نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۲

4.2
(72)

– انگشتت بیس چار ساعت روی شماره کوفتی من می لغزه … بی کارم من؟
شاخک هایم تیز می شود … درست پشت پنجره درون آشپزخانه درون حیاط ایستاده … با تلفون صحبت می کند
درست کنار پنجره در تاریکی می ایستم و گوش هایم را تیز می کنم
– دلت تنگمه یا چی که منو بستی به زنگ ؟
پلکم بی اختیار می پرد … زن بود؟
پشت آن گوشی لعنتی زن است؟ … دستم بی اختیار لبه کابینت چنگ می شود
– عزیزم … خوشکلم … نگرانیت بی خوده خب؟
نفسم تنگ می شود
این لحن زن کش … این کلمات ‌… خوشکل؟ … برای من بکن نکن راه می انداخت فقط … زور بازو نشانم می داد
این کدام زنیکه ای بود که خوشکل خرجش می کرد؟
در حال خفه شدنم … او غلط می کرد … غلط می کرد که به آن زن عزیزم می بست
مغزم دیگر فرمان نمی دهد
با آخرین سرعت سمت درب گام بر می دارم و وارد حیاط می شوم
پشت پنجره آشپزخانه … درست پشت باغ
تلفنش را در جیب می چپاند که خودم را به او می رسانم
با عصبانیتی غیر قابل کنترل تیز نگاهش می کنم
– چه غلطی داری می کنی؟
ابروهایش بالا می رود
– مغزم نمیگیره چی میگی؟
دهانم باز و بسته می شود و از حرص یقه ام را می کشم
متعجب به حرکاتم نگاه می کند
-چته تو ؟ … زده به مخت نصف شب؟
عزیزم؟ … خوشکلم؟
خونش را میریزم به خدا
محکم روی سینه اش می کوبم که نیم قدم بی اختیار عقب می رود … متعجب بود و شل
– هول زن بودی میگفتی برات جور می کردم … از اونا که بپسندی … میگفتی خب … تو دست و بالم خراب ریخته
لب هایش ناباورانه بالا می رود که ساعد دستم را کنج دیوار می کشد
– هیسسس … چی میگی برا خودت؟
رو به نگهبانی که تقریبا نزدیک ایستاده و گویی متعجب از رابطه بین ماست اشاره می کند
با انگشت … یعنی دور شو
– جلو یه مشت نگهبان خراب خراب می کنی … چته؟
ساعد دستش را بی اختیار چنگ می اندازم که دستش را عقب می کشد
– اون … اون
جان می کنم … باید بپرسم باید جواب پس بدهد به من … من دختر رئیس این خانه بودم باید جواب پس می داد
– اون زنیکه پشت گوشی کدوم آسمون جلی بود؟
خنده ناباوری می کند
پشتش را به دیوار تکیه می دهد و … اشتباه نکنم با تفریح نگاه می کند؟
ناگهان رد نگاهش تغییر می کند … انگار تازه می فهمد جریان چیست
نگاهش … هیز نیست؟ … نه یک نگاه خمار خسته است
– واستا ببینم … تو …
بی توجه به جملات نامفهومش داد می کشم
– میگم این لعنتی کی بود؟
ناگهانی دست دور کمرم می پیچاند و بدنم را سخت به دیوار می کوبد
چسب به تن من … بدون یک اینچ فاصله
صورتش روی صورت زیادی پایینم خم می شود … با یک شور عجیب نگاه می کند و من اکنون فقط به آن زن پشت گوشی فکر می کند نه به پستی بلندی های دو تن که در هم فرو می رود
صدایش … یک صدای خمار مردانه و زمخت
– حتما باید دستم بهت بخوره که بری رو اون تخت بی صاحاب بخوابی؟
همین که می خواهم با دستم چنگی به صورتش بی اندازم دو دستم را بالای سرم قفل می کند
– هی هی هی … چنگال نشونم میدی خیر باشه … یادم رفته بود
از شدت حرص نفس نفس می زنم … آن زنیکه را همین گونه به دیوار می فشرد؟
– یادم رفته بود آرام … این حسادتای خونه خراب کنتو یادم رفته بود …
کمی آرام تر می شوم … او می گفت حسادت و این یعنی مرگ من … لعنت به من که حسادت هایم دست خودم نیست … او خوب می داند که من چه زن حسودی هستم … لعنت به من
– حسودی نمی کنم … به چی تو حسودی کنم؟ … اون زن کی بود اینو بهم بگو جای چرت و پرتات
بیشتر بدنش را به تنم می فشارد و فکش سخت می شود
– دله دیگه … از زنای غیرتی خوشش میاد … حتی اگه یه دریده باشه به اسم آرام
سعی می کنم از همان راه همیشگی ام پیش بروم … او اکنون فقط تحقیر می کرد
پایین تنه ام را به بدنش می فشارم … نفس تنگ شد؟
– شروع شد … از اغوا کردن من خسته نشدی؟
زور میزنم تا دستانم را از دستش خارج کنم
– کاری ندارم بهت … فقط ولم کن تا برم … اصلا به درک هرکاری میخوای بکن … منو ول کن برم
دندان های ردیفی که مسخره ام می کنند
– آرام تو جلوی سردار … جلو من … داری مارمولک بازی درمیاری … ولت کنم اون دستای بی صاحابتو هرجا رسیدی بکشی؟
سرم را به سمت مخالف می چرخانم
– من می دونم تو چه عوضی هستی … ولم کن … نترس کاریت ندارم قدیسه … برا من فقط میشه یوزارسیف … اینجوری نگام نکن ولم کن
– چجوری نگات می کنم؟

سلام به کسایی که منت می گذارن و رمان بنده رو می خونن
عشقای من این اولین رمان منه و نظرات شما خیلی برام مهمه
هر نظری که دارید انتقاد پیشنهاد هرچی راجب کاور راجب شخصیت ها و راجب داستان خوشحال میشم باهام در میون بگذارید
عاشقتونم💚

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

سلام گلم با نظر من پارتای اول باید با فاصله زمانی کمتری بیاد و یکم طولانیتر تا خواننده بتونه داستان رو درک کنه و بفهمه چی به چیه چون اول کار هستش هنوز شخصیتا تو ذهن خواننده جا نیافتادن فراموش میشه ممنون و خسته نباشی

سدنا
سدنا
پاسخ به  خواننده رمان
1 ماه قبل

کاملا درسته
مچکرم ازت❤️

سدنا
سدنا
پاسخ به  خواننده رمان
1 ماه قبل

کاملا درسته
مچکرم زت💚

سدنا
سدنا
پاسخ به  خواننده رمان
1 ماه قبل

کاملا درسته
مچکرم ازت💚

لیلا ✍️
لیلا
1 ماه قبل

قلم گیرا و قوی داری و جای پیشرفت بسیار
کنجکاوم ببینم چی میشه😊 این مرتیکه چی میگه؟ چی بی‌ادبه😐

لیلا ✍️
لیلا
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

بعلههههه😁

راحیل
راحیل
1 ماه قبل

سلام ممنونم مهربونم این خیلی خوبه که اهل انتقاد هستی و نقاط ضعف به قوت تبدیل می کنی اولین کارت امیدوارم بهترین نظرات بهمراه باشه فقط یه کوچولو گنگه حالا باز اگه بسط داده بشه خیلی عالی میشه قلمت روز بهروز تواناتر

راحیل
راحیل
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

خواهش می کنم ممنون

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x