نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۹۲

4.6
(54)

– می دونم گند زدم … می دونم دلتو شکستم … ولی درستش می کنم … تو فقط بمون … کی دیدی من انقدر منّت بکشم بی صاحاب؟
لب هایش رد سرخ به جا‌می گذارند روی پوست گلوی دخترکی که تمام توانش را به کار می گیرد تا سر کج نکند و بیشتر خودش را خُرد نکند!
از یک جایی ببعد آنقدر خسته می شوی که دیگر حالِ جنگیدن … حالِ حساب پس گرفتن
… حالِ داد و فریاد زدن … حال هیچ چیز نمی ماند … از آنجا ببعد فقط سکوت می کنی و این آرامِ جدید فقط سکوت می کند
– یکم صدام کن … یکم بهم برس … من مریضم الان ظالم!
زبان می ریزد … ناز می کشد از دختری که قلبش لگد مال شده است
تنش را تکان می دهد
– نکن،ولم کن! … جایی نمیرم می خوام یه لیوان آب کوفت کنم از دیشب هیچی نخوردم ولم کن!
سردار کمی بینی اش را لابه لای موهایش می چرخاند و انگشتانش را میان انگشتان خود فشار ریزی می دهد
– این موهات بر می گرده به حالت اول دیگه؟
آرام کوچک ترین فشاری نمی دهد و فقط درخواست رها کردن می کند
باید هرچه زودتر یک لیوان آب یخ سر می کشید … از خودش متنفر است که با کوچک ترین لمس او اینگونه نرم میشد!
– تشنمه … ولم کن!
با اعصابِ ضعیف سردار بازی می کند … هی ولم کن ولم کن راه می اندازد … او حتی ذره ای تشنه اش نیست سردار خوب می فهمد … فقط می خواهد بگریزد
چرا جواب سوالش را نداد؟ … نکند موهایش همیشه همینطور بمانند؟ … پس تکلیف آن فرهای مطلوبِ سردار چه؟
دستش را رها می کند اما ذره ای سر از موهایش خارج نمی کند … گویا می خواهد شش هایش را از رایحه ی لیموی سرد او پرِ پر کند
آرام بی فوت وقت بلند می شود … گرمش است … خدا بکشدت دختر که غلام حلقه به گوشِ لمس هایش می شوی … حتی زمانی که از همیشه دلگیر تری … حتی زمانی که او از همیشه مقصر تر است
– جنست با صالح مو نمی زنه ‌… که تشنته؟!
میانِ منت کشیدن هایش هم نفرتش نسبت به صالح را کتمان نمی کند
– فقط تو کتم نمیره چرا منِ الاغ مثل روانیا می خوامت!
آرام چشم برهم می نهد … او یک زبان بازِ تمام عیار است
خودش را به آشپزخانه می رساند … لیوانی آب یخ از آب سرد کنِ یخچال پر می کند
همه‌اش را یکجا سر می کشد … باید برود … باید این قلب تکه تکه شده را بردارد و برود
او حرف از درست شدن می زند … اویی که زن دیگری را لمس کرده … زیر گوش زنی دیگر نفس زده … حتی … حتی زن دیگری را بوسیده!
دخترک ذهنش مغشوش است … همانطور که‌ آرام را می بوسد او را هم می بوسید؟ … همانقدر بی تاب؟
پا از آشپزخانه بیرون می گذارد … تا زمانی که او بیدار است راه گریزی نیست
این لباسِ بلند بی عرضه هم دارد حالش را بدتر می کند
دامن را بالا می گیرد و با پاهای برهنه اش به آن منبع گرمای حق به جانب نزدیک می شود
سر به پشتیِ مبل تکیه داده و چشمان خمارش بسته اند
روی مبل تک نفره می نشیند و زانوهایش را در بغل جمع می کند … مهمانی دیشب را رها کرد و آمد سراغ قاتل احاساساتش … او واقعا احمق است!
– پاشو شیشه بشکن تو کله ام … با تیزیش شاهرگمو نشونه بگیر … چنگ بنداز … تهدید کن … ولی دور نشین … من نمیذارم یه قدم دور شی آرام!
آرام با درد سر روی زانو هایش می گذارد … حتی خود مرد هم می داند چه خطای بزرگی مرتکب شده
– گوش می کنی؟ … من حتی اجازه ی یه قدم دوری بهت نمیدم … می دونم چه گ.وهی خوردم … تا دنیا دنیاست منت می کشم از دلت دربیاد … فحش بده … بزن … بشکون … ولی فقط تو محدوده ی من … یه میلی متر بیرون‌ ترو من اجازه نمیدم بری … هر چقدرم تو فکرت عوضی به‌ نظر بیام!
آرام حتی کلمه ای پاسخ نمی دهد و این برای سردار زیادی سنگین است … اوضاع زیادی خراب است
– بخواب … باید استراحت کنی
سردار خنده ی کم جانی می کند … دخترک می خواست سر او را شیره بمالد؟!
– میگم جنست جنسِ اصل صالحه میگی نه … خوابم کنی و در بری باز من پیدات می کنم کوچولو!
او حتی کوچک ترین فکری را می فهمد
– باشه … حالا استراحت ‌کن!
سردار دلش می خواهد کله اش را به دیوار بکوبد … این دیگر چه وضعش است … همان آرام قبلی را می خواهد … این دخترکِ بی زبان‌ و مظلومی که جواب های کوتاه می دهد و موهایش فر نیست دیگر چه کوفتی است؟
تنش را روی مبل دراز می کند و می داند با اولین چشم بستنش آرامِ لجوج می رود … شاید هم آرامِ دلشکسته!
آن مردکِ حیوان را قطعا سلاخی می کند … عروسکش را به این‌ روز انداخت … برای چند هم خوابگیِ بدون لذتی که فقط جسمش را آرام کرده بود باید تا هزار سال دیگر منت دخترِ قد کوتاهِ صالح را می کشید
چشم هایش را می بندد و دقیقه ها طولانی می شوند … صدای پاهای نرمِ دخترک می آید … می خواهد برود ظالم!
پوزخندی لب های سردار را می پوشاند‌
– یه چیزی بنداز سرت لخت و پتی نرو … می پرسم از نگهبانا … هر کدوم یه تار دیده باشه رو سرشو می برّم!
آرام لحظه ای متوقف می شود …
به آرام می گفت ظالم؟ … او خودش دست تمام ظالم های دنیارا از پشت بسته بود
زنی دیگر را در زندگی اش راه داده بود آن وقت آرام حق بیرون بودن تارهای موهای خودش را هم ندارد … چرا؟ … چون این لعنتی هرکه را ببیند می کشد!
برای نجات جانِ نگهبانان بیچاره همان تکه پارچه ای که سلیم رویش انداخته بود را روی سر می اندازد
می رود … فراموشش می کند … او را از یاد می برد گویا اصلا وجود نداشته است!
صدای درب می‌آید! … رفت؟! … ظالم!
– برو ببینم کجا‌ میری که پیدات نکنم من!
____________________

آرام:

دختر وکیل مدارکی را جلویم قرار می دهد … یک پوشه ی آبی رنگ
– اسم سردار شاهرخی توی هیچ کدوم از قسمتای مربوط به پلیس و یا بخش امنیت نیست … از طرفی دقیقا شبی که رئیس بزرگترین باند قاچاق خاورمیانه با یه تیر وسط پیشونیش کشته شده و تمام اون باندِ بزرگ منحل شده شما میگی که آقای شاهرخی تیر خورده بود …
سخنش را باز هم نیمه‌ می گذارد و من را عصبی می کند
– خب…؟
– اون تیری که توی پیشونی خورده قطعا کارِ یه تک تیراندازِ حرفه ایه! … توی لیستی که آگاهی ارائه داده و تمام کسایی که تو کشتن اون شخص نقش داشتن حضور دارن … هیچ تک تیراندازی وجود نداره!
نمی دانم چرا اما دست و دلم می لرزد … من به عنوان یک شخص عادی،از او عادی برخورد کردن را می خواهم اما مثل اینکه شمع وکیل بودنش بیشتر به مرموز بودن می خورد
– خب این الان یعنی چی من نمی فهمم؟
روی صندلی چرخدار مخصوص خودش می نشیند
– یعنی اینکه این آقا تک تیراندازِ مخفیِ پلیسه! و جالبیش می دونین کجاست؟ … هیچکس جز شمایی که گلوله ای که خورده بود رو از تنش دراوردین حتی از وجودشم خبر نداره!
چنان ناخون هایم را به میز فشرده ام که تک تکشان شکسته اند و من انقدر گیجم که‌ حتی دردشان را هم حس نمی کنم
او … واقعا پلیس بود!
آن ده سال نبودش را‌هم در آموزش ها گذرانده لابد!
نمی دانم خوشحال باشم که او یک خلافکارِ تمام عیار نیست یا غمگین‌ باشم که یک دروغگو و دودره بازِ تمام عیار است!
تمام این‌ مدت … یک پلیس بیخ گوشمان بود! … و صالحی که‌ طبلِ بزرگی می کوبید از وجود یک پلیس بیخ گوشش بی خبر بود!
– خودمم باورم نمیشه به وجودِ یه همچین آدمی پی بردم … این واقعا باحاله!
این خل و چل دیگر چه‌ می گوید؟ … پلیس بودنِ آن گرگ وحشی کجایش باحال است؟
– دست مریزاد فاطمه خانم … من باید برم‌ بیمارستان … روی مدارکِ صالح کار کن لطفا … خودم با مدرک تحویلِ آگاهیش بدم خیلی بهتره که بسپرمش دست دیوونگی های اون عوضی!
سری تکان می دهد و به احترامم بلند می شود
– خیلی خوبه … اینکه می خواید عدالت اجرا بشه حتی وقتی پای پدرتون وسطه خیلی خوبه … می بینمتون!
لبخندی می زنم به صورتش … او واقعا دختر باهوشی است … هرگز گمان نمی کردم به فردی که از نظرم یک پارچه‌ی مشکی رنگِ بیخود را دور خود می پیچد افتخار کنم! … اما‌ مثل اینکه قضاوت هایم نادرست اندر نادرست اند!
– چیز جدیدی فهمیدی خبرم کن … خداحافظ
از دفترش بیرون می زنم و ذهنم عجیب درگیر است … سردار … پلیس … واقعا دو واژه ی متضاد هم بودند
نزدیک ظهر بود و کوچه خلوت!
با دستی که روی دهانم قرار میگیرد و دست دیگری که دور شکمم حلقه می شود و تن کوچکم را بلند می کند چشمانم تا آخرین حد گشاد می شوند !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
13 ساعت قبل

آخه مگه تو جای انتقاداتی زاشتی که بخوای انتقاد کنیم سنگ تموم زاشتی برامون که 🥰🥰😍😍😍

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
12 ساعت قبل

فدات عزیزدلم جاهست بیام 😍😍😅😘😘😘

خواننده رمان
خواننده رمان
15 ساعت قبل

باز چه بلایی قراره سر آرام بیچاره بیارن والا همون درد وجود ساحل خودش یه دنیاست این کی بود دزدیدش

فاطمه
15 ساعت قبل

دلم برا پارتای عاشقانه شون تنگ شده😭😭

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  فاطمه
14 ساعت قبل

منم

Batool
Batool
13 ساعت قبل

ظالم رفت که 😒😅
واییییییییییی سردارم پلیسه قشنگترررین قسمت ماجراست 😍😍😍😍😍
مطمئنم سردار که دست دور دهنش زاشته هشداره هارو داد 😂😂😂

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
12 ساعت قبل

دیگه چیکار کنیم هر بار دلمون برا یکیشون میسوزه 😊

افرا
12 ساعت قبل

آرام حق داره از زندگی سرد بشه🥺 عشقش بارها بهش خیانت کرد. اما اون باز هم با تمام دلخوری‌هاش از سرداری با فهمیدن اینکه تیرخورده رفت پیشش و درمانش کرد.🥲🥲

تنها
تنها
5 ساعت قبل

ساحل جونم خیلی زیبا می نویسی که اصلا نیاز به انتقاد نیست عزیزم
رمان قراول هم خوندم اون هم بی نظیره

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x