نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۵۲

4.7
(43)

راوی:

تمام رنج و غمش را روی بدنش پیاده کرده
آنقدر کیسه را محکم کشید که تمام تنش می سوزد
این سفر دارد جانش را می گیرند
گمان می کرد یک حمام در اتاقی که متعلق به آن لعنتیِ کینه ای هست‌ می تواند حالش را بهتر کند اما افسوس
اکنون درون آینه قدی اتاق یک دخترک نازک نارنجیِ لاغر و قد کوتاه غم ناک می بیند
با حوله سفید کوتاهی که میان تنه اش را پوشانده
دستش کشیده می شود به سمت عطر روی میز
متعلق به اوست ‌… همان بوی مردانه همیشگی اش
بو می کند و تمام درد ها به درک واصل می شوند
این مرد … جانِ آرام است
دری که به ناگاه باز می شود تنش را می لرزاند
دستش ناخودآگاه حوله را روی سینه اش چنگ می زند
دردسری آرام تو … دردسر … حتما لازم بود بدون لباس در اتاق اویی که نزده می رقصد بگردی؟
سردار خشک شده … چه می بیند؟
یک عروسک با حوله سفید
لعنت بفرستد بر بالاتنه ای که به زور در حوله پیچیده یا ران هایی که سفیدیشان هوش از سر می برند؟
آرام به خودش می آید
-س سردار … برو بیرون
سردارِ بی ظرفیت درب را روی هم می گذارد و قدم‌ پیش می آید
گذشتن از این‌ تندیس کار یوسف هم نبود چه برسد سردار
– سردار میشه بری بیرون؟ … داری معذبم می کنی
تن خودش را نمی بیند که اُرد می دهد
نزدیک تر می شود سردارِ دلتنگ و بوی دخترک کم مانده دیوانه اش کند … گور پدر شیشه عطری که از دستش افتاده و شکسته
نوک انگشتانش روی چهره نرم آرام می نشینند
همین حالا می خواهد روی تخت خواب پرتش کند و سلول به سلولش را لمس کند
آرام سفت تر گره حوله را می چسبد و نمی داند چگونه از این مهلکه بگریزد
– لخت و عور … با یه حوله … عین یه عروسک ج.نسی توی اتاق من می گردی … مغز من رد میده بی همه چیز
تن دخترک لرز می گیرد و موهای مرطوبش آزار دهنده ترین قسمت این بی نفس بودن است
– اشتباه کردم … میشه بری عقب؟
نزدیک می شود و آرام عقب عقب می رود
سردار می خواهد قسمتی از حوله ی بی در و پیکر کنار برود و آنچه می خواهد ببیند
آرام اما نفس می زند و از نظرش این اشتباه ترین کار ممکن است
– سردار خواهش می کنم
بالاخره کمرش به دیوار می خورد که آه از نهادش بلند می شود
دست مرد بدون لمس کنار بدنش روی دیوار تکیه داده می شود
مرد ۳۳ ساله سرد و گرم چشیده به دیوار هم حسودی می کند
نگاه هیزش روی تک تک اعضای دختر می چرخد و آرام به معنای واقعی نفس کم آورده
– تو … مرگ منی آرام
– سردار لطفا
سردار دستی که محکم حوله را در چنگ گرفته را نرم دور گردن خود حلقه می کند
آری این خوب است
این حالتی که حوله گرفته نیست و هر آن ممکن است پیچش باز شود … باز شود و سردار هجوم ببرد به تنی که سال ها در آتشش می سوزد
– می دونی الان چی توی سرم داره جولون میده؟
آرام می خواهد دستانش را از دور گردن او بردارد که نمی شود … یعنی نمی گذارد
خدا کند حوله همراهی کند
– اینکه ببندمت به همین تخت بی صاحاب … بی شرف بچسب بهم
آرام مانند دخترک های نابالغ به آب و تاب افتاده
تنش را درون دیوار می فشارد تا از بدن بزرگ او دور شود و چه خیال خامی
سر سردار خم می شود و آرام مانند چوب سفت می شود
نوک بینی اش که فرورفتگی گردن دخترک را لمس می کند دنیا آرام می گیرد چه برسد به آرامِ عاشق
بو می کشد و پایین می رود و دیوانه تر می شود
او مال سردار است
این برجستگی های سردار کش سینوس های مغزش را غیر فعال میکنند
دستان آرام پشت گردن مردِ میخ شده را چنگ می زنند و نزدیک شدنش برابر است با تسلیم شدن آرام
دست بزرگش بند گره روی سینه آرام می شود و این اتاق خیلی گرم است
– یه جوری می خوامت … منو ببین یه جوری می خوامت که میخوام کلمو بکوبم به دیوار
پاهای سفت شده ی آرام شل می شوند
زبان چرب و نرمش قلب دخترک ساده را به بازی می گیرد
چیزی نمانده به باز شدن گره احمقانه که انگار عجل سر می رسد
زن خدمتکار با باز کردن بدون اجازه درب آرام را آرام اما سردار را آشوب می کند
آرام وحشت زده حوله اش را می چسبد و خدا بکشد خدمتکار عوضی را
پشت بدن بزرگ سردار دیده نمی شود
سردار اما با احساسات سرکوب شده بر می گردد سمت زن
فریادش آجر به آجر ویلا را می لرزاند
-در نداره این خراب شده؟ … طویله اسسسس؟
خدمتکار بیچاره هول شده و به لکنت می افتد
– ببخشید آقا غلط کردم … آقا سلیم گفتن کار واجب دارن حواسم نبود …
آرام کمی به خودش می آید
با دستی که بند نگه داشتن حوله نیست از پشت ساعد سردار را می گیرد
– آروم
زن سرش را پایین انداخته تا نگاهش به وضعیت آن دو نفر نیفتد
سردار صورتش را محکم دست می کشد
از آن حرکت های عصبی گونه اش است
– خیلی خب … گورتو گم کن … سریع
آرام دوست ندارد … دوست ندارد او آنقدر بد باشد … مگر این زن بیچاره جنایت کرده بود؟
زن سریع چشمی می گوید و بیرون می رود … در بین راه نیفتد جایی از بدنش بشکند … آنقدر که آن بیچاره هول کرد امکانش هست
سردار ناگهانی بر میگردد بدنش را محکم به تن ظریف آرام می کوبد و لرز می گیرد تن و بدن بی نوای آرام و سرداری که خودش را بابت این همه بی جنبگی اش لعنت می کند
نفس های بلندش روی صورت ماهگون دخترک فرود می آیند
دندان هایش را به هم می فشرد و او دارد میمیرد برای این دختر و خدا لعنت کند سلیمِ وقت نشناس را
آرام کم مانده به سکسکه بیفتد و به هرجایی نگاه میکند الا چشمان سرخ سردار
زنانگی اش به اوج می رسید … پر از حس های شرم آورد میشد
می غرد و دندان روی دندان می فشرد سردار
و آرام میمیرد برای این تن صدای دورگه اش
– این تن و بدن برهنه رو … منو نگاه کن … این تن لختو ۱۰ سال توی خواب لمس کردم ..‌. چشماتو بده به من میگم … دفعه بعد … خودت گرهشو باز میکنی
میگوید و ستون های اسکلت ظریف آرام می لرزد و می رود
رهایش کرد … حتی آن گره لعنتی روی سینه اش را لمس هم نکرد
رفت و حیای دخترک کجاست که دارد سلیم را لعنت می کند؟
تمام موهای کرک مانند تنش سیخ شده … زانو هایش شل می شود و کنار دیوار سر می خورد
ته این شمال لعنتی به کجا قرار است ختم شود؟
___________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
لیلا مرادی
3 روز قبل

سردار چرا همچینه؟😂 خیلی خوب توصیف می‌کنی عزیزم. یه جور خاصی می‌نویسی که فقط مختص به خودته. می‌خوام ببینم اخر انتقام سردار به کجا ختم میشه، درگیر احساساتشه فعلاً

لیلا ✍️
لیلا مرادی
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

تو بهترین خودتی و منم در حال پیشرفت
مقایسه نکن، قلمت گنجایش زیادی برای درخشش داره. فقط عجله نکن
به شخصیت‌پردازی توجه کن
این‌که آرام چی می‌خواد، انگیزه‌اش چیه؟ این‌طوری مخاطب سریع جذب داستان میشه.

Batool
Batool
پاسخ به  لیلا مرادی
3 روز قبل

سلام لیلا جون چطور خوشکلم خوبی ازین ورا خیلی وقته نیستی 😃😊

لیلا ✍️
لیلا مرادی
پاسخ به  Batool
3 روز قبل

سلام مهربون بانو
هستیم همین دور و بر، سعی می‌کنم هر از چند گاهی سری به این‌ور بزنم
شما خوبی؟ دور از جونت سرما خوردم بد🤢

Batool
Batool
پاسخ به  لیلا مرادی
3 روز قبل

خیلی دلتنگ شدم جات خیلی خالیه
آخی خدا بد نده 😟🥺 الان چطوری بهتری انشالله به زودی خوب بشی 🙂

لیلا ✍️
لیلا مرادی
3 روز قبل

نازنین جان کجایی؟ نگی لیلا به یادم نبود هااا😂

خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

خسته نباشی ساحل جان قشنگ بود ولی یه ذره کمتر از پارتای قبلی بود انگار

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

گلی عزیزم فقط تو این سایت عادت کردیم به پارتای بلند😂😍

Batool
Batool
3 روز قبل

خیلی شیرین وجذاب مینویسی ادما رو تو اوج احساسات وعمق داستان میبری آفرین برقلمت دختر حرف نداری بیچاره سردار😅😂 هربار که خواستم به آرام نزدیک بشه یه چیزی میخوره به برجکش کل حسشو می‌میپرونه 😂😂

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

فدات خوشکلم
😂😂😂دیگه باید بش رحم کنی

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x