رمان آزَرم پارت ۳۲
با ابرو به موهایش اشاره می کند
– درست جمعشون کن
آرام لبخندش عمیق تر می شود
زوم که می کرد روی یک موضوع دیگر ول کن نبود
اکنون هم موضوعی بهتر از موهای آرام؟
اثری از ناراحتی چند دقیقه پیش نمانده و اکنون فضارا فقط گرمای بینشان پر کرده
یک زن و مرد عاشق … هردو اعتراف می کنند به هم … هر لحظه … هر ثانیه اما این چرخ روزگار است که بی رحمانه بر سرشان فریاد می کشد : نمی شود باهم بودن
آرام می خواهد کمی حرف گوش کن باشد
او موهایش را دوست داشت و چه لذتی بالا تر از این
موهایش را از یقه پشت مانتو اداری اش رد می کند
– بفرما توی لباسم دیگه معلوم نیستن … حالا مقنعمو بده اذیت نکن
راضی است مرد مجنون
از گوش شنوا داشتنش برای اولین بار شوکه هم شده
پارچه مشکی رنگی که در پنجه هایش قرار دارد بوی خوشش از همان فاصله می رسد
آرام همیشه بوی خوش می داد
از آن بوهایی که متفاوت اند
مال خودش است … یک بوی خاص
مرد سرش را نزدیک گوش دخترک می برد
این زیاد خم شدن ها آخرش به کمر او آسیب می زد
– حرف گوش کن که میشی … س.کسی تری
آرام هنگ است
تعریف بود اما چه وقیحانه
این مرد زیادی راحت شده
نکند با همه چنین سخن می گفت
همین جملات بیخودی که قلبش را به تاپ و توپ می اندازد
اینها خط قرمز آرام اند
اگر مردی دیگری چنان وقیح کلمات را ردیف می کرد خرجش یک سیلی حسابی بود
اما از زبان سردار … شاید یک جمله ی عاشقانه ی هات
مرد مرموز خوب می داند که چه بلایی سر دختر آورده
عقب می کشد و مقنعه را رو به روی آرامِ ساکن می گیرد
– بپوش الان سلیم میاد … سریع
آرام شل دست دراز می کند و پارچه را از انگشتان قوی او می کشد
سردار کمی مکث می کند تا حقیقتی رو کند
حقیقتی که شاید وجدان خودش را بابت نابینا کردن یک فرد بخواباند
– ولد چموش محمودی رو تو میشناسی که سنگشو به سینه می زنی؟ … دشمن زیاد داره که بخوان خط بندازن روش
آرام بی حوصله سر تکان می دهد
– وای سردار … میگم من کاری به اون اصلا ندارم … الان باید پدر منو دربیاری خودم می دونم دیگه … تا صد سال بعد هی بگو پسر محمودی منتظر باش من یه نظری بدم یه بلایی سرم بیاری خب؟
سردار تنش را روی مبل می اندازد
همه جمله هایی که ردیف کرد به درک آن لحن صدا زدن نامش در سرش زنگ می خورد
– آرام … داری خنگ میشی … اثرات دوری از منه یا سنت بالا رفته؟
آرام حینی که مقنعه را سر می کند با کف پا به ساقه پایش می کوبد
– عوضی …
سردار نفس عمیقی می کشد و اکنون وقت آرام کردن وجدانش است
شاید آن پسرک حقش بود
– پرونده داره … زیاااد
آرام متعجب مقنعه را روی سرش مرتب می کند
– پرونده چی؟
سردار پشت دستش را روی دهانش می گذارد و خیره خیره دخترک را می نگرد
– آزار جنسی کودکان
روح از تن آرام می رود و او چه می داند که سردار روز ها خودش را با این حقیقت تیمار کرده
حقیقتی که بیان می کند آن مرد یک بی شرف تمام عیار است و سردار کار اشتباهی نکرده
آرام حیران زیر لب تکرار می کند
– آزار جن …
دست روی صورتش می گذارد
– وای خدا
سردار بی رحمانه می تازد
– چهارتا پرونده آزار جنسی کودکان داره این بی شرف … هر بار اون بابای بیشرف تر از خودش یا رشوه داده تا یه غلطی کرده نجاتش داده … یکیشون پسر بچه بوده آرام
آرام چشم می بندد و زیر لب خواهش می کند
– نمی خوام بشنوم دیگه
او خوب می داند سردار دروغ نمی گوید … حتی سر سوزنی لاف نمی زند
اگر از چیزی اطمینان نداشته باشد هرگز بیان نمی کند
و همه اینها فریاد می زنند کسی که یکی از خواستگارانش بود یک بیمار روانی است
شاید عشق به سردار خیلی هم بد نبود
روزها ملامت میشد بابت رد کردن تک پسر دکتر محمودی
حتی آهو هم می گفت او یک احمق است که همچین مردی را رد می کند
و چه کسی جز آرام می دانست دلیل این رد کردن عشق به سردار شاهرخی است؟
لمس سرانگشتانش را هم نسیب کس دیگری نمی توانست کند
عشق سردار نجاتش داد … چقدر مضحک
وااااای چقدر آدم پستی هست
واقعا هضم این موضوع برای خواننده سخته چه برسه به آرام
ممنون عزیزم بابت پارت جدید
دیگه مشکلی نداشت سردار بیچاره خیلی منفور میشد😂
فدات❤
دقیقا
خیلی به سردار کمک کردین
پس سردار همه چیز رو در مورد پسر محمودی میدونسته ونگران آرام بود که این بلا رو سرش آورده ممنون ساحل جان زمان پارت گذاریو تغییر دادی؟
درسته👌🏿
نه ادمین دیر تایید کرد عزیزم