رمان ارباب عمارت پارت ۲
#رمان_ارباب_عمارت
ضحا_بیخیال شو مارال… ازدواج کنم که چی بشه؟کم بدبختی نکشیدم توی زندگیم!
مارال_من میخوام ازدواج کنم و از این عمارت کوفتی برم…
ضحا_بری؟ کجا بری؟
مارال_برم سره قبرم…
میخوام برم که دیگه توی این عمارت نباشم! این عمارت اصلا امنیت نداره هاااا… اگه یکی بهمون تجاوز کنه چی؟ چه غلطی بکنیم؟
ضحا_حالا دیگه اینجوری هم نیست که… اگه تو ازدواج کنی ارباب دیگه کاریت نداره…
مارال_ه…. نشناختی ارباب رو هنوز! یادت رفته ارسلان پسره کیه؟
ضحا_نه عزیزم یادم نرفته… ولی وقتی ازدواج کنی دیگه بهت کاری نداره که
مارال_ه…. اره کاری نداره
کجای کاری ضحا؟؟؟؟؟
خوابت میاد معلوم نیست چی میگی
ضحا_ وقتی تو شوهرکنی دیگه کاریت نداره…جرعت نمیکنه که
مارال_حالت خوبه ضحااا؟؟؟
کی جرعت نمیکنه؟؟؟ ارباب ارسلان!!!!
چرا اینقدر کم بود؟
بیشتر از این بود عزیزم…من داشتم مینوشتم دستم خورد ارسال شد😑
امروز دیگه حتما براتون یه پارت طولانی میزارم
پارت ۳ رو نوشتم و ارسال کردم…
فقط باید تایید شه