نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آنام کارا

رمان آنام کارا پارت 17

4.3
(55)

چند قدم از ترس رفتم عقب. از لحنش حرف زدنش ترسیدم. چطور میتونست انقدر راحت درمورد کشتن حرف بزنه.
_بازم که فالگوش وایسادی دلسا
+نه جدا فقط آهن داغو فهمیدم. نمیپرسمم چرا و چی گفتی چون طبق معمول نیازی نیست من بدونم.
_خوبه داری یاد می‌گیری
+بریم داخل
آخ خدا من از کجا شروع میکردم برای فهميدن کارای پاشا.
لیلا خانم و آقا شهريار فردا صبح پرواز داشتن و میرفتن ایران اما هیرمان چند روز بیشتر میموند.
تا پامو گذاشتم داخل خونه هیرمان و آروان بمب شادی رو بالای سرم زدن.
لیلا خانم و آقا شهريار اومدن سمتم و بغلم کردن
_تولدت مبارک عزیزه دلم.
-گفتیم چون فردا میریم زودتر برات جشن بگیریم.
+خیلی ممنونم ازتون. خیلی خوشحالم الان
–گریه نداریم دلسا
+باشه باشه
__بیا کیکو ببر. مامان آخرش نزاشت بهش ناخنک بزنم.
شب قشنگی رو برام ساختن. فردا صبح هم رفتیم فرودگاه برای خداحافظی.
_دلسا امشب باهم میریم رستوران
+باشه
سوار ماشین شدیم که بریم سمت شرکت
+پاشا بریم کلاس رقص
_شوخیه بی مزه ای بود
+مسخره جدی گفتم، الان با آروان و هیرمان داریم میریم اما هیرمان چند روز دیگه بر میگرده
_من خیلی کار دارم
زبونمو براش در اوردم
+خودم یادت میدم
_می خوای پرنسس بسازی ازم؟
+فکر بدی نیست.
داخل شرکت تمام دوربینا و جی پی اسی که خریده بودمو وصل کردم به گوشیم‌. دعا میکردم فقط اگه پاشا بویی از کارم برد به گوشیم شک نکنه.
یکم زودتر رفتم خونه و آماده شدم برای شب تولدم. خیلی دوست داشتم بدونم پاشا برای اولین تولدم چیکار میکنه.
_دلسا آماده ای بریم؟
+بریم عشقم
نزدیک ماشین که شدیم پاشا گفت در عقب ماشینو باز کن
+صبر کن حدس بزنم چی گذاشتی اونجا
_سوپرایزمو خراب نکن
+باشه باشه
با خنده رفتم که بازش کنم.
+یکم زیادی بزرگتر از حدسی که میزدم بود. واااای چقدر بوی خوبی میده.
_یادداشت هم داره
+برای تویی که اگر یافتمت،عاشقت بودم و هستم و می‌مانم.
دسته گل رز سفید بزرگی که برام خریده بودو گذاشتم و بغلش کردم
_دلسا آروم تر الان کل آرایش صورتت میمونه رو لباسم
+خیلی دوست دارم
_من دیوونه وار عاشقتم
رفتیم رستوران باهم شام خوردیم. آهنگ رقص تانگو داشت پخش میشد
+وای پاشا بریم برقصیم؟
_بلدی؟
+یک جلسه کلاس کافی نیست؟
با خنده بلند شد و دستشو گرفت جلوم
_البته که کافیه. افتخار میدید؟
دستشو گرفتم و بلند شدم. قبلا زیاد ویدئو های رقص تانگو نگاه می‌کردم اما خیلی چیزی بلد نبودم
+پاشا میگم چیزه… می خوای بشینیم؟ ضایع نشیم جلوی این جمعیت. اصلا خودت بلدی؟
_امتحانش ضرر نداره که
دستمو گرفت و شروع به رقصیدن کرد. در کمال تعجب خیلی وارد بود. از دور آدما می فهميدن که اون حرفه ای میرقصه و من تا حالا یکبارم نرقصیدم‌ اما برای من خیلی لذت بخش بود و خوش گذشت.
بعد از رقصیدن و صرف شام بلند شدیم که برگردیم خونه.
_دلسا از این طرف
+ماشین اینجا بود
_کادوی تولد نمی خوای؟
+مگه دسته گل کادوم نبود؟
_از کی تا حالا گل رز کادوی تولد حساب میشه؟
ذوق زده رفتم سمتش.
_اونجاست. بفرمایید اینم کلیدش
+شوخی می‌کنی با من؟ موتور Honda CBR1000RR گرفتی برام؟
_بزنم به تخته اسم همشونم بلدی ها.
+وای باورم نمیشه
_می خوای سوارش بشی؟
خیلی دوست داشتم همون موقع سوار بشم اما نمیشد، باید جی پی اس رو وصل میکردم به ماشینش
+نه فعلا سرده. فردا با تو یا آروان سوارش میشم
_باشه پس بریم
تو مسیر بهش گفتم برام توت فرنگی بخر و پیاده شد که بره برام بخره.
وقت زیادی نداشتم و سریع شروع کردم به نصب جی پی اس. از قبل نقششو کشیده بودم که کجا بزارمش.
در ماشینو باز کردم و زدمش به زیر ماشین. جایی که حتی مکانیک ماشینم نفهمه.
سریع نشستم و چک کردم ببینم کار میکنه یا نه و خوش‌بختانه کار میکرد‌.
شامِ آخرین روزهای بیست و شش سالگی عجیب داشت می‌گذشت. بین قلب و مغزم برای خواستن پاشا جنگ بود.
خوش بو کننده ای که بوی دریا میداد هنوز به آینه ی جلوی ماشین آویزون بود.
پاشا اومد داخل ماشین
_بفرمایید بانو.
+متشکرم
سرمو گذاشتم روی شونش و حرکت کردیم.
پشت چراغ قرمز نگه داشت و موهام رو زد پشت گوشم و پیشونیم رو بوسید.
_اگه تا الان صبر کردم به خاطر اینکه نمی خوام اولین رابطتت برات مثل یه تجاوز باشه. حالا تو هی ناز کن من که بالاخره میکنمت.
مکث کردم. منم به شدت دلم می خواست زودتر باهاش رابطه داشته باشم.
اینبار خواسته ی قلبم پیروز شد و رفتم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش
_دلسا مطمئنی که پشیمون نمیشی؟
+من عاشقتم پاشا، چرا پشیمون بشم
با لبخند نگاهم کرد و پاشو گذاشت رو پدال گاز.
+آروان و هیرمان خونه نباشن؟
_نیستن
رسما داشتیم لبای همو میخوردیم که پاشا بغلم کرد و برد اتاقمون.
گذاشتم روی تخت. دکمه ی اول و دوم پیرهنشو باز کرد و سرشو برد وسط پاهام.
صدای نفسام داشت نامنظم میشد. دیگه چیزی دست خودم نبود. صدای آه و نالم کم کم داشت بالا می‌رفت.
چشمام خمار شده بود. پاشا با دستش سینه هامو گرفته بود و می‌مالید.
دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم. التماسش میکردم که بیاد بالا.
لباسشو در اورد منم داشتم لباسمو در میوردم که چشمم خورد بهش. با ترس و وحشت نگاهش کردم
+خیلی بزرگ و کلفته
خنده ی شیطانی کرد
_نگران نباش عزیزم درد نداره
روغن بدنو از داخل کشو در اورد و ریخت. سرشو اورد تو گردنم و آروم میبوسید و قربون صدقم می‌رفت.
دستمو با دستش قفل کرده بود و همزمان آروم آروم می‌کرد توم. صدای جیغ و آه و ناله ی من تو کل خونه میومد.
_عاشق صدای آه و ناله هاتم اما دلم نمیاد زیاد فشار بدم که دردت نیاد.
دور سینه هام داشت از شدت زیاد مک زدن پاشا کبود میشد من اما از درد و لذت زیاد التماسش میکردم.
در حالی که قربون صدقم می‌رفت با یه فشار کارو تموم کرد و با لبخند نگاهی کرد و دم گوشم گفت مال خودم شدی.
ازینجا به بعد درد داشتم اما لذت بخش بود برام. کل بدن پاشا رد ناخنای من بود که چنگ میزدم. پاشا آه و ناله هامو با خوردن لبام خفه می‌کرد. صدای نفس نفس زدناش برام خیلی جذاب و هات بود.
پاشا فقط منو ارضا کرد و بعد کشیدم تو بغلش و زیر شکممو ماساژ داد که آروم آروم چشمام گرم خواب شد.
نزدیکای صبح از درد زیاد بیدار شدم. انقدر درد داشتم که حتی نمی‌تونستم از روی تخت بلند بشم.
+پاشا. پاشا بیدار شو
_جونم
+من خیلی درد دارم
لبخند محوی زد.بدون حرف از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین.
با چای نبات و قرص و کیسه ی آب گرم اومد بالا.
_اول قرص و چای رو بخور
بعد از اینکه خوردم اومد کنارم و از پشت بغلم کرد. خیلی داغ بود، کلا تنش و حتی لباش همیشه جوری داغن که آدم احساس میکنه تب داره.
آروم زیره دلم و کمرمو ماساژ داد. انقدر ماهرانه بود که کم کم دردم آروم شد و تو بغل معتاد کنندش خوابم برد.
ظهر با صدای دوش آب از خواب بیدار شدم.
پاشا با حوله ای دور کمرش از حمام اومد بیرون
_بیدار شدی
با خنده نگاهش کردم. اونم انگار متوجه خجالت و شیطنت من شد که خندید
_درد که نداری؟
+نه خوبم
وای دختر این چه صدایی بود. پاشا قهقهه ای زد و گفت
_به خاطر جیغ و داد زیاده دیشب صدات گرفته.
معذب شدم یکم
_تا تو دوش بگیری برات صبحانه حاضر میکنم. پایین میخوری یا بیارم اتاقت؟
+میام همونجا
پاشا رفت و منم دوش گرفتم و بعدش آماده شدم رفتم پایین.
چشمکی زد بهم
_از این به بعد از هر فرصتی که پیش بیاد استفاده می‌کنیم.
با شیطنت نزدیکش شدم
+یعنی حتی الان؟
_الان نمیشه ممکنه دوباره درد داشته باشی.
لیوان آب پرتقال داد دستم و شروع کرد به لقمه گرفتن کره عسل.
+پاشا امروز خونه بمونم تو اتاق کارت کار کنم؟
_استراحت‌ کن امروز
+خوبم نیازی به استراحت نیست. حوصلم سر میره اینجوری.
_باشه هرجوری راحتی. منم سعی میکنم امروز زودتر برگردم.
بعد از رفتن پاشا یکم خودمو مشغول کتاب خوندن و چک کردن گوشیم‌ کردم که داخل دوربینای خونه زیاد ضایع نباشه. بعدم رفتم وسایلمو برداشتم و رفتم تو اتاق کار پاشا.
خدا خدا میکردم داخل اتاقش دوربین نباشه یا اگه هست دوربین مخفی نباشه.
وانمود کردم که دارم با تعجب اتاقو نگاه میکنم و اینجوری کل اتاقو چک کردم و فقط یه دوربین تو قلاده ی مجسمه سگی که تو کتابخونه‌ش گذاشته بود دیدم.
+آی چه خوشگله این. کاش پاشا یه سگ این شکلی می‌خرید برام. وای چقدرم خوب درش اوردن
با این حرکات و حرفا دوربین خودمم کنارش جا ساز کردم و جی پی اسم چک کردم که پاشا رفته بود شرکت.
مشغول کار خودم شدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

الهه داستان

قبل از به دنیا آمدنم شاعر بودم؛ در رویای جوانی ام یک ریاضیدان؛ در واقعیت یک مهندس و در دنیای موازی یک جهانگردِ خوش ذوق.
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

پاشا این کاراگاه بازیای دلسا رو متوجه بشه چه عکس العملی نشون میده
الهه خانم یه روز در میون کردی پارت گذاری رو دخترم

راحیل
راحیل
1 ماه قبل

عالی ممنون دست طلا گلم، کارگاه کاستر دلسا در خدمت شماست اما فک کنم پاشا داره مچگیری میکنه از کسی

امیر
امیر
1 ماه قبل

من فکرمیکنم پاشا پلیس مخفی باشه

𝐸 𝒹𝒶
1 ماه قبل

عمو قادررر
من چرا از ادمینی برداشته شدممم؟ 🥲🤌🏻

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

الهه بانو ادامه نمیدی؟

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x