نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۷

4.1
(51)

این دخترک رنگ پریده خواهش کرده بود کسی را نکشد … لعنتی خب او هم نکشت پس این چه جوابی است؟
نگاه سرخش روی چهره دختر می نشیند
یک دسته موی فر خارج شده از روسری
پیشانی کوچک … چشمان بسته ای که رنگ قهوه ایشان را از او گرفته بود
بینی دخترانه … لب … لب هایش
بوسیده بود … بی مرز هم بوسیده بود
این دهان را همین چند شب پیش فتح کرده بود … همان شبی که طاقت از کف داد
سردار شاهرخی برای داشتن یک زن دارد از هم می گسلد … نگفته … دختر چیزی از آن بوسه بی حد و مرز نگفته
اثر الکل؟ … او جوری نبوسید که الکل پاک کند خاطره اش را
اصلا یادش نبود قبول … فردا صبحش لب های کبودی که دو نقطه زخم شده بود را هم ندیده بود؟
دو نقطه … زیر دندان های او له شد
بعد از نگرانی احمقانه ای که برایش درست کرده باید از گردن سردار آویزان میشد و همانند آن شب عمیق ببوسد
جریمه اش می کرد … جریمه اش می کرد با یک بوسه نفسگیر … به جهنم که نفس نداشت …‌وقتی اینگونه او را نگران و دستپاچه کرده فقط به خاطر شلیک به آن حرامزاده ها باید تقاص می داد
اصلا از لب های مارک دارش هم بگذرد … جای چنگ روی ران پایش را هم ندیده بود؟
نفس عمیقی می کشد
سبک است … زیادی ریز است … حداقل برای هیکل سردار زیادی ریز است
در همین فکر هاست … غرق در افکار متلاطم اش
– های پسر … اینجا چه می کنی؟
تیز و سریع بر می گرد
نفس عمیق … فکر کرده بود آن عوضی ها پیدایشان کرده اند …
هرگز فکر نمی کرد از دیدن یک پیرمرد زپرتی انقدر خوشحال شود
تور ماهیگیری درون دستانش است پیرمرد سیاه سوخته لاغر اندام
صدای زنی که از دور می آید
– حسن آقا … کی…
سخنش را دیدن مردی تنومند که دختری ریز اندام و ناخوش احوال را در آغوش گرفته می برد
با دست روی گونه اش می زند
– وای … خدا مرگم بده … چیشده پسرم؟
سردار اکنون باید استفاده کند از این دو نفر
شاید راه خروجی باشند
– ملک شماست؟
پیرمرد سری تکان می دهد
– ها … اینجا ملک مونه … فقط تو اینجا چه می کنی؟ … اونم با ای وضع؟ … نکنه بلایی سر دختر مردم آوردی؟
سردار به این فکر می کند که اگر نیازش نداشت قطعا با قرار دادن انگشت اشاره و وسطش دو طرف دماغ قناصش خفه می شد
باید کنترل کند خودش را
حال چگونه توجیح کند که این زیبای خفته خودش گرخید و غش کرد در بغلش و او اجالتا کاری نکرده
– مسافریم … خانمم حالش بد شد گیج شدم نفهمیدم کجا میایم از اینجا سر در آوردیم … راه بیرون رفتنش کجاست؟
زن نسبتا مسن که انگار شعورش بیشتر از پیرمرد است نزدیک دخترک می شود
– زنته؟
سردار ناچار سری تکان می دهد … همین مانده که تهمت تجاوز بر پیشانی اش بخورد … آخ آرام آخ … تو فقط بیدار شو … حساب تک تک اینهارا از تو پس می گیرم
صدایش را آهسته می کند
– شاید بارداره
کاش سرش را به یک تیزی … یک درختی … کله پیرمردی جایی می کوبید
باردار؟
آرام؟
از او؟
با یک بوسه هرچقدر هم خشن امکان پذیر نیست … آن هم اولین بوسه
اما خوب میشد ها … یک فرزند از او
یک دختر عین او … با موی فر و چشمان قهوه ای
– نه … نیست … ترسید
پیرمرد که انگار باور می کند صد و هشتاد درجه عوض می شود
– خو ایطور که نمیشه … خونه ما تو همین باغه … بیا حال زنت که خوب شد بعد برو … با این وضع نمیشه که
بد هم نبود
یک پیرمرد و پیرزن که راهزن نبودند
– آره پسرم …ببین رنگ دختر بیچاره هم پریده … بیا حالش که خوب شد بعد برید
سردار نگاهی به آرام می اندازد و نگاهی به آن دو
دو دلی را پس می زند
– فراموش نمی کنم کمکتونو …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

ممنون💗

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

ممنون اما اگه پارت ها طولانی تر بود بهتر میشد
یا اینکه با فاصله زمانی کمتری میزاشتی

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x