رمان آزرم پارت ۱۲۶
سلیم برادرانه روی شانه اش می کوبد و این بار جدی می گوید
– حق با اونه … چه بخوای چه نخوای حق با حاجی و آرامه … طلامامان … اونم هست … می دونم پسر … می دونم چقدر دویدی … ولی کار درست همینه … به این فکر کن فردا پس فردا بچه دار شدی … می خوای بچت بگه بابام قاتله؟ … به اینا فکر کن داداش من … من تا ته خط مردونه کنارتم … عین کوه پشتتم … ولی راهش این نیست
دست درون موهایش فرو می کند … نمی داند چه بگوید … نمی داند چگونه به این ایل و تبار بفهماند که او با فکر انتقام نفس کشیده است … با فکر نابودی صالح زنده مانده است
– کاش می تونستم یه مته بیارم هرچی تو این مغز مزخرفمه با مته بکنم تو مخ شماها … نمی فهمین … هیچکدوم حالیتون نی
سلیم لگدی به کنار پایش می کوبد … هرچه می گفت انگار با در و دیوار بحث می کرد
– من چرا واسه توی خر گ.ه الکی می خورم؟
سردار با خنده دست دور گردنش می اندازد
– بیخیال … پسر من باز گند زدم به خودم و آرام … چه غلطی کنم؟
سلیم هم دست دور گردنش اش می اندازد … از آن کنارهم بودن های برادرانه … اگر سلیم برای سردار برادر بود،سردار برای سلیم همه کس بود … بردارش،پدر نداشته اش،مادر زیر خاکش … همه کسش بود
– این دفعه فقط بشین و جر بخور
بلند می خندد … در حقانیت گفتار سلیم شکی نبود … این بار دیگر راه درازی در پیش داشت برای جبران
________________________
روبهروی درب بیمارستان منتظر است … عینک دودی اش را روی چشم مرتب می کند … شیفتش همین حالا تمام میشد دیگر
جسه ی ظریفش از نگهبانی رد می شود و مرد دستی به سر و رویش می کشد … جبران می کند برایش
باز چشم سردار را دور دید و مقنعه را تا فرق سر عقب بردهاست … این مانتوی کوتاه احمقانه دیگر چه زهرماری است که پوشیده؟ … از خدا طلب صبر می کند تا میان این مقصر بودن هایش جنگ دیگری سر لباس به راه نیاندازد
قدم بر نداشته که قفل می شود میان راه … مردی کنار دخترکش می ایستد … از آن کت و شلواری های اتو کشیده … این دیگر کدام خری است؟
لب های مرد تکان می خورد و لبخند آرام آشکار … دیگر خون به مغزش نمی رسد … پا تند می کند و از پشت دست آرام را می گیرد
– علیک سلام!
سر آرام چنان به سمتش می چرخد که مهره هایش صدا می دهد … سردار اما انگشتانش را سخت می فشارد و تیز نگاهش می کند
– آرام خانم معرفی نمی کنید؟
سردار پیش دستی می کند و جوابش را می دهد … نمی خواهد حتی صدای آرام را بشنود … انگار تمام سینوس های مغزش اتصالی کرده باشند
– همسرشونم …
حرفش را کامل نزده که آرام به خودش می آید و پیش دستی می کند
– آقای احمدی با اجازه خدانگهدار
می گوید و دست سردار را قبل از اینکه آبروریزی کند می کشد … در تمام طول دور شدن یک لحظه نگاه سردار روی آن پسر اتوکشیده برداشته نمی شود
– این کدوم خری بود؟
کوچه ی خلوت کنار بیمارستان می شود محل ایستادن آرام … انگشتانش را از دست سردار بیرون می کشد و عصبی می توپد
– چی میگی؟
– میگم این کدوم خری بود؟
آرام کمی نگاهش می کند … احمدی؟ … سوپروایزر جدید بیمارستان بود بیچاره
– داد نزن سر من … می خوای آبرومو ببری؟
سردار دست به کمر قیافه اش را کاوش می کند … لعنتی این رژ لب قرمز از کجا آمده دیگر؟
– اون یارو کی بود؟ … این چه سر و وضعیه؟ … می خوای صبر منو بسنجی؟
آرام با اعتماد به نفس نگاهش می کند … دیگر دربرابر قلدری هایش سر خم نخواهد کرد
– آره از اونجایی که خیلی صبور تشریف داری می خوام صبرتو بسنجم … عوضی
بر می گردد ... می خواهد برود … خیلی از او دلگیر است … از همان دلگیری هایی که لحظه ای از فردی که عاشقش بودی متنفر می شوی
سردار از کنار رد می شود
– مثل اینکه خودم باید بفهمم اون نسناس کیه!
دختر عاصی و سریع ساعد یک دستش را با هر دو دست می گیرد مبادا برود
– وایسا بهت میگم … اینجا آبرو دارم من
مرد،مانند یک شیر وحشی که کفتاری به قلمرواش نزدیک شده باشد،در صورتش می غرد
– کدوم بی پدری بود اون؟
آرام عصبی از بد دهنی هایش بالاخره از کوره در می رود
– فحش نده … فحش ندهههه
هیچ متوجه نیست که با این حرف ها سردار را بیشتر و بیشتر برای پرخون کردن دهان آن کت و شلواریِ بچه مثبت کوک می کند
– میرم میزنمش صدا سگ بده به ولله … دو روز نبودم دوره ات کردن کفتارا
– همکارمه … پرستاره … خوب شد؟ … تموم شد؟ … حالا بکش کنار از سر راهم
ذره ای از عصبانیت سردار کم نمی شود … این لباس ها … این رژ لب … آن خنده ی لعنتی … آرام مکار تر از آن است که همه اش را بدون غرضی انجام دهد
– می رسونمت
آرام دیگر توان اینگونه ادامه دادن ندارد
– خودم میرم برو کنار
– با زبون خوش میای یا بغلت کنم؟
چشمان دخترک بی نوا گشاد می شود … از این حق به جانب بودنش متنفر بود … این بار دیگر اجازه نمی دهد با زورگویی و قلدری وادار به هرکاری اش کند
انگشت اشاره اش به علامت تهدید رو به روی مرد میگیرد
– به جان آراز … ببین قسم خوردم … اگر بخوای زورم کنی همینجا این حلقه رو درمیارم و میرم یه جایی که نه اسمم باشه نه نشونم … برو کنار
مغز سردار سوت می کشد … آنقدر جدی گفت که چهارستون بدنش را لرزانده
– آرام!
– گفتم برو کنار
سردار خودش را به باد فحش می گیرد … تازه همه چیز خوب شده بود … تازه داشتند معنی زندگی را می فهمیدند که خودش همه چیز را فنا کرد
آهسته شانه اش را کنار می کشد
– انقدر منو با رفتنت تهدید نکن
آرام بغضش را فرو می خورد … مگر دست آویز دیگری داشت؟ … مگر جور دیگری می توانست با او مقابله کند؟
از کنارش می گذرد و بینی اش را بالا می کشد
– همه چیزش زورکیه
پشت سرش راه می افتد مردی که خودش را کنترل می کند مبادا دخترکش را بیشتر از خود براند
– باشه حق با توئه … نباید اونجوری می رنجوندمت
آرام حرصی کیفش را روی دوش مرتب می کند … حالا دیگر؟ … حالایی که با دادن مدرک به حاجی صفوی پدرش را از دست داده؟ … حالایی که به خاطر او به زودی قاتل پدرش می شود؟
– می خوام برگردم بیمارستان … نمی خوام ببینمت
سردار آستینش را می گیرد که آرامش آرام هم دیگر گرفته می شود
بر می گردد و حرف هایی که بارها از دیشب به خاطرشان معده اش درهم پیچید هرچه خورده و نخوره را بالا آورد را به صورتش می کوبد
– ر.دم تو حسی که بهت دارم … عوضی!
راهش را میگیرد و می رود … خنده ی ناباوری گوشه ی لب مرد جا خوش می کند … مرحبا … دو روز نبود الوات هم شد دخترک … حالا می فهمد چرا آرام از بددهنی متنفر است
– یه بار دیگه تکرار کن تا نشونت بدم … مثل آدم صحبت کن فحش میده برا من … واستا ببینم … آرام
آرام خودش هم از خودش بدش می آید … او همچین دختری نبود … با وقار بود … پر از متانت و تحصیل کرده … تحفه ی عشق سردار الفاظ خیابانی را هم نصیبش کرد
از درب بیمارستان بی توجه به او عبور می کند و سردار عصبی را جا می گذارد … حالا حالا باید می دوید دنبالش
مرد محکم صورتش را دست می کشد … آخرش یک گلوله در مغز خودش فرو می کرد و به این زندگی مزخرف پایان می داد … فحش می دهد ظالم حالا دیگر!
_______________________________
زانوی غم را بغل گرفته و کنار بخاری در خودش جمع شره است … چند روز دیگر عید است … چه ارمغانی هم برای خانواده اش محیا کرده بود … دستگیری پدرش!
قطعا تا عید حاجی صفوی با آن مدرکی که تا دید چشمانش برق زد سراغشان می آید … شکوه را چه کند بعد پدرش؟ … اصلا با سرداری که دیگر صالحی برای انتقام ندارد چه کند؟
معده هم که دیگر برایش نمانده بود … نمی داند امروز چند بار خودش را به سرویس بهداشتی رساند و تمام دل و روده اش را بالا آورد
کاسه ی آش دوغی که بخار می کرد را هم می زند … چقدر با شوق درست کرده بود که عصرانه بخورد اما حال هیچ میلی ندارد … قاشقی به لب هایش نزدیک می کند … بوی غذا در بینی اش که نه گویی در جانش رسوخ می کند که حالش به هم می خورد … پتو را از روی پاهایش کنار می زند و با سرعت خودش را درون سرویس بهداشتی پرت می کند
دیگر چیزی برای بالا آوردن نبود … فقط اسید معده اش از دهان خارج شد … چهره اش در به آینه ی بالای روشویی دیدنی است
پوست زردش … چشمان سرخش … کجاست آن آرامِ همیشه آراسته؟ … این زن رنجور را خیلی وقت هاست به جای آن دخترک پر شر و شور می بیند
درب سرویس بهداشتی را می بندد و دست به دیوار گرفته تا نیفتد
این سردار یک چیزیش میشه زیادی دیگه حساس و قلدره
آقایون کلا یه ژن قلدری و عذر می خوام نفهمی دارن که نمی تونن هیچ کاریش کنن
بفرما حامله هم شد حالا خر بیار باقالی بار کن😑
چقدر با حرص گفتی🤣
اخیش خوشم اومد یه بار خوب جواب سردار رو داد😌
آخرش ستاد نه به سردار راه می ندازی تو سایت 🤦🏿♀️
پدر شدن سردار رو از همین تریبون تبریک عرض میکنم
ایشالا چرخش براتون بچرخه جناب شاهرخی 🤣🤦🏼♀️
مرسی بابت پارت ساحل عزیز 💛💛
خدایی بابا شدن بهش میاد 🥹🤣
فدای شما❤️
وااایببی ارههههه
فرض کن با اون هیکل گندش بگه “جونم بابایی” 🤣🤣
آخِیییی قلبم برق برقی شد 😭💫
بعد عصبانی بشه پرتش کنه تو دیوار 🤣🤦🏿♀️
بعد این نوبت آرامه که سردار رو بکوبه تو دیوار 😂🤣
سلام
داستانت خیلی قشنگه
فقط یه چیزی ،سردار پلیسه اونم تک تیر انداز تا به حال چندین نفر رو کشته اصلا برای همین کار آموزش دیده و صالح هم یه مجرمه مثل مجرم های قبلی که توسط سردار کشته شدن پس این ماجرای قاتل نشدنش چیه دیگه؟
سلام
مچکرم عزیزممم❤️
اونا همه با دستور و قانونی بوده ولی سردار مشکلش با صالح شخصیه.یه جورایی می خواد زجرکشش کنه.حاجی صفوی می خواد قانونیش کنه
نکنه حامله باشه😉 سردار بابا بشه چی میشه😂
وای فقط بدهنی آرامو درکنار کولی بازی وقلدری سردار رو کم داشتیم یعنی این دو قشنگ مکمل مکمل هم هستن 🤣🤣🤣به سلامتی نمردیم وبابا شدن سردار رو هم دیدیم خوشا به حال این بچه قطعا یه اعجوبه ی میشه واییی فقط،اگه پسر باشه آرام چی میکشه از دست بچه وپدر بچه 😅😅😅