رمان انتقام خون پارت ۱۴
با لحن آرامی میگوید
سرهنگ_چرا آنقدر حرص داری دختر………………..میدونم داغداری اما اتفاقیه که افتاده،کاریش هم نمیشه کرد
پر از خشم دستانم را بر روی میزش میگذارم و کمی به جلو خم میشوم
_چرا این اتفاقها فقط برای خانواده من میافته؟………………………فکر کردی نمیدونم خانواده خودت با اسکورت مامورهای نظامی میرن و میان بعد خانواده منو از توی خونه میارن توی اون عمارت نحس و شما نمیفهمید
هوف کلافهای میکشد که پوزخندی میزنم
_آخی……………..غیرتی شدی اسم خانوادت رو اوردم؟…………..وقتی مادر و خواهر حامله منو با کتک تا اونجا آوردن غیرتت کجا بود سرهنگ؟
(پ.ن:غیرتش توی باسن محترم خر بوده دخترم انقدر حرص نخور پیر میشی آرمان دیگه نمیاد تو رو بگیرها😜)
کمی مکث میکند
سرهنگ_همه چیز تحت کنترل نیروهای ما بود و قرار نبود اتفاقی برای خانوادت بیافته،هیچ کس نفهمید که اون لحظه چه اتفاقی افتاد و توی یه لحظه همشون رو زدن،بعد از بیهوش شدن تو هم همشون دستگیر شدن
قدم به قدم از میزش دور میشوم
_میدونی چیه سرهنگ………..همیشه کنترل همه چیز دست شما بوده و هیج وقت نفهمیدین که چجوری خانوادم رو کشتن……….…………………قرارم نبود که پسر تو هلن رو بکشه………..……..خانواده من مردن،پسر تو ارتقاع پست گرفت
دهان برای گفتن حرفی باز میکند که نمیگذارم و درحالی که کنار در ایستادهام میگویم
_میخوام ببینمش
متعجب میپرسد
سرهنگ_کیو؟
کوتاه جواب میدهم
_رایانو
سری تکان میدهد
سرهنگ_توی اتاق بازجویی،داره بازجویی میشه،هماهنگ میکنم بری ببینیش
بیحرف از اتاق خارج میشوم
به سمت پله ها میروم
بیخیال آسانسور میشوم و پله ها را آرام آرام طی میکنم
حس سنگینی که بر روی قلبم حس میکنم بیشتر از میشود
روبهروی اتاق بازجویی میایستم و با چند نفس عمیق خود را آرام میکنم
به سربازی که کنار در ایستاده اشاره میزنم تا در را باز کند
در که باز میشود با قدم های آرام وارد میشوم
درون اتاق آرمان روبهروی رایان نشسته و درحال صحبت بودند اما با شنیدن صدای در نگاهشان به سمت من میچرخد
اما نگاه خبره من از پوزخند حال بهم زن رایان جدا نمیشود
در همان حالت آرمان را مخاطب قرار میدهم
_برو بیرون
نگاهش را بین من و رایان میچرخاند و بیحرف از اتاق بیرون میرود
با قدم های آرام به سمت میز میروم و بر روی صندلی روبهروییاش جای میگیرم
نمیدانم چه چیزی در چهرهام میبیند که پوزخندش پررنگ تر میشود
دستهایم را روی میز در هم قفل میکنم
با همان نیشخند لعنتی و با لحن پر تمسخری میگوید
رایان_تسلیت میگم لیدی……………..پرونده رو شما قراره پیگیری کنی؟
خیره به آبیهای براقش با خود فکر میکنم که رنگ آبی تا چه حد میتواند نفرتانگیز باشد
_خیلی بی وجودی………………من نه باتو، نه با آدمای این اداره هیچ کاری ندارم،الانم اینجام که فقط یه سوال ازت بپرسم
رایان_شما جون بخواه،دو دستی تقدیم میکنیم
چهرهام سخن درهم میشود و با کمی مکث میگویم
_کی منو لو داد؟…………….از کجا اونهمه اطلاعات به دست آوردی؟
انتظار هر چیزی را دارم جز حرفی که میزند
رایان_ساما……………آخ ببخشید………………آقا آرمانتون……………همه اطلاعات رو اون بهم داد،من فقط بهت شک کرده بودم
مبهوت نگاهش میکنم
دلم میخواست مقصر نبودن آرمان را در قتل هلن باور کنم امابا این حرفش مهر تایید میزند بر تمام شک هایم
به نظرتون در ادامه چه اتفاقی میافته؟
انرژیهاتون افتاده ها😉
حس میکنم آرمان گناهکار نیست حالا هر جور دوست داری ذهن ما رو خراب کن نویسنده جان😂🤦🏻♀️
خیلی دوست دارم بدونم انگیزه رایان چی بوده و به چه دلیل دست به چنین قتل هایی زده
از بابای آرمان هم اصلا خوشم نمیاد انگار بلانسبت آدم مرغ مرده انقدر بی تفاوته اَه😑
انگار در بد جلوه دادن آرمان موفق نیستم فقط امیدوارم تصوارتت خراب نشه😁
باید منتظر بمونیم ببینیم چه اتفاقی میافته🤷♀️
خیلی آدم رو مخیه بابای آرمان😒
خدایی نقش منفی نیست حتی مثل امیر هم خاکستری نیست 😂
پارت جدید بوی گندم رو فرستادم حتما بخونیدش دوستان😊
پس همچین خوب طرفدار داره😉
حتماااااا بیصبرانه منتظرم ببینم چی میشه😍😍😍
خب بله دیگه با قلم قشنگت یه کاری کردی بد به دلم نشست😂
ادمین خیلی دیر آنلاین میشه هوففف😤
لیلا نفس عمیق بکش🤣🤣
خب حرصم گرفته🙄🙄
منم یه وقتایی حرصم میگیره😂😂😂
الان چون تازه پارت بعد رو فرستادم به نقطه ی حرص خوردن نرسیدم😂😂
من ساعت یک و نیم دو فرستادم🤢
تا شب تایید میکنه ان شالا😂😂😂
وایی نه من الان میخوام😥😥
نمیدونم چرا با اینکه بارها خوندمش ولی رو سایت که میاد با ذوق و شوق بیشتری میخونمش🤦🏻♀️
دیوونه شدی خواهرم دلیلش واضضحه کاملا😂😂😂
ببند🤐🤐🤧🤧
کاش تو ادمین سایت بودی ستی 🤣😃
آره واقعا🤣🤪🤪
برم به قادر پیشنهاد بدم؟؟🤪🤪🤪🤣🤣🤣
وای نه الان میاد با آسفالت یکیت میکنه بعد بیا نمیشه جمعت کرد😂
😂 😂
دقیقا منم روزی دو سه تا پارت میزارم تا رمانم طرفدارشو پیدا کنه بعد یه پارت گذاری ثابت انتخاب کنم اما متاسفانه ادمین برای هر پارت حداقل چهار ساعتی طول میده
به قلم خودت که نمیرسم🥰😘
خیلیییییی😡
دروغ میگه رایان عوضی
شاید🤷♀️
سامان؟
لطفا تند تند پارت بزار🙏
عالی بود❤
اسمی که آرمانباهاش وارد اون باند شد سامان بود
چشمممم🥰
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
عا آره یادم رفته بود 😁
چقدر کثافته این رایان🤬🤬🤬
خیلییییییی
ااای چقدر حرص خوردم سر این پارت😬
آفرین غزاله جون عالی جلو رفتی❤️😘
حرص نخور پیر میشیا😝😝
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
عزیزان نویسنده از نویسنده غرامت خبر دارین؟چرا پارت نمیده؟
والا نه فکر کنم یا رفته مسافرت یا در حال تایپ رمانه منم دلم واسش تنگ شده معلوم نیست کجاست😔
نازیام نیست هوففف دلم ترکید😟🤒🤕
منم دلم واسه نازی تنگ شده😕😕😕
نیست یکم خجالتش بدم بخندم😂🤦♀️
اوهوم نگرانش شدم آخه جوری بود که تو سالن آرایشی موقعی که میخواست عروس بشه میومد تو سایت حالا چیشده که😟😟
امیدوارم با شوهرش انقدر مشغول کارای خاک بر سری شده مارو یادش رفته😂😂😂
خدا از دهنت بشنوه😂😂
ولی خودمونیما مگه تراکتورن یکسره…🤐🤐
دوست ندارم به چیزای منفی فک کنم🤣🤣🤣
بهترین چیزم همین کارای خاک بر سریه🤣🤣🤣
تازه نازی این همه سال امیر علی رو تو خماری نگه داشته بود😂
بنده خدا هر بلایی سر نازی بیاره حقشه🤣🤦♀️