو مدرسه میشود یکم خوندم کتاب به دست خوابم برد
پارم_داشتن کم کم میرفتن ساعت ۱ شب بود رفتم تو اتاق دیدم نگار خوابه بزور بیدارش کردم اومد بیرون راشون انداختیم رفتن داشت وسط حال ولو میشود بردمش اتاقش باهم خوابیدیم صبح ساعت ۴ بود گریه هایه سارا ابجیه نگار اذیتم میکرد رفتم تو اتاقه خودشو ابجیش سمیه . برداشتم بغلم رفتم اتاقه منو نگار گرفتم بغلم اروم میزدم پشتش که خوابش برد منم خوابم برد صبح باصدایه غرغرایه مامانه نگار بلندشدیم زود حاضر شدیم
نگار_سلام برمادرگرامی پارمیس خانوم
پارمیس_نمردیم یکی بهمون گفت مامان همینم کم بود یک شبه مادربشم 🤨
نگار_غرغرو بزن بریم امتحانو گندبزنیم برگردیم
پارمیس_وای خدا . نمیدونی جیگرم خونه
_منم . وجدان درد گرفتم
پارمیس_چرا؟🧐
_چون درس نخوندم
پارمیس_من جیگرم واسه امتحانا که میگیرن خونه وگرنه وجدان درد نعارم برام مهم نی
_منو باش فکر کردم سره عقل اومدی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x