نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزَرم پارت ۸

4.3
(47)

من خودم عاشق این پارت شدم ❤

لیوان دوم را که سر می کشم که صدای هیاهوی بقیه بلند می شود
– دکتر ناپرهیزی می کنه
موهایم را پشت گوش می زنم و از جا بلند می شوم
– خفه شو بچه
کفش های پاشنه بلندی که روی میز می گذارم
دیوانه شده بودم … آرام قبلی مرده بود و این دخترک دریده منه جدید است
روی میز می ایستم با بدنی که شل است
دست هایم را اغواگرانه روی گردنم می کشم
موهای فرفری عذاب آوری که پشت تنم می برم
یک لحن شل و بدن بی جان برای دختری که نمی دانست مشروبات الکلی چیست زیاده روی بود
– هرکی با چهارتا حرکت موزون بدن مغزش ارور میده هری
صدای حیرت می آید
– کی آخه چشمشو از همچین بدنی می گیره آرام؟ … بیا پایین دختر
خنده مستانه ام با دیدن او محو می شود
مانند یک ببر زخمی می آید
قسم می خورم کلکم را می کند
نمیفهمید من بریده ام … نیاز به رهایی دارم
نمی ترسیدم
چرخشی به بدنم می دهم که به قدم های بلندش سرعت می بخشد
دستانی که حرفه ای بالای سرم می رود و کمر باریکی که تاب داده میشود
یک مشت مرد … بنده هورمون هایشان … یک مشت زن … حسادت بی حصرشان
لباس کوتاه از رانم بالا می رود که بالاخره می رسد
چنان روی میز می کوبد که همه با دیدنش هنگ می کنند
اما من فقط می رقصم برای خودم
– چی کار می کنی آقا؟
با او بود؟
صدای خنده ام بلند می شود
– دخلت اومده بیچاره … اوخی
کله اش چنان به میز کوبیده می شود که نزدیک است از روی میز پایین بیفتم
تقصیر خودش بود مگر هیکل او را ندید چرا زبان درازی کرد؟
این وسط دخترانی که حظ می کنند را از صفحه روزگار محو کنم؟
همه عقب می کشند
نمی خواهند مانند آن بیچاره کله شان به میز کوبیده شود
من هنوز ادامه می دهم … دست خودم نیست
حال بد … الکل … مغز مریض
ساق پایم را وحشیانه جلو می کشد که روی شانه اش می افتم
خنده ام دست خودم نیست
صدای یک خنده زنانه بلند
موهایم را از جلوی چشمانم بالا می اندازم و خطاب به آن گیج ها فریاد می کشم
– هرکدومتون نگا کرد … فردا قبرستونه
خنده هایی که به جیغ می مانند … هیچ خوب نبودم هیچ
بدنم را که محکم روی صندلی شاگرد پرتاب می کند قهقهه ام تمام نمی شود
او دارد از حسادت می میرد
نمی پسندد … این آرام را نمی پسندد
آرامی که تن نمایش می دهد را نمی پسندد و این هیچ ربطی به من ندارد
صدای خنده ام زیادی حالش را بد می کند که درب داشبورد را با ضرب می گشاید
– همشونو بکش خب؟ … زل زده بودن به پاهام
چشمانم گشاد می شود با دیدن چسب نواری درون دستانش
این خنده بیخود لعنتی دست بر نمی دارد
چسب را روی دهانم می زند و من دست و پا می زنم
لباسی که از روی رانم بالا رفته را محکم پایین می کشد
حیف نمی آید … قدش همین قدر است
– بپوشون این سگ مصبارو …
در ماشین آرام می نشینم که درب را محکم می کوبد و بر می گردد سوار شود
چسب را به زخمت از روی دهانم می کنم
– آخ لبام کنده شد … وحشی چرا چسب می زنی؟ … کجا می بری منو … نمیام باهات
فرمان را با یک دست می چرخاند و دست دیگر را با حرص روی صورتش می کشد
خوب می دانم حکایت رگ ورم کرده گردنش … عضلات لعنتی بیرون زده اش … رگ های برجسته اش … او در معرض انفجار است … یک حس جان سوز به نام حسادت … یا به قول مردها غیرت
پالتوی بزرگش را روی بدنم پرت می کند
– صدات در نیاد … صدات در نیاد فقط که یه راست می فرستمت قبرستون … بپوشون خودتو
لبخندی می زنم … یک تبسم اغواگرانه مختص آرام مست
– چرا؟ … ببین لباسم چقدر میاد بهم
لباسی که از روی ران هم بالا تر آمده و پاهایی لخت … مستی که حیا نمی شناخت
– خوب نیست؟
نفس های درب و داغانش
حال خرابی که حتی مستی هم نمی گذارد نفهمم
نمی دانم چرا … اما می خواهم تعریف کنم … میل دارد بیرون بریزد عقلم
– فردا سالگرد آرازه … هیچکی یادش نیست … می دونی … آراز می خواست من و آهو شاد باشیم
قهقهه ای ترسناک
– وای من دارم برا کی میگم … قاتلش … قاتل آرازم … آخ سرداااار … گند زدی به من … گند زدی به زندگیم … خراب کردی … آراز می خواست شاد باشم … حتی نمیذاری برقصم … فقط می خواستم برقصم همین
انگار که دیگر نمی تواند خودش کنترل کند
ماشینی که سرعت می گیرد … از بین ماشین ها لایی می کشد … دستی که مشت می کوبد روی فرمان و دهانی که فریاد می زند
– خفه شوووو … خفه شو … برقصی؟ … با تن لخت؟ … گردن اون حرومزاده هایی که نگات کردن می شکنه … چالشون می کنم … شنیدی چالشون می کنم … ادامه بدی یه قبر می کنم زنده زنده میذارمت توش گل میریزم روت … بی همه چیز اون بی پدرای ت***خم حروم چشماشون رو تنت لغزید … حالیتهههه … می کشمشون … همشونو می کشم
تنم به درب می چسبد … در حال انفجار است … بازوهای بزرگی که رگ هایش از شدت عصبانیت بیرون زده
چنگ می زند به ران پایم که بی اختیار دستانم را جلوی صورتم سپر می کنم
– بکش روت این بی صاحابو … دیگه چوب خطات پره … پر پر … مگه نمیگی آرازو کشتم … پای بدنت بیاد وسط تورم می کشم
سکوت می کنم … دستان لرزانم پالتو را روی پاهایم می اندازد
خدارا شکر که لباس یک بالاتنه آستین دار و یقه اسکی داشت
ناخون هایم در کف دستانم فرو می رود
همین بود ‌… مانند یک جوجه باران خورده نوک می زدم نوک می زدم تا گرگ را بیدار کنم بعد با یک غرشش خفه می شدم
حقیقتا او ترسناک است … برای منی که می شناسمش ترسناک است
الکل لعنتی مغزم را منفجر می کند
– منو ببر خونمون
یک صدای خفه
-هیسسس … صدا نشنوم … من ری***دم سر اونی که به صالح گفت مرد …
یک راست رو می چرخانم سمتش
– درست حرف بزن … اون بابامه حق نداری فحش بدی
پشت دستش را چند بار آرام به دهانم می کوبد و تهدید وار می گوید
– هیس … هیس … گفتم صدات در نیاد
همانطور که زیر لب با خود بحث می کند با گوشی ور می رود
– میره رو میز برا من … یه پدری من از تو در بیارم … وایسا حالا صبر کن …الو …سلیم ببین صالح خونه اس یا نه …
ساکت سر جایم می نشینم … یعنی می خواهم بنشینم مستی لعنتی نمی گذارد
یک حس مرگبار می گوید نزدیکش شو
– خوبه خوبه … تا سه ساعت دیگه سر بدوونش
یک لحن ناز دار مخصوص آرام … دستی که روی دنده است را می گیرم
– بابامو سر بدوونه؟ … من مستم تو داغی؟ … خیلی خب من که کاری نکردم … گفتم خواستم برقصم که نذاشتی هم … ببین منو … سردار
یک تلفظ سردار کش
دستش را بیرون می کشد و ماشین را جلوی درب خانه نگه می دارد
یک تیک آف مخصوص او
بی توجه به دلبری های من است
درب سمت من را که باز می کند می خواهم بیرون بیایم که ناگهان شل می شوم …
لحنم پر از خنده است
-عع … نمی تونم بیام که … شل شدم
بی حوصله و عاصی خم می شود و دوباره من را روی دوشش می اندازد که نزدیک است بالا بیاورم
– آخ … معده و رودم باهم مخلوط شد … پالتوتو بنداز روم لباسم کوتاهه جلو نگهبانا … چی تو جیبا پشتت داری؟
پالتو را رویم می اندازد و از دروازه می گذرد
همانطور که با دستانم روی کمرش اشکال مختلف می کشم چشمم به آهو که با چشمان گشاد نگاهمان می کند می افتد و صدای زمخت او
– به چی نگاه می کنی بیا پالتورو بگیر نیفته رو تنش
آهو سریع می آید و پالتو را نگه می دارد
-چی کار کرده باز؟ … آرام چیکار کردی؟
مشت بی جانی پشت کمر سردار می کوبم
– آهو بهش بگو از اون بغل توی فیلما می خوام … اینجوری منو عین گونی سیب زمینی انداخته رو کولش … هوی سردار درست بغلم کن
آهو عرق روی صورتش می نشیند که من سرخوش نگاهش می کنم اما خطابم سردار است
– این بچه ترسوئه عوضی
از پله ها بالا می رود و آهو هم همراه
– یه ترسی نشونت بدم من
گردنم را بالا می کشم و بی حال دست و پا می زنم
– میگم بهت درست بغلم کن … وگرنه یه کاری می کنم جلو آهو آبروت بره … آهو می دونی این من صداش بزنم از راه به در میشه؟
آهو چشم روی هم می بندد و حرصی در اتاق را باز می کند
سردار زانوهایم را با دستی که دورشان حلقه شده چنان می فشارد که انگار استخوانم می شکند
– ببند دهنتو جلو بچه
با تفریح دست زیر چانه ام می زنم
-چرا؟دروغه مگه … انگشتم بهت بخور…
محکم روی تخت پرت می شوم که سخنان گهر بارم بی پایان می مانند
آهو هول کرده لباسم را پایین می کشد
خواهرک عاقلم
-آخ خدا لعنتت کنه … کمرم شکست وحشی …
پالتویش را محکم از زیرم بیرون می کشد که ساعد دستش را می گیرم و خودم را بالا می کشم
لعنتی یکی بگوید خواهر کوچکت اینجاست
عقب می رود که با او کشیده می شوم
آهو هیچ نمی گوید و فقط با چشمان گرد نگاه می کند
– آرااام
صدای حرصی اش خنده می بخشد به من به هزار زحمت دوزانو روی تخت می ایستمو یقه تیشرتش را سمت خودم می کشم
– اه چرا انقدر بالایی تو … خم شو … آهو روتو کن اون ور
سردار سرش تاسف وار تکان می دهد و من سمت خواهرم که زل زل نگاه می کند می توپم
– روتو کن اون ور میگم … برگرد
آهوی حرف گوش کن سمت در می رود که یقه اورا بیشتر می کشم
کامل خودش را روی تنم خم می کنم
مراعات آهو را می کرد؟
– بگو … اون حرفی که الان می خوای بزنی و منو بسوزونی رو بگو
نمی دانم با چه منطقی اما انجام می دهم
لب های کوچکم به کنار لب های مردانه اش می چسبد … درست روی ته ریشش
نفسش حبس می شود و تنش شل
هاه … قلدری می کرد و با یک لمس ساده میشد غلام حلقه به گوش
همانجا لب می زنم … یک صدای نازدار و خواهشمند
– کاری به اونایی که اونجا بودن نداشته باش … باشه؟ … لطفا … می دونم الان میری و تلافی کارای منو سر اونا در میاری … انجامش نده خب؟ … قول بده بهم
طاقتی که از کف داده حالم را جا می آورد
او … کم می آورد
بوی تنش … یک بوی مردانه … مخلوطی از عطر سرد … سیگار و … یک بوی محصولات شوینده مردانه
نفس هایش پشت سر هم می شوند … تند تند
بی قرار … چشمانش زوم یک منطقه
دو لب کوچک سرخ
همان دوران هم نزدیک هم نمی شدیم … نه انقدر زیاد … سردار می شد ها
اما آرام دخترک درس خوان خجالتی هرگز نمی گذاشت
چه برسرمان آمده؟
همین حالا باید من را ببوسد وگرنه پوستش را می کندم
همه چیز در صدم ثانیه اتفاق می افتد
دستی که محکم فکم را چنگ می زند و لبهایی که قرق می کنند دهانم را
یک انفجار مهیب … مهبانگ
دست دیگر کمرم را به خودش می چسباند و لب هایی که دهانم را می بلعند
حرفه ای حرفه ای … لعنتی … لعنتی دارم جان می دهم
بدنم را بلند می کند و محکم به کتابخانه اتاق می کوبد … کتاب هایی که سقوط می کنند و لبهایی که جدا نمی شوند … حتی ثانیه ای
دستانم پشت گردنش می نشینند و او مانند مریض های روانی می بوسد … مانند یک سادیسمی
فکم را سفت نگه داشته و زاویه سرم را تنظیم می‌کند‌
آرام خدا لعنتت کند بکش عقب
دست بی قرارش کتاب های کنارم را پخش زمین می کنند
لب هایی که می سوزند … دهانی که سِر می شود
نفسی که بند می آید
دستانم بی اختیار پشت موهایش را می کشند که تنم را چنان به قفسه می فشارد که طبقه هایش در بدنم فرو می روند
دستش … لعنتی دستش … ران پایم را لمس می کند و منه احمق فقط در لذت توام با درد این بوسه ی وحشیانه غرق شده ام
انگشتان کشیده مردانه اش رانم را چنگ می زند که صدای بی اختیاری از دهانم خارج می شود
لحظه ای دهانش جدا می شود و تنم را دوباره محکم به کتابخانه می کوبد بدون نگاه با گام های بلند می گریزد
خشک خشکم … یک مرده متحرک … در کما‌رفته ام
دستم بی اختیار روی لب هایم می نشیند …
نفس نفس میزنم
ادامه میداد از بی نفسی خفه می شدم لب ها می سوزند … درد می کنند
او یک وحشی تمام عیار است … یک وحشی حرفه ای و عوضی
بدنم سست سمت تخت کشیده می شود
مقصر من بودم … من بارها دست روی هورمون هایش گذاشتم … او یک مرد است
یک مرد عوضی و بی شرم
چند نفر را بوسیده که انقدر کار بلد شده؟ … منه احمق با این همه من من کردن هایم حتی نمی دانستم چگونه باید همراهی کنم
من اکنون پرم … پر از احساسات ضد و نقیض … یک آرام بی حیا تن سفت و تکه تکه اش را روی همین خوشخواب می خواهد … آن لب های دیوانه کننده اش را
یک آرام کینه ای به مرگ آراز می اندیشد
یک آرام حسود دارد از اینکه آن عوضی کسی غیر از او را بوسیده می میرد
آه خدایا … لعنت به من … من که می دانم عاقبت نزدیکی به او چیست و دست بر نمی دارم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

این گذشته بود یا بعد از سیلی خوردن آرام از پدرش
ممنون ساحل جان خیلی قشنگ بود وممنون از پارت گذاری زود هنگامت😍

راحیل
راحیل
1 ماه قبل

ممنونم ازت ساحل جون، بعد از کتک باباش میره و مشروب میخوره و باقی بلاها و همچنان گیج میزنم، دستت طلا گلم

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x