نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۹۸

4.4
(61)

آرام:

باید قبل از آنکه او برگردد لباسی تن کنم
دلم می خواهد همان اسلحه ای که با آن همه چیز را به نفع خودش تمام کرد را بردارم و یک گلوله در مغز خودم شلیک کنم
لباس های خصوصی ام را از لا به لای ملافه ها پیدا می کنم … مانتوام هم که بیرون از اتاق گذاشته بودم … خدا من را بکشد
همان پیراهن سفید او را که گویی از دهان گاو درآمده را می پوشم … کسی خورده نمی گرفت خیلی ها پیرهن مردانه می پوشند دیگر
لباس بوی آن عوضی را می دهد و من میل عجیبی به پاره کردنش دارم … شلوار خودم را هم می پوشم
با اعصابی به هم ریخته روی تخت می نشینم و سرم را بین دست هایم می‌گیرم
دیری نمی پاید که از دست او که نه،از دست خودم دق کنم … منی که گول فریبکاری هایش را می خورم … منِ عاشقی که هرکاری می کند بازهم دوستش دارم
باید به یک روانشناس مراجعه کنم … شاید تراپی بتواند به مغزم بفهماند که نباید انقدر اورا دوس بداری احمق!
خبری از او نمی شود … از جا بلند می شوم
نمی توانست من را انقدر سهل الوصول ببیند … بعد از ظلمی که در حقم کرد نمی تواند انقدر راحت از کنارم بگذرد و با مکر و حیله من را گوش به فرمان خودش کند
به درب اتاق نزدیک می شوم که صدای گفتمان به گوشم می رسد … صدای جدیدی است … تا به حال نشنیده بودم …
گوشم را به در می چسبانم بلکه صدای مکالمه ی سردار و شخص مجهول را بهتر بشنوم
– سلیم گفت اینجا میشه پیدات کرد
– سلیم به هفت پشتش خندید … نصف شب شبیخون زدین به خونه ی من حاجی؟
حاجی؟ … شخص مکه رفته ای اطراف سردار بود؟
– دختر بزرگه ی صالح گم شده … داره در به در دنبالش می گرده … می دونستی؟
صالح دنبالم می گردد … از او انتظار نداشتم
عجیب است که حس خوبی به این حاجیِ مکه ای دارم … چرا سردار را هدایت نمی کرد؟ … کمی خدا و پیغمبر یادش میداد بلکه اینگونه خون به جگر من نکند
– می دونم …
حرص کلامش را آذین می دهد و من فیض می برم از کاری که کرده ام
– درش آورده از هلفدونی دیگه … الان شده نور چشمیش
خوب کردم … اصلا از این ببعد یک صالحِ اصیل می شوم
نمی دانم به قول خودش حاجی چکار می کند که صدای سردار می آید
– این چیه الان؟
– برگه ی استعفات ‌… پذیرفته نیست … یگان بهت نیاز داره
برای لحظه ای متعجب می مانم … استعفا داده!
– شرط من برای ورود به یگان صالح بود … قرارمون نبود سر بزنگاه از چنگم درش بیاری حاجی
– اون کثافت مدرکی علیهش وجود نداره … من نمی خوام مهر قاتل بخوره رو پیشونیت پسر حالیته؟ … حکم تیری که بهت داده شده برای کسی که مدرکی علیهش وجود نداره کافی نیست!
مغزم آهسته آهسته مانند دوران کودکی ام که تکه های پازل را کنار هم‌ می گذاشتم، تمام وقایع را کنار هم می گذارد …
پس … پس این مرد ناشناس پدرم را به زندان فرستاد … برای قاتل نشدن سردار!
گفتم ها … گفتم به او حس بدی ندارم … اما سردارِ کله خرابِ کینه ای مگر حرف می فهمد؟
– به درک … به درررک … من ده سال به امیدِ گرفتن صالح تو مشتام توی اون یگان سگ دو زدم … می خواد قاتل بشم،جانی بشم،صدام بشم ،هر چیزی که شما بگی … حاجی نامرد بشی نامرد میشم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
پاسخ به  Sahel Mehrad
11 ساعت قبل

خونتو کثیف نکن مریض زیاد هست🤬

وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
11 ساعت قبل

به منم میده
همیشه هم همون اول تا پست میشه 🤦🏻‍♀️

وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
8 ساعت قبل

آره معلومه اصلا نخونده فقط خواسته اذیت کنه
تهش که تعداد زیاد میشه امتیاز میاد بالا همون بیخیال

زهرا
زهرا
11 ساعت قبل

ناراحتم ارام وا داد😩
من ازش جوگیر ترم😶‍🌫️

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ساعت قبل

خب راز سردار کاملا برملا شد ببینیم آرام میخواد چکار کنه ممنون ساحل خانم

Setareh Sh
Setareh.sh
9 ساعت قبل

وای یه راز مخوف از سردار کشف شد منتظرم ببینم آرام خانم خشتک سردار رو چه جوری می‌کشه سرش 😂🤣😈🤦

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
7 ساعت قبل

مگه این آرام خانم سلیطه کاری جز کشیدن خشتک ملت روی سرشان بلده ساحل گلی 😍❤️😂🤣🤦؟

وانیا
8 ساعت قبل

خب پس جدی جدی پلیسه
من باور نمیکردم می‌گفتم فقط با پلیس همکاری میکنه 😂🤦🏻‍♀️ اینطوری خیلی چیزا عوض میشه

افرا
5 ساعت قبل

مرسی ساحل گلی😊🪻
واقعا شرم آوره که صالح تازه یادش افتاده دختری به اسم آرام داره که حالا شده نور چشمیش🥲

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x