رمان انتقام خون پارت ۱۴
با لحن آرامی میگوید
سرهنگ_چرا آنقدر حرص داری دختر………………..میدونم داغداری اما اتفاقیه که افتاده،کاریش هم نمیشه کرد
پر از خشم دستانم را بر روی میزش میگذارم و کمی به جلو خم میشوم
_چرا این اتفاقها فقط برای خانواده من میافته؟………………………فکر کردی نمیدونم خانواده خودت با اسکورت مامورهای نظامی میرن و میان بعد خانواده منو از توی خونه میارن توی اون عمارت نحس و شما نمیفهمید
هوف کلافهای میکشد که پوزخندی میزنم
_آخی……………..غیرتی شدی اسم خانوادت رو اوردم؟…………..وقتی مادر و خواهر حامله منو با کتک تا اونجا آوردن غیرتت کجا بود سرهنگ؟
(پ.ن:غیرتش توی باسن محترم خر بوده دخترم انقدر حرص نخور پیر میشی آرمان دیگه نمیاد تو رو بگیرها😜)
کمی مکث میکند
سرهنگ_همه چیز تحت کنترل نیروهای ما بود و قرار نبود اتفاقی برای خانوادت بیافته،هیچ کس نفهمید که اون لحظه چه اتفاقی افتاد و توی یه لحظه همشون رو زدن،بعد از بیهوش شدن تو هم همشون دستگیر شدن
قدم به قدم از میزش دور میشوم
_میدونی چیه سرهنگ………..همیشه کنترل همه چیز دست شما بوده و هیج وقت نفهمیدین که چجوری خانوادم رو کشتن……….…………………قرارم نبود که پسر تو هلن رو بکشه………..……..خانواده من مردن،پسر تو ارتقاع پست گرفت
دهان برای گفتن حرفی باز میکند که نمیگذارم و درحالی که کنار در ایستادهام میگویم
_میخوام ببینمش
متعجب میپرسد
سرهنگ_کیو؟
کوتاه جواب میدهم
_رایانو
سری تکان میدهد
سرهنگ_توی اتاق بازجویی،داره بازجویی میشه،هماهنگ میکنم بری ببینیش
بیحرف از اتاق خارج میشوم
به سمت پله ها میروم
بیخیال آسانسور میشوم و پله ها را آرام آرام طی میکنم
حس سنگینی که بر روی قلبم حس میکنم بیشتر از میشود
روبهروی اتاق بازجویی میایستم و با چند نفس عمیق خود را آرام میکنم
به سربازی که کنار در ایستاده اشاره میزنم تا در را باز کند
در که باز میشود با قدم های آرام وارد میشوم
درون اتاق آرمان روبهروی رایان نشسته و درحال صحبت بودند اما با شنیدن صدای در نگاهشان به سمت من میچرخد
اما نگاه خبره من از پوزخند حال بهم زن رایان جدا نمیشود
در همان حالت آرمان را مخاطب قرار میدهم
_برو بیرون
نگاهش را بین من و رایان میچرخاند و بیحرف از اتاق بیرون میرود
با قدم های آرام به سمت میز میروم و بر روی صندلی روبهروییاش جای میگیرم
نمیدانم چه چیزی در چهرهام میبیند که پوزخندش پررنگ تر میشود
دستهایم را روی میز در هم قفل میکنم
با همان نیشخند لعنتی و با لحن پر تمسخری میگوید
رایان_تسلیت میگم لیدی……………..پرونده رو شما قراره پیگیری کنی؟
خیره به آبیهای براقش با خود فکر میکنم که رنگ آبی تا چه حد میتواند نفرتانگیز باشد
_خیلی بی وجودی………………من نه باتو، نه با آدمای این اداره هیچ کاری ندارم،الانم اینجام که فقط یه سوال ازت بپرسم
رایان_شما جون بخواه،دو دستی تقدیم میکنیم
چهرهام سخن درهم میشود و با کمی مکث میگویم
_کی منو لو داد؟…………….از کجا اونهمه اطلاعات به دست آوردی؟
انتظار هر چیزی را دارم جز حرفی که میزند
رایان_ساما……………آخ ببخشید………………آقا آرمانتون……………همه اطلاعات رو اون بهم داد،من فقط بهت شک کرده بودم
مبهوت نگاهش میکنم
دلم میخواست مقصر نبودن آرمان را در قتل هلن باور کنم امابا این حرفش مهر تایید میزند بر تمام شک هایم
به نظرتون در ادامه چه اتفاقی میافته؟
انرژیهاتون افتاده ها😉
حس میکنم آرمان گناهکار نیست حالا هر جور دوست داری ذهن ما رو خراب کن نویسنده جان😂🤦🏻♀️
خیلی دوست دارم بدونم انگیزه رایان چی بوده و به چه دلیل دست به چنین قتل هایی زده
از بابای آرمان هم اصلا خوشم نمیاد انگار بلانسبت آدم مرغ مرده انقدر بی تفاوته اَه😑
انگار در بد جلوه دادن آرمان موفق نیستم فقط امیدوارم تصوارتت خراب نشه😁
باید منتظر بمونیم ببینیم چه اتفاقی میافته🤷♀️
خیلی آدم رو مخیه بابای آرمان😒
خدایی نقش منفی نیست حتی مثل امیر هم خاکستری نیست 😂
پارت جدید بوی گندم رو فرستادم حتما بخونیدش دوستان😊
پس همچین خوب طرفدار داره😉
حتماااااا بیصبرانه منتظرم ببینم چی میشه😍😍😍
خب بله دیگه با قلم قشنگت یه کاری کردی بد به دلم نشست😂
ادمین خیلی دیر آنلاین میشه هوففف😤
لیلا نفس عمیق بکش🤣🤣
خب حرصم گرفته🙄🙄
منم یه وقتایی حرصم میگیره😂😂😂
الان چون تازه پارت بعد رو فرستادم به نقطه ی حرص خوردن نرسیدم😂😂
من ساعت یک و نیم دو فرستادم🤢
تا شب تایید میکنه ان شالا😂😂😂
وایی نه من الان میخوام😥😥
نمیدونم چرا با اینکه بارها خوندمش ولی رو سایت که میاد با ذوق و شوق بیشتری میخونمش🤦🏻♀️
دیوونه شدی خواهرم دلیلش واضضحه کاملا😂😂😂
ببند🤐🤐🤧🤧
کاش تو ادمین سایت بودی ستی 🤣😃
آره واقعا🤣🤪🤪
برم به قادر پیشنهاد بدم؟؟🤪🤪🤪🤣🤣🤣
وای نه الان میاد با آسفالت یکیت میکنه بعد بیا نمیشه جمعت کرد😂
😂 😂
دقیقا منم روزی دو سه تا پارت میزارم تا رمانم طرفدارشو پیدا کنه بعد یه پارت گذاری ثابت انتخاب کنم اما متاسفانه ادمین برای هر پارت حداقل چهار ساعتی طول میده
به قلم خودت که نمیرسم🥰😘
خیلیییییی😡
دروغ میگه رایان عوضی
شاید🤷♀️
سامان؟
لطفا تند تند پارت بزار🙏
عالی بود❤
اسمی که آرمانباهاش وارد اون باند شد سامان بود
چشمممم🥰
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
عا آره یادم رفته بود 😁
چقدر کثافته این رایان🤬🤬🤬
خیلییییییی
حرص نخور پیر میشیا😝😝
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
عزیزان نویسنده از نویسنده غرامت خبر دارین؟چرا پارت نمیده؟
والا نه فکر کنم یا رفته مسافرت یا در حال تایپ رمانه منم دلم واسش تنگ شده معلوم نیست کجاست😔
نازیام نیست هوففف دلم ترکید😟🤒🤕
منم دلم واسه نازی تنگ شده😕😕😕
نیست یکم خجالتش بدم بخندم😂🤦♀️
اوهوم نگرانش شدم آخه جوری بود که تو سالن آرایشی موقعی که میخواست عروس بشه میومد تو سایت حالا چیشده که😟😟
امیدوارم با شوهرش انقدر مشغول کارای خاک بر سری شده مارو یادش رفته😂😂😂
خدا از دهنت بشنوه😂😂
ولی خودمونیما مگه تراکتورن یکسره…🤐🤐
دوست ندارم به چیزای منفی فک کنم🤣🤣🤣
بهترین چیزم همین کارای خاک بر سریه🤣🤣🤣
تازه نازی این همه سال امیر علی رو تو خماری نگه داشته بود😂
بنده خدا هر بلایی سر نازی بیاره حقشه🤣🤦♀️
وای تو دیگه داری خطرناک میشی
من اصلا رو مود افسردگیم از یه طرف بوی گندم رو تایپ میکنم بغضم میگیره از اونطرفم رمان با سقوط دستهای ما رو خوندم وای خیلی غمگینه خودآزاری هم دارم قبلا چند بار خوندمش یعنی الان قابلیت اینو دارم سایت رو به آتیش بکشم🤣
🤦♀️منم هر وقت بوی گندم رو میخونم یه ساعت خیره به دیوار فوش میدم 🤣
وای پس فکر کنم سر این پارت میای شمال منو خفه میکنی🤣🤦🏻♀️
لیلا بخدا اگه نویسنده این رمان تو نبودی نمیخوندمش🤦♀️🤦♀️🤦♀️
متنفرم از این رمانایی که بخاطر توهم خیانت و عدم اعتماد از هم جدا میشن🤦♀️
🤣
منم🗡
فعلا که جدا نشدن بعدشم این رمان سر درازی داره فقط حول محور همین موضوع نمیچرخه ستی بانو
منظورم از جدا شدن رفتن گندم و برخوردای امیر و ایناست
کلن وقتی بین شخصیت ها خراب شه از نظر من میشه جدا شدن🤣🤦♀️
🤣🤣
🗡🗡🗡
لیلا من خیلی ازت فاصله دارم ولی اگه دیدم اتفاق بدی تو پارت افتاده ستی رو میفرستم سراغتااا🗡🗡🤣
یه جوری میگی انگار من دم خونه شونم🤣🤣🤣
خوبه هیچکس گیلانی نیست😂
زهر مار😂
منم همینجوریم
خیلی روی مود دپم😢
خواهر منم اینجوری شده😐😐😐
و منی که هر لحظه دارم قر میدم و یکدفعه وسط قر دادن دلم میخواد گریه کنم بعد دوباره بخندم🤣🤣🤣🙄
منم اینجوریم🤣
ضحی کمتر از یه ماه دیگه باید انتخاب رشته کنم و نمیدونم چی از آینده و شغلم میخوام و این بدهههه
خیلی بده🤣
من مامانم کلا رو درس خوندم و اینا گیر نیست ولی الان گیر داده انقدر ول نچرخ برو یه چیزی یاد بگیر فلان کن بیسار کن🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
دارم دییوننه میشم کم کم🤣😐
🤣🤣🤣
من مامانم رو درس گیره رو بقیه چیزا نیست
مثلا من بستکبال و دف رو به انخاب خودم رفتم
میخوام برم شنا ولی تو این گرما حس بیرون رفتن از در خونه نیست🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
منم انتخاب رشته دارم و درواقع هیچی نمیدونم راجب خودم و رشته ی مورد علاقه ام😂😂💔
چند سالته؟؟
۱۵
شما چطور؟
من 18😁
چه رشته ی تحصیلی؟
ریاضی
قدر الانت رو بدون بین چهار تا رشته انتخاب میکنی میری پی کارت🤣🤣
😂😂🥲
من که داغونم از یه طرف به این چنتا پارت اخیر دیازپام فکر میکنم اعصابم خورد میشه از طرف دیگه هم دارم پایان تلخ قانون عشق رو توی یه داستان کوتاه مینویسم دلم میخواد بشینم باهاش گریه کنم😢😢
تنها شانسم اینه که فصل دوم قانون عشق رو هنوز شروع نکردم😮💨
غزل یکم شاد و خوش بنویس حالت بهتر میشه🙂🙂
دیازپام که یکم مونده تا به شادی برسه و کم کم داره به آخراش نزدیک میشه
فصل دوم قانون عشق هم که با تلخی شروع میشه
پایان تلخش هم که کلا غمگینه
فقط انتقام خون خنثی شده
غزل ناراحت نشیا ولی مرض داری با غم شروعش کنی؟؟😐🤦♀️🤣
آخه فصل اول با غم تموم شد و فصل دوم ادامه همونه
چارهای ندارم برای پیش بردن داستان🥲
بپر برو چند ماه بعد بعد فلش بک بزن به غماشون برسیم🤣🤦♀️
اصلا راه نداره
باید همینجوری شروعش کنم تا برسیم به خوبیهاش
اما خودم با فکر کردن به چیزی که میخوام بنویسم غصه میخورم😢
منم دلم خیلی واسش تنگ شده
مامانمون نیست🥺🥺
مثل آرش بی مادر شدیم😭😭
😭😭😭😭😭😭😭😭
لیلا با یه اکانت جدید میشه ادامه ی رمان رو گذاشت به نظرت؟😭🤦🏻♀️
یه نفس عمیق بکش نیوش😂
حالم خیلی بده ستی دارم میمیرم از نگرانی
نگران چی هستی نیوش؟؟
فوقش به ادمین پیام میدی با یه اکانت دیگه میذاری
یعنی میشه به نظرت؟میخواستم برای شب پارت بذارم من.الان یه اکانت دیگه درست کنم بزنم قلب بنفش پارت هجده تایید میشه نه؟
فک کنم تایید کنه😁
فک میکنم بشه درخواست رمز دوباره داد یعنی اگر بزنید روی رمز را فراموش کردم (یه همچین چیزی)دوباره بهتون رمز بده
آره عزیزم فکر کنم بشه ولی میتونی اکانتت رو برگردونیا برو تو گوگل کروم بخش گذرواژهها شاید رمزت رو ذخیره کرده باشی اگه نه میتونی دوباره درخواست رمز بدی
درخواست دادم برام نمیفرسته😭
رفتم از شانس خوبم سیو نکردمش😭💔
نیوش جان با یه اکانت دیگه هم تایید میشه
رمان پوراندخت پارت اولش با اکانت لادن فرستاده شد پارت های بعدش با اکانت من مشکلی پیش نمیاد عزیزم🙂
وای جدییی؟خدا خیرت بده ضحی جونم مرسیی🥺❤
بله مشکلی نیست نیوشا گلی🤣
استرس نداشته باش آنقدر دختر خوووب🤣
🥺😂❤
ای بابا چی بگم…بهتره یه اکانت دیگه درست کنی
نیوش شل کن یکم😂😂😂
یه نفس عمیق بکش و ریلکس به کارات ادامه بده
خوددت رو انقدر اذیت نکن
فوقش یه هفته دیگه پارت بعد رو میدی😁😂
یه اکانت دیگه درست میکنم امشب😅😂
اینطور که ضحی گفت یه کم دلم گرم شد😁
آفرین دختر خوب😁
🤣🤣
میخوای باز خودت برو رمان پوراندخت پارت یک رو ببین . یه اکانت دیگه هست . اکانت من نیست..
دوستان به رمان من هم(بخاطر تو)سر بزنید🙏💚
چشم فاطمه ژون🤣
به خدا آنقدر کار رو سرم ریخته پارت جدید کوچه باغ هم نخوندم🙄🤣
( خطر مرگ توسط لیلا🤣)
خطر مرگ رو حق گفتی🤣🤣🤣🤣
❤️
😂
من به این نحیفی ظریفی آخه زورم به تو میرسه
آخخخخخ دلم میخواد دونه دونه اون چتریهای خوشگلتو از ریشه بکنم
لیلا خیلی خشن شدی🤣🤦♀️
امیر روت تاثیر گذاشته🤣🤦♀️🤦♀️
هعی خواهر امان از رفیق ناباب هعی😒🤣
باشه عزیزم☺
مرسیی
عزیزان این صحبتی که الان میکنم شاید فکر کنید روانیم ولی خب حالا
بعضی موقع ها با صدای بلند تو خونه صدای بز در میارم 🤣🤣
لادن هم به حالم تاسف میخوره🤣🤣🤣🤣
ضحی من یه مدت صدای عر عر خر در میاوردم🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
بعععع🤣🤣
🤣 🤦♀️ 🤦♀️ 🤣
اینم وضعیت نویسندههای کشورمون😶
🤣 🤣
خب بچهها پاشید برید خونههاتون نه به اون موقع که نیستین نه الان که اصلا از رو سایت تکون نمیخورین پاشین پاشین تا خودم نیومدم
🤣 🤣 بده همه باهم آنیم؟؟؟😁😂
لیلا کاری نکن باز برم گم و گور بشمااا🤣🤣
اوه اوه مامان نازی رفت و مامان لیلا وارد میشودددددددد
شوگر مامی عزیزممم کجای دقیقا کجاییی
( نمیگم تو بی من کجایی چون من قصد ندارم تو اتاقشون و ….. رو مشاهده کنم🤣🤣🤣)
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ضحی تو از منم بد تری🤣🤣🤣🤣🤣
تازه فهمیدی؟🤣
من تو مدرسه معروفم به منوچ منحرف یا منوچ شوخ طبع🤣🤣
حالا چرا منوچ؟؟؟
قضیه اش مفصله ولی خب بدون که من و دوستم برای هم اسم گذاشتیم🤣
اسم اون ملینا بهش میگیم قلی
به منم میگن منوچ 🤣
بله مهارتت تو اسم گذاشتن کاملا واضحه🤣🤣🤣
نفرمایید گلم🤣🤣
لیلا کلا ازمون قطع امید کرد😅😅😅😅
واییی خداااا از دست تو دختر🤣🤣
نه نه ممنونم نیازی نیست از جاتون بلند شید من به همون دست زدن نشسته هم اکتفا کردم🤣🤣🤣
اعتماد به سقفوووو😑😑😑🤣🤣🤣🤣
پس چی🤣
نگاه استیل گنگووو🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
جوووون بابا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ژونننن🤣🤣
چه به موقع اومدم من😊
جان بفرما😍
اول یه نفس بگیر چند دقیقه هم بهم زمان بده تا قشنگ جوابتو بدم فقط همین اول بهم بگو این آری چند سالشه
سختم میومد اسمشو کامل بنویسن دیگه مخففش کردم
وای امان از این نسل باید محتاطانه عمل کرد نباید تهدید شه سرزنش موقوف
ببین چنین رفتارهایی در بعضی از نوجوونها رخ میده اصلا آری تو دنیای دیگهست و بنده احساسشه و بس اول از همه اینکه خانوادهاش جریان رو میدونند؟
اگه نه حتما باید بفهمند چون مهم تر از هر چیز حال روحی و جسمی آری مهمه تو این سن کلی خطر تهدیدش میکنه باید حتما مراقب باشه مطمئنا برای پسرها چیزی جز وسیله برای وقت گذرونی نیست اونم کسی که نوزده سالشه و اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد باید ریشه این رفتارهاش رو فهمید تو چه خانوادهایه چه مشکلاتی داره آخه یه دختر به این سن چرا باید دست به همچین کارهایی بزنه فقط داره نوجوونی قشنگش رو به باد میده رابطه با افراد جورواجور بخوام یه آسیبش رد بگم اینه که زندگیش رو مختل میکنه و یه موقعی به خودش میاد میبینه استعدادهاش همه دود شد رفت هوا و خودش رو قربانی هوس پسرها کرده اون موقع دیگه جای جبرانی نیست
واقعا از نظرم آریانا به یه روانشناس نیازه داره تارا
کاری از دست تو بر نمیاد براش
کمبود محبت داره و میخواد خودشو نشون بده مادرش باید براش وقت بزاره با هم برند باشگاه مهمونی کلاس
یعنی چی آخه ولی به دور از شوخی تارا از این حرفات آی حرصی شدم دوست دارم یه چک نر و ماده زیر گوشش بخوابونم دختره گاو😑🤦🏻♀️
ربطی به کمبود محبت نداره بخدا
اگه کمبود محبت بود که الان من…………..استغفرالله🥲🙄
یه سریا جدا از کمبود محبت ذاتشون عقده ای بازی
نمونه اش خاله خودن😂🤦♀️
آره واقعا بعضیا بیشتر دوسدارن عقدههاشون رو خالی کنن و ربطی به کمبود محبت نداره😮💨
خالت مگه چیکار کرده؟
اون خیلی خامه باید حتما راهنمایی شه به هر نحوی باید رابطهاش رو با اون پسر تموم کنه عشق و دوست داشتن که این نیست این هوس و تنوع طلبیه مطمئنا آری تنها دختری نیست که چنین درخواستی ازش میکنه
ببخشید تارا ولی واقعا نمیفهمم چطور میتونه به حسی که تو این دوران داره بگه عشق😐😐
تو سیزده سالگی دوست پسرش خیانت کرده؟؟؟
جان من؟؟؟
من سیزده سالم بود با پسری جز پسرخاله هام حرف نزده بودم اصلا😂🤦♀️
اصلا من نمیدونستم خیانت یعنی چی؟؟؟🤣🤣😶
اون موقع فکر میکردم بچه رو لک لک ها میارن🤦♀️🤦♀️🤦♀️
کجای کاری خواهر الان سیزده سالههاش اندازه سن من و تو دوست پسر دارن
نسل ما دیگه گذشت جونم
هر نسلی خوب و بد داره و طرز فکر همه یکی نیست اما دیگه ۱۳ سال هم جیلی زوده
میدونم غزلی کلی گفتم الان دوستی تو سنین پایین بیداد میکنه
خیلی اوضاع خرابه🤦♀️🤦♀️
هی زندگی😶🌫️
😂😂😂
چرا کسی با من کار نداره😔😔
نگران نباش اگه دنبال چنین دوستیهایی هستی کلی برنامه دوستیابی و جا و مکانش هم هست ولی باید عوارضش رو هم بپذیری
منم مثل تو اهل دوستی الکی نیستم چیه آخه فقط وقتت هدر میره و از کجا معلوم احساست نابود نشه اون آدم درسته تو زمان و مکان درستش خودشو نشون میده هیچ غمت نباشه خواهر
من یه مدت خیلی دوس داشتم حداقل یهبار تجربه کنم اما الان که یکم بیشتر توی اینترنت و فضای مجازی هستم و یهسری چیزا رو میبینم اصلا دلم نمیخواد فعلا وارد این بحثا بشم
دیگه خودت که در جریانی یه مدت چه وسوسهای به جونم افتاده بود🤦♀️🤦♀️
الان که بهش فکر میکنم واقعا به حال خودم تأسف میخورم
صد در صد باهات موافقم
و ازاونجایی که برخوردای پسر خاله هام با دوس دختراشون رو دیدم من غلط بکنم برم دوست پسر بگیرم😂😂
منظورمم از اینکه چرا کسی سراغمو نمیگیره این بود که همه تو سایت میان میگن لیلا هستی بود🤣🤦♀️
هیچ کس نیومده بگه ستی هستی کار مهم دارم🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️❤️
حسود کی بودی تووووو😂😂
بیشعور😐😐
غصه نخور با منم کسی کاری نداره😮💨
نه بابا من خودم هم با لیلا حرف زدم به شوخی گفتم تارا جونی ناراحت نشو😘🥰
چرا پس من تا حالا باهاش حرف نزدم؟؟؟😂🤦♀️
برو خدارو شکر کن که تا حالا برات پیش نیومده
من اگه اون موقع لیلا یکم دیر تر جوابم رو میداد الان مثل سگ پشیمون میشدم
خدا رو شکر که مشکل نداری😂
منم ۱۸ سالمه هاااا
چهار سال از لیلا کوچیکترم فقط😶😐🫠🫠
بابا جمع کنید اینا رو اعصاب ندارما
تارا جان به نظرم تو تا الانشم خیلی کمکش کردی دیگه بسپار به خانوادهاش ببخشیدا ولی وقتی نمیفهمه تقصیر تو نیست این وسط یه دردسری واسه تو درست میشه درست نیست حتی به خاطر خواهرت خودتو قاطی چنین مسائلی کنی
ولی به نظرم بیارش تو این سایت چند تا چیز یاد بگیره
قربونت برم عزیزم این چه حرفیه گلی
واقعا تو این سایت حس میکنم خونه دوممه احساس میکنم همه یه خونوادهایم
آره حتما بیارش بلکه آدم شه
مدیونین اگه زیر بوی گندم دویست تا کامنت نزارین🤬🤣
😶😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️