نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۵

3.9
(55)

راوی:
فرمان با حرفه ای با یک دست می چرخاند
تلفون را کنار گوشش می گذارد
یک بوق … بوق دوم
– همه چی حاضره
دنده را عوض می کند
– زنده … صحیح … سالم میخوامش … یه خش روش افتاده باشه … وای به حالته سلیم … میگیری حرفمو؟
– خیالت تخت … از منم سالم تره حرومزاده
دستش را روی فرمان می کوبد پشت سر هم
– خوبه خوبه …
داشبورد را باز می کند و تلفون را درونش پرت می کند
درب داشبورد را محکم می کوبد
کف ماشین … درست کنج در صندلی شاگرد … برق‌ قرمز رنگی چشمانش را می زند
یک نگاهش به خیابان است یک نگاهش به آن شی‌ء … دست دراز می کند
یک گل سر دخترانه … گل سر قرمز مال چه کسی می تواند باشد جز آن لعنتی؟
پوستش را می کند … دیگر صبرش را سر آورده … سردار خیلی وقت هاست که دیگر صبوری بلد نیست و دختر با فضولی هایش داشت دیگر دیوانه اش می کرد
گل سر را محکم روی داشبورد پرتاب می کند
دستی که بی اختیار محکم روی فرمان کوبیده می شود
-آرام آرام آرام … این دفعه دیگه سرتو می برم من
ماشین را جلوی خرابه نگه می دارد … او یک راننده حرفه ای بود … یک راننده تمام عیار
درب ماشین را محکم روی هم می کوبد
اسلحه را پشت لباسش جا می دهد
صدای داد و فریاد آن مفنگی تا بیرون خرابه می رسد …‌ خیال می کرد کسی صدایش را می شنود؟
سردار جایی می خوابید که زیرش آب بیاید؟
– صدا نکره اش همه جارو ورداشته چرا فکشو نمی بندی؟
سلیم سریع از جا بلند می شود
– دهنشو بستیم خواست زبونشو گاز بگیره …مجبور شدم باز کنم
– چرا نفهمیدم؟ … همه اینا زیر سر توئه … کی غیر سردار صدتا سوله روهم آتیش میزنه؟ … منه شل مغز باید میفهمیدم
صدای خنده اش بلند می شود
– دختر صالح میگفتا … ما چقدر خریم
سردار با تومانینه سمتش می رود
درست روبه رویش … رخ در رخ
این مرد معتاد دائم الخمر زیادی سر عقل است انگار
– چیزی زیادی ازت نمی خوام جلال … آدرس سوله جنوب شهر
چشمان مرد گشاد می شود
– من معتاد و مفنگی و معلوم الحال هستم … اما خل و چل نیستم پسر … عقلم سالمه … اون سوله ریشه همه سوله هاست … من هنوز اونقدر بی مخ نشدم که بذارم کف دستت
دیگر اعصابش قد نمی دهد … امشب این کم عقل ها دیوانه اش می کردند
همین خنگ و الاغ هایی که دوره اش کرده اند
اسلحه را درست روی شقیقه جلال می گذارد و لرز می نشیند در تن جلالِ خمار
– ببین منو جلال … من صالح نیستم که بشینم پای میز مذاکره بر***ینی به همه چیز … من سردارم … یا زر بزن آدرس سوله رو بگو یا همینجا می فرستمت یه راست در خونه حوریا
زور می زند دستان بسته اش را آزاد کند
این پسر … حقیقتا یک گرگ در لباس بره بود
صالح گیر چه کسی افتاده و نمی داند
صدایش می لرزد
– ن نمیدونم جون تو … نکن فشار نده اون گو.هو … نمیدونم لامصب نمی دونم … صالح آدرس اون سوله رو به کسی نمیگه … فشار نده الان از دستت ول میشه مغزم می پاشه به دیوار … جون بچم نمی دونم
سردار می دانست … می دانست که صالح به کسی نمی گفت آدرس آن سوله را
فقط شانسش را امتحان کرد
– دختره … دختره می دونه … اون همه چیزو می دونه
کی را می گفت؟ … آرام؟
– دختره کیه؟ … جون بکن
– دختر بزرگه … اون از سیر تا پیاز صالح خبر داره
یک طعمه آسان … آرام
از این راحت تر؟
چرا به فکر خودش نرسیده بود؟ … آرام یک غذای پخته شده آماده میل است
نگاهش سمت سلیم بر می گردد
نگاه سلیم … نه را فریاد می کشد
آرام قلبش زیاد شکسته بود … نمی توانست دوباره بازیچه شود
سردار هم نمی توانست بگذرد … گفته بود او کفتر جلد خودش است؟ … هرکاری اش می کرد باز روی بوم خودش می نشست
…………….
آرام:
اینجا خانه منصور صالح است … پدری نام پدر را یدک می کشید برایم
اینجا پشت بامش میشد بام شهر … چه فایده منو آهو شاد نبودیم
بادی که می وزد و روسری که سفت می گیرم نیفتد … این موها … سهم چشمان هر کسی نمیشد … من آرام بودم … آرام برای خودش خط قرمز هایی داشت
– غیر از من به چیزای دیگم زل می زنی مثل اینکه
لب هایم کمی بالا کشیدی می شود … فقط کمی
– خودشیفته بودنت بیشتر باعث میشه به این پی ببرم همون سردار قدیمی
حضورش را کنارم حس می کنم … بوی عطر سردی که با بوی سیگار مخلوط است … زودتر از خودش می رسد
– دس بردار آرام … آخرش کاری می کنی زنارو دورم صف کنم بلکه کمتر بر***ینی به اعصاب من به این فکر کنی جاتو می گیرن
حیرت می کنم … حقیقتا حیرت می کنم … یک شبه چه شده است
یوزارسیف بودن تمام؟ … این مرد زیادی خطرناک شده … خیلی زیاد
– خوبی؟ … رفتی برگشتی فهمیدی یوزارسیف بودن تموم؟ … چه غلطی داری می کنی سردار‌ … من اگر تورو نشناسم که آرام نیستم
دستی روی بینی قوس دار مردانه اش می کشد و این نرم شدنش بی دلیل نبود … بود؟
– هیچی نشده … فقط تو باید اون بی وجودی که از من تو ذهنت ساختی رو پاک کنی
لبخند تلخی می زنم
آرام که این نبود … همین دخترک غم زده افسار گسیخته
آرام شاد بود … علی رغم همه چیز آرام یک محکم بالفطره بود
که او با پتک به جانش افتاد … حال پررو نبود که جلویم قد علم می کرد؟
– تو … تو سردار … تو آرازو کشتی
انگار که صورتش در هم می رود … همین؟
عذاب وجدان در حد صورت درهم شدن؟
– خودش خودشو پرت کرد پایین کی می خوای بفهمی؟
پوزخندی می زنم و رو می چرخانم … حالم خوب نبود … از پدری که پدر نبود … از خواهری که رنجانده بودم … شکوهی که درد روی درد بود
– اگه توی عوضی اسلحه نمی ذاشتی بیخ گوشش خودشو پرت نمی کرد … من با چشمام دیدم سردار چی رو کتمان می کنی … ولم کن … اصلا من سر چی بحث می کنم … تو همینی … همین مرد کینه توزی که فقط چشمت انتقامو می بینه و منه احمق …
نفس عمیق … داشتم چه می گفتم؟
– ولش کن … چی دارم میگم … برو نمی خوام ببینمت
دست در جیب فرو می کند و مانند خودم پایین را می نگرد
– از اون رو سلیطه ات تازه داشت خوشم میومد … حاجی پسند شده بودی … فضولی می کردی ام کاریت نداشتم … ولی این آرامو … نچ نمی پسندم
چپ چپ نگاهش می کنم
سنگ پا‌ به قولی پیشش لنگ می انداخت
– دنبال چی هستی باز … کارت گیر منه که داری میری تو جلدم؟
سیگاری گوشه لبش می گذارد و حین فندک زدن پاسخم را می دهد
– این همه تو رفتی تو جلد من … یه بار ما … به جایی بر می خوره دختر صالح؟
سمت نیم رخش می چرخم … من از این نسبت متنفرم … متنفر
– می دونی اگه آسیبی به آهو برسه … دیگه مثل آراز سکوت نمی کنم؟ … اون موقع … یه جوری می سوزونمت که دودش کل جهانو سیاه کنه … آرازو ازم گرفتی بس بود … آهورو نمی ذارم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

آراز داداشش بوده؟باباشون کجاست؟ سردار هم عجب مارموزیه ممنون گلم

راحیل
راحیل
1 ماه قبل

عزیز این خیلی خیلی خوبه که گنگ باشه همون اول متوجه نشه ولی این رمان یکم از اونطرف گنگ هست میشه نا مفهوم میشه یه کوچولو واضح کنی ممنون عزیزم

راحیل
راحیل
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 ماه قبل

باشه گلم ایشالله خیره ممنونم

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x