نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۳۳

4.3
(58)

سردار با چشمان ریز زیر نظر دارد دخترک را
او نشسته اما آرام سر پاست … قدشان حالا هم اندازه است
یک مبل راحتی که تا ته درون آن فرو می رفتی … اگر مبل سفت تری بود باز هم سردار بلند تر بود
– چرا اینارو به من میگی آخه؟ … هر دفعه که فکر می کنم عوضی ترین آدم زندگیم تویی یه عوضی تر رو می کنی
صورت مرد جمع می شود
او آدم زدن بود نه خوردن
آرام لعنتی فقط می زد نمی خورد که
در مرامش هم نبود زدن آرام … دل لامصبش گیر دختر صالح افتاده
این دل هم عجب عضو افسار گسیخته ایست
همیشه دنبال ممنوعه ها می دود
– منو با اون حرومزاده مقایسه نکن که یادم میره آرامی
تهدید می کند
یک تهدید که برای دخترک جوک به نظر می رسد
یقین دارد که این مرد هرگز اورا یادش نمی رود
اگر سر سوزنی از عشقی که آرام به او دارد را نسبت به دخترک داشته باشد حتی در آن دنیا هم پی آرام می گردد
و عشق چه مقوله ترسناکی است که باعث می شود از یاد ببری مرگ برادرت را … نابودی دیر یا زود پدرت را … از هم پاشیدن زندگی ات را
عشق همان جانور غیرقابل کنترلی است که داد می کشد فدای سر معشوق همه اینها
آرام دلجویی می کند
قصدش از آن جمله به هیچ عنوان مقایسه نبود
نزدیک می شود
بین پاهایش می ایستد
سردار به خاطر قد بلندش همیشه مجبور است موقع نشستن پاهایش را باز کند
پس قد بلند ها هم مشکلاتی داشتند
سردار با گره بین ابروان مردانه اش حرکات او را می نگرد
زهری که با آن جمله در جانش ریخت میلی به نزدیکی نگذاشته
انگشتان ظریف و سفید با ناخون های ساده ی تمیز روی تیشرتش خط می اندازد
ناز میریزد تا دلجویی کند از مردی که می پرستد
– من مقایسه نکردم … و توهم هرگز حق نداری خودتو با کسی مقایسه کنی … اون موقع که فکر می کردم آدم حسابیه سرِ تو ردش کردم الان که دیگه هیچی … دست کم نگیر خودتو آقای شاهرخی
این دو نفر در کلمه به کلمه ی حرف هایشان به هم اعتراف می کنند که برای هم اند
اعتراف می کنند به عشق بی حصرشان
جملات را فاکتور بگیریم … این حسادت و تعصب بینشان فریاد می کشد آرام مال سردار است و سردار مال آرام
حالا چرخ گردون هرچه می خواهد بگردد
ته تهش آن دنیا در بهشت که نه ولی در جهنم حتما دست به دست هم می دادند
سردار از لذت جملات او سرش را به مبل تکیه می دهد
نزدیک اند
اما نه آرام لمس می کند نه سردار
– حرفای خطرناک میزنی … از حق و حقوق بحث می کنی … گفتی چشماشو کور کردن … برم واسه گریه هات گوششم ببرم؟
آرام بی فوت وقت با اعتراض زانویش را به ران پای مرد می کوبد و او چه میفهمید از موجی که در تن سردار به راه افتاده؟
– نمی خوام …تو فقط دست به کارایی که تن منو می لرزونه نزن نمی خوام گوش کسی رو ببری
دستان مرد روی پشتی مبل کشیده شده اند
صورت هایشان رو به روی هم است
آرام وضعیت را نامساعد می بیند و عقب می رود
اعتمادی به سردار نبود … این روز ها زیاد نزدیکش می شود
علت این تغییر هرچه هست به نفع آرام نبود
باعث می شد با یک لمس کوچک از خود بیخود شده و فراموش کند همه آن چیزهایی که این مرد را برایش ممنوعه کرده
لب های سردار با دیدن حرکتش بالا می رود
– برگشتی به تنظیمات کارخونه؟
چپ چپ نگاه می کند دلبرک ریز نقش
اشاره می کند به آن قدیم ها که با یک نزدیکی ساده سردار او فرار می کرد
خیلی از آن روزها گذشته اما شیرینیشان اجازه فراموش شدن نمی دهند
– نه … فقط با شلاق پسندا میونه خوبی ندارم
سر مرد شل به پشتی مبل تکیه داده می شود
زمانی گمان می برد اینکه کسی در زندگی اش دخالت کند … باید نباید راه بیندازد،اعصاب خورد کن ترین چیز دنیاست
آرام از آن حسود های روزگار بود که خدا در کاسه اش گذاشت … مگر می شود دخالت یک نفر در زندگی ات انقدر شیرین باشد
– اینجوری نگام نکن عینِ این مردای …
حرفش را می خورد
همین مانده بود دیگر
نگاه سردار هر معنایی دارد خودش خوب می داند و نیازی به تفسیر نیست
مرد لبش را تر می کند
– بهت گفتم خیلی وقته اهل سیم شدم … منتها طرفم نسازه
قلب آرام پرشور می تپد
چه از جانش می خواهد این ازرائیل؟
باید زودتر می رفت
هرچه سریع تر می گریخت تا دل به دل ممنوعه زندگی اش ندهد
سرنوشت همیشه می گردد و می گردد تا دوست داشتنی هایت را بیاید
بعد در کمال بی رحمی همه آنهارا برایت ممنوعه کند
درب باز می شود و نفس آرام آزاد
اما سردار می خواهد تا می خورد سلیم را کتک بزند
همیشه بد موقع می رسد
درست در اشتباه ترین زمان ممکن
– اوضاع رو به راهه؟
آرام سر تکان می دهد و سردار بین دندان هایش می غرد
– گند بزنن به زمان بندیت سلیم
قلب آرام تاپ تاپش محکم تر می شود
دقیقا سلیم نمی آمد می خواست چه کار کند با حرف هایش؟
– آتش بس دیگه اگه خدا بخواد؟ … خوبی آرام؟
آرام کمی خودش را جمع و جور می کند
– مچکرم سلیم …
سردار با اخم نگاهش می کند
جملات مهربانانه اش برای بقیه بود اخم و تخم و دعوا و بحثش برای سردار
– فقط ما خار تو چشمتیم دیگه؟
سلیم که از قلب ناکوک سردار خوب خبر دارد روی مبل می نشیند و آرام هم چنان ایستاده
برای یک تشکر خشک و خالی به سلیم حسادت می کرد؟
اگر بنا به تشکر از او باشد که از گردنش آویزان می شود و دلبرانه می بوسد
سردارِ خودخواه
رو سمت سلیمی که با حوصله میوه قاچ می کند می چرخاند
– اگه من دیوونه شدم تو پرونده ام بنویسین سردار دیوونش کرد … انقدر اذیتش کرد تا آخرش راهی دیوونه خونه شد
صدای هشدارش به گوش می رسد
– آراام
سلیم گیر افتاده بین موش و گربه بازیهایشان و خودش را لعنت می کند چرا همان بیرون نماند
– دروغ نیست که … من دیگه میرم
با همان کفش های بیرونی اش وارد خانه شده بود
خانه قدیمی و درندشت سردار
و چه چیزی باعث میشد سردار این خانه را ترک نکند جز اینکه می خواست فراموش نکند گذشته را … این خانه برای نگذشتن از انتقام دست آویز خوبی است
– می رسونمت
– نمی خواد خودم میرم … باید برم بیماستان مرخصی ساعتی گرفتم …
غیض می کند
– ببین چیکار می کنی که مجبور میشم وسط کارم مرخصی بگیرم بیام اینجا … خدافظ … سلیم مراقبش باش
اخم های سردار را با یک من عسل هم نمی توان خورد
سلیم از او مراقبت کند؟
لبخند مسخره سلیم که قصد دارد بگوید بخدا تقصیر من نیست او می گوید
دختر از کنارش که می خواهد بگذرد آرنجش را می گیرد
زیر گوشش زمزمه کند
– دفعه دیگه که برا یه نره خر دیگه گریه کنی … پیداش می کنم … جلوی خودت سرشو می برم … آویزه گوشت کن
مردمک های آرام لرزان می شود
همان کلیشه قدیمی … دختر خوبی که عاشق پسر بد می شود
ترس در چهره اش می دواند چهره مردی که هیچ ردی از شوخی نداشت
دستش را به سرعت عقب می کشد
می دود سمت درب
درب خانه ای که هیچ چیز جز خاطرات مزخرف نداشت
خاطراتی که نفرت سردار را هزار برابر می کرد
مجالی نمی داد بیخیال گذشته و اتفاقاتش شود
این خانه و خاطراتش مثل اینکه از عشق بینشان قدرتش بیشتر است
جای جایش بوی خون می دهد و بخدا قسم اگر آرام دیگر سنگ از آسمان ببارد هم اینجا نمی آید
______________

اینم یه پارت طولانییی❤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
4 ماه قبل

رمان خییلی قشنگی داری من اولین بار دارم میخونمش وعاشقش شدم قلم بسیار زیبایی داری ممنون عزیزدلم پارت بسیار زیبا وطولانی ‌خداقوت🥰🥰🥰😘😘

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
4 ماه قبل

قربونت گلم این چه حرفیه
من ممنونم که باعث لذت بردنمون از خوندن وپر کردن اوقات فراغتمون با رمان‌های جذابتون🥰😘

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

ممنون عزیزم عالی بود دست گلت درد نکنه
سردار از صالح میخواد انتقام بگیره؟پس عشقش به آرام جی میشه؟

تنها
تنها
4 ماه قبل

سلام عزیزم
ممنون بابت پارت طولانی،مثل همیشه زیبا و تاثیرگذار

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x