رمان آزرم پارت ۱۲۳
روپوش سفید را روی گیره آویزان می کنم … آنقدر این مدت کم به مطب می آمدم که گمانم درآمدم نصف شده است
وسایلم را جمع می کنم که صدای تلفن همراهم بلند می شود … با فکر اینکه سردار است هیجان زده آن را بر می دارم اما شماره ی حک شده روی گوشی ناشناس است
– بله؟
صدایش آشنا که هست اما خودش را که معرفی می کند تعجب می کنم
– سلام خانم صالح … صفوی ام
انگار که از پشت گوشی من را ببیند موهایم را درون شال فرو می کنم
– سلام،حال شما خوبه؟
صدایش خیلی جدی است … خیلی خیلی
– به خوبیت باباجان … می خواستم باهات درباره ی مسئله ی مهمی صحبت کنم … حضوری
چه چیزی می خواهد بگوید؟ … حتما مسئله ی مهمی است که اینگونه جدی صحبت می کند
– بله بله حتما … کجا بیام خدمتتون؟
– آدرس رو برات پیامک می کنم … فقط نمی خوام سردار بفهمه خب؟
دیگر از این عجیب تر نمی شود
– باشه چشم
– چشمت سلامت دخترم
_________________________
باورم نمی شود که در یکی از اتاق های آگاهی نشسته ام … چقدر اوضاع برعکس شده است … من … دختر صالحی که از هیچ خلافی سر باز نزده … در اتاق آگاهی بدون ترس نشسته ام
در باز می شود و هردوی ما دونفر متعجب می شویم … هم منی که داخل اتاق ام … هم اویی که وارد می شود
لحن کلامش متعجب است
– آرام؟
وارد می شود و درب را روی هم می گذارد
– سلیم؟ … تو اینجا چیکار می کنی؟
روی صندلی روبهرویی ام می نشیند
– حاجی صفوی زنگ زد گفت بیام … تو اینجا چیکار می کنی دختر؟
خب دارم به یک نتایجی می رسم
– به توام گفت سردار نفهمه؟
هنوز جوابم را نداده که درب باز می شود و پیرمرد سفید روی با ریش و سیبیل بلندش وارد می شود
هر دو به احترامش بلند می شویم که اشاره به نشستن می کند
– بشینید … حتما تعجب کردین چرا گفتم باهم بیاین اینجا؟
سلیم که مانند من معذب نبود سریع می نشیند و جواب می دهد
– والا حاجی تو کارات معلوم نیست چجوریه
میمانم تا حاجی صفوی پشت میزش بنشیند و بعد می نشینم
– گفتم بیاین اینجا چون کار مهمی باهاتون دارم … خوب گوش کنین
پنجه هایم را در هم می پیچم و نمی دانم چرا استرس دارم … او ادامه می دهد
– ببینید بچه ها … سردار یه مدت به صورت قانونی وارد دم و دستگاه منصور صالح شد … از دو سال پیش تا الان هیچ حواله ای صالح نداشته … همه رو سردار کنسل کرده و عاملانش هم همه دستگیر شدن … مدارکی که اون از صالح پیدا کرده حتی یه برگش می تونه اونو بکشونه پای چوبه ی دار
قلبم بی مانند می کوبد … پر از اضطراب و تشویش … کاش پیرمرد ادامه ندهد و اجازه بدهد من بروم
– ولی حاضر نیست تحویل بده … می خواد خودش از صالح انتقام بگیره … ولی من …
نگاه عمیقش گویی در وجود من و سلیم نفوذ می کند
– حتی اگر مرده باشم … اجازه نمیدم خودشو با کشتن صالح داغون کنه
چه مرد عجیبی است … چقدر دوست داشتنی است
– شما از من به سردار نزدیک ترین …
نگاهش روی من می نشیند و استرس لعنتی رهایم نمی کند … از شنیدن ادامه ی حرف هایش می ترسم … لیوان آبی از پارچ روی میز پر می کنم و قلوپی از آن می نوشم
– می دونم برات سخته … اون پدرته … من خودم سه تا دختر دارم … بابایی بودن دختر رو با همه ی وجودم حس کردم … خیلی سخته برات … ولی ازت می خوام مدارکو پیدا کنی و بیاری برام … از دوتاتون انتظار دارم ولی تو بیشتر … تو خیلی به سردار نزدیکی
نمی دانم چرا پنجه هایم از دور لیوان شل می شوند و لیوان سقوط می کند … صدای برخورد لیوانِ استیل با زمین آنقدر گوش خراش است که چشم های خودم هم بسته می شوند
حالم را می بیند و گویا لازم می بیند توضیح دهد
– آرام خانم … پدر شما قابل بخشش نیست … کارهایی که کرده اصلا قابل بخشش و سرپوش گذاشتن نیست … ترجیح میدی قانون مجازاتش کنه یا سردار؟
من قبلا هم به وکیلم سپرده بودم که مدرک علیه پدرم پیدا کند تا قبل از سردار او را تحویل پلیس بدهم اما نه مدرکی که تضمین کننده ی چوبه ی دارش باشد … حال تمام من فروریخته … تمام آرام فروریخته است … خودم با دست خودم پدرم را بکشم؟ … چه سرنوشت غمناکی!
– آرام … حالت خوبه؟
خوشا به حال زینب که سلیم را پیدا کرده … مراقب حال من است،اوی جوانمرد
نگاه می کنم به حاجی صفوی که چشمانش غم را فریاد می زنند … خودش هم می داند چه چیز سختی از من خواسته است
– میشه … میشه فکر کنم؟
خسته نباشی
سلامت باشی❤️
کجاش داره خسته کننده میشه دقیقا؟
قلم نویسنده انقد فوق العادس که واقعا میتونه به یکی از برترین رمان ها تبدیل بشه
خوب عزیزم میتونی نخونیش
زورت نکردن که
وااااای مرسیییی که❤️
عزیزم من با تو نبودم.به نویسنده این رمان نظرم رو گفتم
نویسنده باید انتقاد پذیر باشه!
از اونجایی که در یک جای اجتماعی پیام دادی باید جنبه ی اینم داشته باشی که بقیه هم به پیام تو جواب باشن ، به قولی آدم باید انتقاد پذیر باشه خوشگلم😂🙌🏻سعی کن این ویژگی و به خودت اضافه کنی چون حالا حالا باهاش کار داری God جان 😂، تو تغییر اسم هم یه تجدید نظری کنی بد نیست 🤣
مرسی عزیزم❤️
دیگه دارم تقریبا جمع و جورش می کنم یه پایان خفن براش جور کنم تموم
خدایی خسته کننده شده؟💔
ولش کن ساحل اهمیت نده
این همه رمان هست تو این سایتا نزدیک 4 ساله داره پارت گذاری میشه حدودا هم 500 تا پارتش اومده بیرون (انقدر که روده درازن)
بعد اون خسته کننده نیست، رمان تو خسته کنندس؟
خدا یه صبری به من بده تا موهامو نکندم از جاش 🤦♀️
❤️❤️❤️
خودمم می خواستم خیلی طولانی و با جزئیات باشه ولی از بهمن باید برم دانشگاه می ترسم وقت نکنم تمومش کنم برا همین می خوام داستانو کامل کنم
آروم باش 😁🫂
به سلامتی عزیزم 💛✨
موفق باشی همیشه 🌚👀
قلب منی❤️
ببین شده ماهی یه پارت بزاری هم اشکال نداره وقت نکردی هم نکردی ، فقط همین جوری که میگی طولانی و با جزئیات ادامش بده ، با عشق مینویسی ؛ با عشق میخونن ؛ به خاطر کمبود وقت نمیخواد تند تند بنویسی و رمان رو خراب کنی و سریع جمع و جورش کنی..
آروم آروم هر وقت ، وقت کردی کردی بنویس درسته برای مایی که داریم همزمان با تو پیش میریم یکم سخته که دیر به دیر پارت گذاری بشه ولی بعداً که رمان تموم شد هرکی بخونش حتی خودمون هم که بعدا از اولین پارت بریم دوباره بخونیمش کیف میکنیم و میگیم چه شروع و پایان خفنی داشت و به اون دیر پارت گذاریش می ارزید .. ❣️
اصلا دلم خواست بغلت کنم.باورت نمیشه این تعریفا و کامنتا چقدر حس خوب و انگیزه بهم میدهههههه🥹🫂❤️
بازهم میگم که قلمت قشنگه
من قصد توهین نداشتم و به کسی هم ربطی نداشت!
الان بعضی رمان های آنلاین رو نویسنده ها انقدر طولانی میکنند که واقعا خسته کننده میشه.
من چون رمانت رو دوست دارم و میخونم نظرم رو بهت گفتم دیگه به خودت مربوطه.
اینکه رمان مورد پسندته واقعا خوشحالم می کنه ❤️
انتقاد همیشه ارزشمنده و باعث بهتر شدن میشه.گفتم که اتفاقا برنامه ی خودمم همینه تمومش کنم
مطمئنم رمان قراول هم به همین زیبایی خواهد بود🤍
ساحل مدیونی اگه این رمان و تا پارت حداقل ۲۰۰ نبری ، مدیوووونی😂🧡
شما حرف اون هزار نفری که دارن با عشق میخونن و نمیبینی بعد حرف یه انسان (God🤣) بسیااااار انتقاد پذیر و میبینی ؟! اشاره ی مستقیم نمیکنم 😂
خدایی این رمان و باید به عاشقانه ترین حالت ممکن ادامش بدی ، این جنگ و دعوا ها رو سریع تمامش کن برو تو فاز عاشقانه 😂
عاشقانه اش سنگین میشه سایت ظرفیت نداره 🤣😈
من جنبه ی عاشقانه ندارم همون جنگ و دعوا راحت تریم🤦🏿♀️
تا جایی که میتونی بزار عاشقانه
اذیتم نکن دیگه …😂
چرا حس کردم بیشتر از اینکه پیشنهاد بدی دستور دادی ؟ 😂 شما بساط تو از این سایت جمع کن دوست نداری رفع زحمت کن با خیالات خودت رمان آزرم و تمام کن و برو سراغ رمان های دیگه ، این رمان قرار نیست حالا حالا تمام بشه
ساحل جان اگه به حرف ایشون گوش کردی کلاهمون بد جور میره تو هم 😂 من برای این رمان خواب ها دیدم😂🫂 تا بچه هاشون به دنیا نیومده و ۲۰ قسمت عاشقانه خفن بعد از این جنگ و دعوت ها ننوشتی ول نمیکنی ، به هر حال نویسندهی خوب بودن دردسر داره و انتظارات بالا … 😎❤️🔥🙌🏻
آقا بیا بغلم نه واقعا بیا بغلم❤️❤️❤️❤️
🫂🫂
باورت میشه من بار اول دارم برات کامنت میزارم
همش هم به خاطر God بود 😂❤️🔥😉
عزیزم آرام چطوری باید این مسائل رو هضم کنه😔
🥲🫂
عالییییییییی
مرسییییییییی❤️
الهی واقعا چه کار تلخ وسختی خود مرگه بمیرم برا آرام بیچاره 🥲🥺😭
🥲🫂
ساحل جون خیلی عالی بود
واقعا شرایط سختی برای آرام هست
❤️❤️❤️