رمان آزرم پارت ۶۲
– قِسِر در رفت بابای ک.کشت … زار بزن براش … برای اون بیناموس زار بزن تا همینجا چالت کنم
مشت محکم تری به دیوار می کوبد و آرام حال آرام گرفته … پدرش جان سالم به در برد؟ … چگونه؟ … مگر می شود؟
یزدان به هیچ عنوان نمی خواهد مورد خشم سردار قرار بگیرد … او پسر روزبه است
سردار است … یزدان خوب می شناسدش … عقب گرد می کند و ترجیح می دهد از این خانه ی فتنه خیز خارج شود … قبل از اینکه سردار از وجودش کنار آرام پی ببرد
آرام خط قرمز اوست … حتی یزدان هم می داند … گمان می کرد این مرد زخم خورده و کینه ای به همراه پدرش به درک واصل شده باشد
وقت رفتن است … جای ماندن نیست … سردار زنده است و مرگ بر آرامی که زنده بودنش را برملا نکرد
هرگز نگفت پسر روزبه زنده است آرامِ احمق … اگر خونی ریخته شود قطعا آرام هم مقصر است
– چیشد؟ … سنگشو به سینه بزن … سنگشو به سینه بزن چون امروز نشد فردا … فردا نشد پس فردا … بالاخره نفسشو قطع می کنم … سلاخی می کنم صالحو … عین گوشت قربونی میذارمش توی سینی و میارم تا مثل الان براش زار بزنی
آرام تنفسش کمی آهسته شده … خدارا شکر کند؟ … پدرش چگونه از این دیو زخمی جان سالم به در برد؟
لحن آرام غم دارد … زجر دارد … درد دارد … گلایه دارد … حتی … کینه دارد
– جون سالم به در برد صالح … ولی من … این منم که گوشت قربونی شدم … برام زار بزن پسر روزبه … کشتیم خوب شد؟ … من مُردم … تو با صالح فرق داری … خیلی ام فرق داری … اون پدر و کشت … تو فرزند و کشتی … منو کشتی سردار شاهرخی
چه گذشته ی شومی … چه تاریخ غم انگیزی … تاریخ چه کرد با عشق افسانه ایِشان؟ … خونِ روزبه چه کرد با جانِ آرام … چه کرد با این قلب های عاشق؟ … خدا لعنتت کنند گذشته ی نحس … خدا لعنتت کند
رگ های سردار بر آمده شده و خون از چشم های خمارش می ریزد
این راه روی تنگ شاهد عشقی ملال آور است … عشقی که خون آلوده اش کرده … آرام میدانست … میدانست سردار از خون پدرش نمی گذرد
– تو؟ … تورو کشتم؟ … تورو کشتم بی همه چیز؟ … من تورو عبادتت کردم بی شرف … نخواستم ریخته شدن خون پدر بی پدرتو ببینی … نخواستم بشی سردار … اینجوری به من نگاه نکن … چشماتو به هم می دوزم با نفرت نگام نکن … وقتی اون لاشخور الان توی انفرادیِ زندان داره حس پیروزی می کنه با تنفر به من نگاه نکن من دیوونه شدم … روانی شدم
آرام می فهمد … خداراشکر … خداراشکر … پس پلیس سر رسید
می داند گناهان صالح بزرگ تر از آن چیزی است که عفو شود … میداند آن چوبه ی دار انتظارش را می کشد
اما خوشحال است … همین که سردار آن چهارپایه را هل نمی دهد خوشحال است
حداقل زمان خرید صالح … برای نجاتش … نجات دادن پدرش از دست پلیس خیلی آسان تر از چنگال سردار است
رو می چرخاند و حتی نمی خواهد چهره ی سردار را ببیند
سردار همین امشب … درست ساعت ۴ صبح که آرام را مانند یک زباله ی بی ارزش روی تخت جا گذاشت تکه تکه اش کرد
– آهو کجاست؟ … اگر یه خش روی آهو افتاده باشه … قسم میخورم … به خاک آراز قسم می خورم … به خاک مامان آشوبم قسم … میشم یکی عین خودت … آهو کجاست پسر روزبه؟
سردار مانند تیری که از چله رها شده باشد تن خسته ی دختر را به دیوار می فشارد و دستش محکم دهانش را می بندد
این آرام،آرامِ چند ساعت پیش نیست … با نفرت نگاه می کند … با خشم نگاه می کند … با دلخوری نگاه می کند … سردار عادت کرده به نگاه عاشقش
تحمل ندارد این نگاه هارا ببیند
– خفه شو … خفه شوووو … تو روی من واینسا من پُرم الان جفتمونو می فرستم به درک
فریاد می کشد و آرام استخوان هایش به فغان آمده … مفاصلش به درد آمده و قدرت نمایی می کند سردارِ شکست خورده
– اینجوری نگاه نکن به منننن … این لکه های روی تنت کار منه … نفس نفس زدی زیر گوشم یادت بیارم؟ … همینه … راه رام کردنت همینه … با نفرت نگام کن ببینم چطور می تونی
صورتش را نزدیک می کند و میخواهد ببوسد و رام کند آرام را … ببوسد و یاد آوردی کند شب گذشته ای که عبادت کرد بدنش را
آرام مغلوب لمس هایش است … نزدیک می شود و یادش رفت … این آرام، آرامِ چند ساعت گذشته نیست
همین که می خواهد به زور لب های دخترک را ببوسد آرام شیشه ی تزئینی مشروب را از روی سه پایه ی کنارش بر میدارد و خدا بکشد آرامی که شیشه را روی سر سردار خورد و خاک شیر می کند
این آرام … آرامِ گذشته نیست
چیشد😢😭 بازم همیچیز نابود شد بازم نفرت که جای عشقشونو پر کرد چقدر دردناک 😭😭😣😣ممنون ساحل جان خیلی زیبا وتلخ انگیز بود 🥲🙂
بالاخره دیر یا زود این اتفاق می افتاد😢🙂
فدااا❤
ای وای سردار چکار کرد با اون عشق آتشین
ممنون ساحل خانم گل💗
هم آرام و از دست داد هم نتونست صالح و گیر بندازه☹️
خواهش عزیزممم❤
صالح چهجوری دستگیر شد؟🤔
تو پارتای بعدی متوجه میشی عجله نکن😁
ایول همینه💪 خوشم اومد اساسی؛ باید زودتر از اینها توی روش وایمیستادی😎
به عنوان یه زن واقعا کار درست همین بود به نظرم🙂
خیلی به سردار فرصت داد