نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۴۹

4.5
(47)

نیاز به آب سرد دارم … یک آب سرد که این آتش غم را در درونم خاموش کند
همه چیز خیلی ترسناک است
آتش گرفتن خانه … گیر افتادن آهو
رابطه بی سر و ته من و او که معلوم نیست چه نقشه ای دارد
لیوان آب را سر می کشم
– ببین کی اینجاس …
صدایش دقیقا پشت سرم است و شانه هایم بالا می پرد
لیوانی که از دستم می افتد و هزار تکه می شود
– عاعا … خراب کاری کردی دختر عمو
فقط این ناقص العقل را کم داشتم
منی که دنبال کسی برای خالی کردن عصبانیتم می گردم تیز سمتش بر می گردم
– زهرمار … چی می خوای باز عین جن سر و کلت پیدا شده ؟
با همان لبخند بی ریختش دست زیر چانه می برد
کفتار ها دوره مان کرده اند و او هم دقیقا یکی از همان کفتار هاست
– آرام تو چرا اصلا فکر من نیستی؟ … اینجوری که حرف می زنی من دلم می شکنه قربونت برم … من چی می خوام جز اخمای تو؟
اعصابم دیگر قد نمی دهد که مانند همیشه توجهی به چرت و پرت های این پسر عموی روی مخ نداشته باشم
چنان سیلی روی گونه اش می کوبم که کف دستم به گزگز می افتد
نفس نفس زدنم از اعصاب خوردی است
– خیلی تحملت کردم یزدان … حالا از جلوی چشمام دور شو نمی خوام ببینمت
شنیدن صدای خنده اش دور از انتظار نیست
او همین قدر پررو است
همین قدر بی عزت و نفس و وقیح
شانس آوردم سردار همان دیشب گفت می رود
چشم دیدن یزدان را ندارد
نمی دانم از روی حسادت است یا چیز دیگر
– آمار سیلی زدناتم دستمه … نمیفهمم بین این همه من چرا خراب توی وحشی شدم … سیلی زدناتم قشنگه دختر عمو
نفهم ترین انسان دنیا رو به رویم ایستاده
از همان کودکی تا همین امروز حتی یک ذره بیخیال نشده
شاید از عمق عشق من به مردی دیگر خبر ندارد
به او هم سیلی زدم …همین دیشب … برای طغیان نکردنش بوسیدم
نفس حرصی می کشم
بی توجه به سمت دسته جاروی کنار دیوار می روم
لیوانی که فقط چند تکه بزرگ شده
– یزدان … ببین من از دیشب تاحالا دارم لحظات خیلی سختی می گذرونم خب؟ … حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم … با بابا کار داری بشین تا بیاد به منم کاری نداشته باش
به میز تکیه می دهد دست در جیب شلوار خوش دوختش می برد
گه گاهی آهو به طنز می گوید گمان کنم او شب هم با کت و شلوار می خوابد
– بابا آرام چرا نمیسازی؟ … باور کن دخترا آرزوشونه من بهشون نگا کنم
کاش میشد دسته همین جارو را بر سرش بکوبم
– خدایا خودت یه صبری بهم بده … خب برو بچسب به همونا دیگه دست از سر من بردار فقط
– مشکل همینه دیگه … دندونم واسه تو تیز شده
کشش بیشتر ندارم که با حرص جارو را کناری می گذرم و از آشپزخانه بیرون میزنم
اما یزدان اگر بیخیال شود که یزدان نیست
– آرام … فرفری … تو یه نگاه بکن ببین من چی میگم
باید حتما یک اسحله تهیه کنم برای این مواقع لازم است
– صداتو بیار پایین آهو خوابه … دنبال منم نیا برو پی کارت
دستم را می کشد که به سرعت آرنجم را بیرون می کشم
صدای فریاد بلندم دست خودم نیست
این حالت ناآرام هم
– ولم کن دیگه … بهت گفتم دست از سرم بردار چرا حالیت نمیشه
صدای کوبیدن چوب به زمین صدایم را خفه می کند
این صدای ترسناک
صدای زدن عصا به زمین
لعنت به این شانس … دقیقا بد موقع ترین زمان ممکن است
– اینجا چه خبره؟
هر دو سکوت می کنیم
اگر بگویم پسر برادرت راهم را سد می کند چکار می کند؟
فوقش یک به حرفش گوش بده نثارم کند
– بحثتون سر چیه؟
من انقدر از او دلگیرم که فقط می خواهم نبینمش
بر می گردم و دوباره صدای برخورد عصا
– وایسا سرجات آرام … برگرد و جواب منو بده
یزدان طبق معمول خودشیرینی می کند
– چیزی نیست عمو … یه بحث کوچیکه خودمون حلش می کنیم
آرام درونم از خودش دفاع می کند که هرچه دارم بیرون می ریزم
این بار رخ در رخ پدر
– بحث کوچیکی نیست … مزاحمم میشه … بهش می گم نمی خوام ببینمت دستمو می کشه … الان فرقی کرد؟ … خب فهمیدی موضوع چیه … الان می تونم برم یا نه؟
ژن خونسردی را اصلا به من نداده
رو به سمت یزدانی که چشمانش دودو می زند بر میگرداند
همین کت و شلوار گران قیمتی که پوشیده هم صدقه سر صالح بزرگ است
– مزاحم ؟ … مزاحمش می شی؟
نمی روم
این بار انگار موضوع فرق می کند
– نه مزاحم چیه عصبانیه یه چیزی میگه … می دونین چقدر خاطرش برام عزیزه
با نفرت نگاهش می کنم
خاطر من یا خاطر اموال صالح؟ … تو می خواهی سر من را شیره بمالی یزدان؟
– دستشو کشیدی؟
هول کرده
– گفتم که …
صدای فریاد پدر تعجبم را دو چندان می کند
– دستشو کشیدی یا نه؟ … دست دختر صالح … دختر منو دستشو به زور کشیدی؟
قلبم هری میریزد
دارد برایم پدرانه خرج می کند؟
هیهات … چه انقلابی در من به وجود آورده این چند جمله بی ارزش
– نه عمو
با همان عصای همیشگی اش چنان ضربه ای به شکم یزدان میزند که روی زمین می افتد
حیرت فرا گرفته من را
پر از حس های نابم … سرشار از یک عشق عمیق
او دارد از من دفاع می کند
پس وقتی پدر را به کوه تشبیه می کنند یعنی این
– عمو … من نخواستم اذیتش کنم
او طغیان صالح را دیده و من برای این طغیان جان می دهم
– دفعه دیگه که نوک انگشتت بدون اجازه به دختر من بخوره … دستتو قطع می کنم می ندازم جلوی سگای همین خونه
هَنگ کرده ام … اولین بار است
نخستین بار … سردار کجاست که دیگر بی غیرت بودن پدرم را به رویم نیاورد؟
سمت اتاق راه می افتد و نگاه من به یزدانی است که دارد خودش را جمع می کند
– دنبالم بیا آرام

یزدان وارد می شووود🤭

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تنها
تنها
6 روز قبل

واااای یزدان کجای دلم بزارررم
ساحل جون مثل اینکه هنوز که هنوزه وقت هست برای رونمایی های بیشتر
ممنون ازت قشنگم،عشق خودمی

خواننده رمان
خواننده رمان
6 روز قبل

سردار با چند نفر بجنگه بخاطر آرام ممنون ساحل جان

Batool
Batool
6 روز قبل

پس حالا حالا آرام وسردار قرار با مشکلات زیاد دست وپنجه کننن ساحل جون باز قرار چجوری سوپرایزمون کنی دختر ممنونم خوشکلم دستت طلا

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x