نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۶۹

4.4
(47)

نگاه التماس گرش را به نگاهم می چسباند
خدایا این دیگر چه امتحانی است؟ … شکوه؟ … دیوانه نشوم خیلی است
شکوه گره روسری اش را تنگ می کند و مانند گربه ی شرک نگاه می کند
پرسشگر به آهو نگاه می کنم … هرچه او بگوید
– اونم بیاد
می دانستم آهوی دل نازک هرگز مخالفت نمی کند
پوف کلافه ای می کشم و چهره ی شکوه بشاش می شود
– خیلی خب …
خدا کند شکوه عوض شود … دیگر آن زنِ پولکی نباشد … دیگر اعصاب خورد کنی درست نکند
من دیگر آن آرام صبور نبودم … این بار دیگر از کل زندگیمان حذفش می کردم
_________________

راوی:
از ماشین پیاده می شود
تمام روز را دوام آورد به امید شب شدن و برگشتن به خانه
خانه ای که زمانی از آن متنفر بود … حال لحظه شماری می کرد برای برگشتن به آن
زیر سقفش دختری نفس می کشد که دیوانه وار می خواهدش و اینکه او اکنون در خانه ی سردار است … خیلی جذاب است! … اصلا کشنده است
لحظه شماری می کند برای دیدنش … نفس کشیدنش … وحشیانه بوسیدنش … لمس بدنی که دیگر مال خودش بود
حساب آرام از صالح جداست … او … همسرش است … گور پدر تمام شرع و قانون های دنیا او اکنون همسرش است … قلبی … جسمی … روحی
پله های وسیع خانه را بالا می رود ودیگر تاب ندارد … هرچه می خواهد وحشی بازی در بیاورد … چنگ و دندان نشان دهد … شاهرگ نشانه بگیرد … اصلا بکشدش … سردار بازهم مانند یک حیوان خانگیِ باوفا می خواهدش
زیادی صوت کور است به عنوان خانه ای که آرام درون آن حضور دارد … او هرجا باشد سر و صدا هست … شادابی هست … زندگی هست … عشق هست و برای سردار … گرما دارد!
مرد بی رحمِ این روزها می هراسد … کجاست دخترک؟ … صدایش نیست … رد پایش نیست …کجاست؟
وحشیانه و با دیوانگی سمت اتاقی که متعلق به دختران صالح بود می رود
نکند … نکند آنچه در مغزش می گذرد درست باشد … که اگر باشد … این شهر را به آتش می کشید … آرام حق یک قدم فاصله گرفتن را ندارد
صدا بلند می کند در خانه ی وسیعی که عکس روزبه درو دیوارش را پر کرده
– آرام … آراااااام
با صدای بلندش نگهبانی که سردسته ی بقیه بود وارد می شود
– چیشده آقا؟
سردار با قدم های آهسته و رعب انگیز سمتش می رود
– خانم کجاست نادر؟
نگهبانِ نادر نام تعجب کرده از این حال رئیسش
– همراه خواهر و مادرشون رفتن بیرون آقا
یک آن تمام سردار فرو می ریزد … رفت؟ … کجا رفت؟ … از کنج خانه ی سردار رفت؟
پلک هایش عصبی می شود … پشت سر هم
– رفت؟ … تو اینجا چه غلطی می کردی که رفت؟
نادر یک گام عقب می رود و هیکل سردار بزرگ تر است … حتی اگر ارتباط رئیس و کارگر هم نباشد سردار غالب است
چشمان مرد از هر زمان دیگر تیره تر است و این … قطعا آرامش قبل از طوفان است
– آقا خودتون گفتین حق نداریم به خانم حتی نگاه کنیم
سردار حالش خراب شده … این زندگی دارد حالش را بهم می زند
نزدیک نادر می شود و نگهبان بیچاره نمی داند چه اشتباهی کرده
– که رفت؟ … آره؟
نادر نامطمئن سری تکان می دهد پشتش دارد به دیوار نزدیک می شود … زبانش می گیرد
– ب‌ب‌بله‌ه
کلامش تمام می شود یا نمی شود سردار چنان محکم کله اش را به دیوار می کوبد که گویی مغزش متلاشی می شود … صدای ناله ی دردناک نادر هم زمان می شود با عربده ی سردار
– تو اینجا چه گ.وهی می خوردی که رفت مفت خوررر … گذاشتییی سر بخوره د.یوثثث
خون از سر نادر فواره می زند و سردار نفس نفس می زند … پره های بینی اش از خشم تنگ و گشاد می شود
دست نادر روی کله ی شکسته شده اش می نشیند و می خواهد برای این سردار خشمگین توضیح دهد
سردار عصبی که می شود دیگر هیچ حالی اش نیست
باید یک جوری این خشم را بروز دهد تا بتواند فکر کند … بتواند برای پیدا کردن آن دخترک ظالم عقلش را به کار بگیرد
باید خشمش را خارج کند
این بار با چنان ضرب دستی سر نادر را به دیوار می کوبد که رد خون بر دیوار خانه می ماند و جسه ی بیهوش نادر هم روی زمین
گفته بود … به آرام گفته بود خشمش را آرام کند تا دامن بقیه را نگیرد … گفته بود آتشش را خاموش کند تا بقیه را نسوزاند … همه را گفته بود
به خدا قسم پیدایش می کند … آن ظالم کوچک را پیدا می کند و آنگاه مجبورش می کند به هرچه که بخواهد
لعنت … کاش میماند … برچسب تجاوز می چسباند … شیشه بر سرش می کوبید … چنگ میزد … شاهرگش را تهدید می کرد … فقط میماند
لعنت به‌ احساسات احمقانه ات مرد
– تف به ذات من که مثل سگ می خوامت
صدا بلند می کند و افرادش نمی دانند او تا اندازه دیوانه ی آرام است
– آجر به آجر این شهر خراب شده رو می گردین … آجر به آجرررر … همه ی سوراخ سنبه هارو می گردین
دستور می دهد و همه می دانند که اربابشان دستور که می دهد باید اجرا شود … که اگر نشود … باید دعا کنند خوش به حال نادر که فقط بیهوش شد
سردار مانند کودکی که اسباب بازی مورد علاقه را گرفته باشند عصبی شده
راه می رود و کاش می توانست سر خودش را هم به دیوار بکوبد
– زیر زمینم رفته باشی پیدات می کنم دختر بی وفای صالح

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
1 روز قبل

دیگه باید چقدر زجر کش بشن دلم برا سردار خیلی سوخت 🥲ممنون ساحل جان ولی کاشکی اینقدر عذاب ندی این بیچاره هارو 😅

خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

امیدوارم شکوه پشیمونشون نکنه از اینکه همرا خودشون بردنش ممنون ساحل جان

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
17 ساعت قبل

از اون جادوگراش یا اون مهربوناش😂

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x