نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۰۶

4.5
(53)

هیچکس در این جهان وسیع سردار را نمی فهمد … مردی که ناله های زجر آور پدرش را شنید … مردی که با زنجیر بسته بودند او را … پسرک ۲۳ ساله ای که در اوج جوانی خون پدرش جلوی چشمانش ریخته شد … هیچکس سرداری که دندان بر دندان فشرد تا صدایش در نیاید … اویی که زنده ماند برای گرفتن انتقام را نمی فهمد
– نمی تونم بگذرم طلا … نخواه!
شاید برای هزارمین بار حرف طلا را نادیده می گیرد … زن سر از روی شانه ی پهن پسرش بر میدارد … او باید یاد بگیرد به خاطر کسانی که دوستشان دارد بگذرد
– پس،فردا برگرد تهران … من پسری که با مکیدن خون بقیه … با انتقام … آروم میگیره،نمی خوام!
نامرد ها زخم می زنند … درست کنار آن زخم عمیقی که نام پدر رویش حک شده بود … زخمی که عفونت کرده … حتی آرام هم نمی تواند درمانش کند … او دکتر است اما مرهم زخم … فقط خون صالح است!
صدای بسته شدن درب می آید و تنها همدمش سرامیک پله ها می شوند … ده سال است … می آید به ده … سر می زند … طلا همین حرف هارا ردیف می کند و وقتی نه می شنود یک نمی خواهمت نثارش می کند
از روی پله بر می خیزد … آمده بود سیگاری آتش بزند و برای پیدا کردن آرامِ ظالم جشن بگیرد که طلا برجکش را فروریخت
پا داخل می گذارد … یک تشک … درست وسط پذیرایی خانه پهن است … نکند …
نه نه نه … این یکی دیگر نه!
– آرام تو اتاقته فعلا … تو حال بخواب
کاش طلا لحظه ای دست از سرش بردارد … در پذیرایی خوابیدن یعنی چه دیگر؟
آرام بالشت و پتو به دست از اتاق خارج می شود … هردورا جلوی چشمان سردار که گویی خون از آنها می بارد روی تشک می اندازد
– منو ببین سردار … طرف اتاق نبینمت … نامحرمین خوبیت نداره!
خنده ی ناباوری می کند و نگاهش به چشمان آرام می چسبد … نامحرم؟ ‌… خیلی دیر نبود برای این مسخره بازی ها؟
– دیگه کم کم دارم قاطی می کنم!
آرام لذت می برد از این ناچاری اش … زمانی که دست روی نقطه ضعف او گذاشته و اسلحه دستش داد،فکرش را نمی کرد زمین گرد است؟
برای برداشتن بطری آب به آشپزخانه می رود و صدای طلا بالاخره خنده اش را نمایان می کند
– همین که گفتم
برای سردار دلیل محرمیت می آورد؟ … کل دنیا می دانند آرام مال سردار است … این مزخرفات دیگر چیست؟
درب سرویس بهداشتی صدا می دهد و مرد چشم طلا را دور می بیند … چند دقیقه ای که می توانست او را در آَشپزخانه گیر بی اندازد … نمی توانست؟!
قدم هایش نزدیک آن بوی لیموی سرد کشنده می شوند … روسری پوشیده … از آنهایی که طلا می پوشید … آرام و روسری؟ … همان یک شال شل و ول را هم به زورِ سردار می پوشید
نزدیک می شود … نزدیک و نزدیک تر … طلا گفته بود محرم؟ … مسخره!
آرام درب یخچال را می بندد … بر می گردد و آوای بی اختیاری از گلویش خارج می شود
– موش افتاد تو تله!
به بدنه ی یخچال می چسبد … لعنت ‌… طلا کجاست؟!
دکمه های بالای پیراهنش باز است … سر دختر درست زیر سینه اش است … بالا را هم نگاه نمی کند
این همان آرامی است که روزی اغوایش می کرد؟ … چرا حالا که او در‌به‌در پیِ اغوا شدن بود،باید دخترک انقدر عوض شود؟
– برو کنار!
صدای نازکش می بوسد سردار را … همان برو کنار های معروفی که می گویند در آغوشم بگیر!
آب گلویش را قورت می دهد سردارِ سرمست … چه میشد طلا از خر شیطون پایین بیاید و او یک دل سیر این کوچکِ چموش را بغل بگیرد؟
– خرج داره!
رو می چرخاند آرامکِ عاشق … زورش فقط به طلا نمی رسید گویا
دست مشت شده اش روی سینه ی او قرار می گیرد … جا قحط بود که درست قسمت بدون لباسش؟
– باج گیری ام به کارنامه ی پر شکوه اعمالت اضافه کردی؟ … برو کنار تا طلامامانو صدا نکردم!
دست بزرگش چنگ می شود دور فک ظریف دختر … سر بلند نمی کرد؟خب به زور سرش را بلند می کرد
– نامحرمیم؟
کلمه ای که از نظر هردویشان خنده دار است
سردار می ترسد بدن هایشان را چفت کند و آرام لعنتی طلا را صدا بزند
– یه لبِ حروم به جایی بر نمی خوره … می خوره؟ … ما‌که تهِ گناهای دنیارو درآوردیم این یه قلمم روش!
بدن دخترک بیشتر و بیشتر به یخچال می چسبد … دستگیره ی درب در کمرش فرو می رود و آخش پشت لب های به هم چسبیده خفه می شود
سردار اما فقط می خواهد یک جوری این دلتنگی اش را خالی کند … دو هفته نبودش را تلافی کند
چانه اش را سخت نگه داشته و آرام همچنان چشم‌ هایش را نگاه نمی کند … به زور ببوسد چه میشد مگر؟ … اصلا از این ببعد همه چیز زوری است
– من دیگه نمی خوام گناه کنم متاسفانه … اونم به خاطر تو … برو کنار و انقدر تحت فشارم نذار
یک جفت چشم … درست بیرون آشپزخانه … کنار درب سرویس بهداشتی … قامت بلند پسرکش را می بیند که دختر مورد علاقه اش را اسیر کرده … بهتر است مسواک بزند … تا پسر تخسش فرصتی برای رفع دلتنگی هایش داشته باشد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افرا
افرا
10 روز قبل

مامان‌طلا چه ساده کوتاه اومد😂 فکر میکردم ۱۰۰ پارتی طول بکشه تا سردارو ببخشه🤣

زلال
زلال
10 روز قبل

طلا مامانم رفت تو تیم سردار😂😂😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
9 روز قبل

نه بابا طلا هوای پسرشو داره الکی جلوش یه چیزی میگه خسته نباشی ساحلی🙏😍

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
9 روز قبل

ای مامان طلای شیطون واقعا اونو دست‌کم گرفته بودیمش عتب مامانم بزرگی خوشا به حال سردار😂😂😂

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
9 روز قبل

ای مامان طلای شیطون واقعا اونو دست‌کم گرفته بودیم عجب مامان بزرگی خوشا به حال سردار😂😂😂

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x