رمان آزرم پارت ۱۰۶
هیچکس در این جهان وسیع سردار را نمی فهمد … مردی که ناله های زجر آور پدرش را شنید … مردی که با زنجیر بسته بودند او را … پسرک ۲۳ ساله ای که در اوج جوانی خون پدرش جلوی چشمانش ریخته شد … هیچکس سرداری که دندان بر دندان فشرد تا صدایش در نیاید … اویی که زنده ماند برای گرفتن انتقام را نمی فهمد
– نمی تونم بگذرم طلا … نخواه!
شاید برای هزارمین بار حرف طلا را نادیده می گیرد … زن سر از روی شانه ی پهن پسرش بر میدارد … او باید یاد بگیرد به خاطر کسانی که دوستشان دارد بگذرد
– پس،فردا برگرد تهران … من پسری که با مکیدن خون بقیه … با انتقام … آروم میگیره،نمی خوام!
نامرد ها زخم می زنند … درست کنار آن زخم عمیقی که نام پدر رویش حک شده بود … زخمی که عفونت کرده … حتی آرام هم نمی تواند درمانش کند … او دکتر است اما مرهم زخم … فقط خون صالح است!
صدای بسته شدن درب می آید و تنها همدمش سرامیک پله ها می شوند … ده سال است … می آید به ده … سر می زند … طلا همین حرف هارا ردیف می کند و وقتی نه می شنود یک نمی خواهمت نثارش می کند
از روی پله بر می خیزد … آمده بود سیگاری آتش بزند و برای پیدا کردن آرامِ ظالم جشن بگیرد که طلا برجکش را فروریخت
پا داخل می گذارد … یک تشک … درست وسط پذیرایی خانه پهن است … نکند …
نه نه نه … این یکی دیگر نه!
– آرام تو اتاقته فعلا … تو حال بخواب
کاش طلا لحظه ای دست از سرش بردارد … در پذیرایی خوابیدن یعنی چه دیگر؟
آرام بالشت و پتو به دست از اتاق خارج می شود … هردورا جلوی چشمان سردار که گویی خون از آنها می بارد روی تشک می اندازد
– منو ببین سردار … طرف اتاق نبینمت … نامحرمین خوبیت نداره!
خنده ی ناباوری می کند و نگاهش به چشمان آرام می چسبد … نامحرم؟ … خیلی دیر نبود برای این مسخره بازی ها؟
– دیگه کم کم دارم قاطی می کنم!
آرام لذت می برد از این ناچاری اش … زمانی که دست روی نقطه ضعف او گذاشته و اسلحه دستش داد،فکرش را نمی کرد زمین گرد است؟
برای برداشتن بطری آب به آشپزخانه می رود و صدای طلا بالاخره خنده اش را نمایان می کند
– همین که گفتم
برای سردار دلیل محرمیت می آورد؟ … کل دنیا می دانند آرام مال سردار است … این مزخرفات دیگر چیست؟
درب سرویس بهداشتی صدا می دهد و مرد چشم طلا را دور می بیند … چند دقیقه ای که می توانست او را در آَشپزخانه گیر بی اندازد … نمی توانست؟!
قدم هایش نزدیک آن بوی لیموی سرد کشنده می شوند … روسری پوشیده … از آنهایی که طلا می پوشید … آرام و روسری؟ … همان یک شال شل و ول را هم به زورِ سردار می پوشید
نزدیک می شود … نزدیک و نزدیک تر … طلا گفته بود محرم؟ … مسخره!
آرام درب یخچال را می بندد … بر می گردد و آوای بی اختیاری از گلویش خارج می شود
– موش افتاد تو تله!
به بدنه ی یخچال می چسبد … لعنت … طلا کجاست؟!
دکمه های بالای پیراهنش باز است … سر دختر درست زیر سینه اش است … بالا را هم نگاه نمی کند
این همان آرامی است که روزی اغوایش می کرد؟ … چرا حالا که او دربهدر پیِ اغوا شدن بود،باید دخترک انقدر عوض شود؟
– برو کنار!
صدای نازکش می بوسد سردار را … همان برو کنار های معروفی که می گویند در آغوشم بگیر!
آب گلویش را قورت می دهد سردارِ سرمست … چه میشد طلا از خر شیطون پایین بیاید و او یک دل سیر این کوچکِ چموش را بغل بگیرد؟
– خرج داره!
رو می چرخاند آرامکِ عاشق … زورش فقط به طلا نمی رسید گویا
دست مشت شده اش روی سینه ی او قرار می گیرد … جا قحط بود که درست قسمت بدون لباسش؟
– باج گیری ام به کارنامه ی پر شکوه اعمالت اضافه کردی؟ … برو کنار تا طلامامانو صدا نکردم!
دست بزرگش چنگ می شود دور فک ظریف دختر … سر بلند نمی کرد؟خب به زور سرش را بلند می کرد
– نامحرمیم؟
کلمه ای که از نظر هردویشان خنده دار است
سردار می ترسد بدن هایشان را چفت کند و آرام لعنتی طلا را صدا بزند
– یه لبِ حروم به جایی بر نمی خوره … می خوره؟ … ماکه تهِ گناهای دنیارو درآوردیم این یه قلمم روش!
بدن دخترک بیشتر و بیشتر به یخچال می چسبد … دستگیره ی درب در کمرش فرو می رود و آخش پشت لب های به هم چسبیده خفه می شود
سردار اما فقط می خواهد یک جوری این دلتنگی اش را خالی کند … دو هفته نبودش را تلافی کند
چانه اش را سخت نگه داشته و آرام همچنان چشم هایش را نگاه نمی کند … به زور ببوسد چه میشد مگر؟ … اصلا از این ببعد همه چیز زوری است
– من دیگه نمی خوام گناه کنم متاسفانه … اونم به خاطر تو … برو کنار و انقدر تحت فشارم نذار
یک جفت چشم … درست بیرون آشپزخانه … کنار درب سرویس بهداشتی … قامت بلند پسرکش را می بیند که دختر مورد علاقه اش را اسیر کرده … بهتر است مسواک بزند … تا پسر تخسش فرصتی برای رفع دلتنگی هایش داشته باشد
مامانطلا چه ساده کوتاه اومد😂 فکر میکردم ۱۰۰ پارتی طول بکشه تا سردارو ببخشه🤣
مادرا و مادر بزرگارو جون به جونشون کنی پسر دوستن😂
طلا مامانم رفت تو تیم سردار😂😂😂😂
هرکاری کنه آخرش مادر شوهره🤣
نه بابا طلا هوای پسرشو داره الکی جلوش یه چیزی میگه خسته نباشی ساحلی🙏😍
دقیقا🥲
سلامت باشی ❤️ ❤️ ❤️
ای مامان طلای شیطون واقعا اونو دستکم گرفته بودیمش عتب مامانم بزرگی خوشا به حال سردار😂😂😂
واقعااا😂❤️
ای مامان طلای شیطون واقعا اونو دستکم گرفته بودیم عجب مامان بزرگی خوشا به حال سردار😂😂😂