رمان انتقام خون پارت ۲۰
_احمق تو نمیفهمی زن حامله نباید اینجوری پله ها رو بالا پایین کنه
ناگهان بر سرجایش خشک میشود
من هم خشک میشوم
قصدم گفتن این حرف نبود اما با لجبازیاش عصبیام کرد
کلافه از عصبی حرف زدنم و حرفی که فعلا قصد گفتنش را نداشتهام چنگی به موهایم میزنم
هلما_چی گفتی؟
با صدای مبهوتش نگاهم را به او که بالای پلهها ایستاده است میدهم
میترسم حالش بد شود و از پله ها سقوط کند که چند قدم جلو میروم و پایین پلهها میایستم
دستم را به سمتش میگیرم و با لحن آرامی میگویم
_آروم بیا پایین هلما………………..جایی که وایسادی خطرناکه………………بیا پایین
مانند کسانی که هیبنوتیزم شدهاند از پلهها پایین میآید
اواسط پلهها سکندری میخورد که وحشت زده چند پله بالا میروم
_هلمااااا
اما او را کمک نرده ها خودش را نگه میدارد
بر سر جایم میایستم و نفسم را پر صدا بیرون میدهم
زمانی که نزدیکم میشود دستش را میگیرم
کنارم که میایستد خیره در چشمهایم مجدد با لحن مبهوتی میگوید
هلما_چی گفتی؟
نگاه از چشمانش میدزدم
قصد نداشتم به این سرعت به او بگویم اما حالا مجبور به گفتن هستم
کلافه دستی بین موهایم میکشم
گفتنش برایم سخت است زمانی که نمیدانم چه واکنشی دارد اما در آخر دل را به دریا میزنم و میگویم
_تو….………………تو حا………………….حاملهای
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
هلما
دنیا دور سرم میچرخد و به سرعت دستم را بند دیوار میکنم و چشمانم را میبندم
چند قدم فاصله بینمان را طی میکند و صدای نگرانش در گوشهای زنگ زدهام میپیچد
آرمان_هلما خوبی؟…………….چیشد؟
چشمهایم را باز میکنم و نگاه خشک شدهام را به چشمان مشکیاش میدهم
پس برق زدم چشمانش بخاطر همین بود
چشمانم به اشک مینشیند زمانی که فکر میکنم تنها صیغه محرمیت بینمان جاریست و مدت آن تا پایان ماه بعد تمام میشود
_دروغ میگی…….…….
با چشمانم التماسش میکنم تا بگوید این حرفش شوخی مسخرهای بیش نبوده اما سرش را پایین میاندازد و من همانجا کنار دیوار سر میخورم و بر روی زمین مینشینم
کنارم زانو میزند و دست سرد و لرزانم را در دست میگیرد
آرمان_هلما؟…………………خوبی؟
قطره اشکی بر روی گونهام میچکد
خوب؟
چه کلمه غریبیست برای حال این روزهایم
پیشانیام را به دیوار تکیه میدهم و آرام هق میزنم
پس هوس کردن های گاه و بیگاهم در این یک هفته برای همین بود
دستش بر روی شانهام مینشیند و در آغوشش فرو میروم
دیگر جان مخالفت با او را ندارم و تنها در آغوشش هق میزنم
او دستش را آرام بر روی کمرم حرکت میدهد و بوسهاش را بر روی موهایم حس میکنم
آرمان_جانم……………………جان دلم……………….اینجوری گریه نکن قربونت برم من
و شاید خنده دار باشد که صدای آرام او آرامش را به وجودم تزریق میکند
هرگز در این شرایط آمادگی این خبر را نداشتهام اما حالا باید با آن کنار بیایم
کاش به عقب برمیگشتیم
کاش حداقل در این شرایط خانوادهام در کنارم بودند
کمی که آرام میشوم از آغوشش بیرون میآیم و او خیره به نیمرخم حرفی را زمزمه میکند که انتظارش را ندارم
آرمان_اگه……………….اگر نمی……………..نمیخوایش…………….
چند باری به صورتش دست میکشد و میدانم که گفتن این حرف برایش سخت ترین کار دنیاست زیرا او عاشق یچه هاست
حرفش را قطع میکنم و با صدای آرامی میگویم
_نمیدونم…………………برو………………..میخوام تنها باشم…………………باید فکر کنم……………….شاید……………..شاید خواستم نگهش دارم
میبینمش که از این حرفم شوکه میشود اما بی هیچ حرفی از جایش بلند میشود و با قدم های پر از تردید به سمت در میرود
قبل از خروجش نگاهی به سمتم میاندازد و با نارضایتی از خانه بیرون میرود
با شنیدن صدای در خیاط همانجا بر روی زمین دراز میکشم و دستم را بر روی شکم تختم میگذارم و زیر لب با خود حرف میزنم
_مگه همینو نمیخواستی؟……………………مگه نمیخواستی باهاش زندگی کنی و بعد جوری بری که انگار هیچ وقت نبودی؟…………………..مگه نمیخواستی با عاشق کردنش ازش انتقام بگیری؟…………………پس حالا چه مرگته؟……………..چرا قلبت تند میزنه و دلت میخواد زار بزنی؟
قطره اشکی از کنار چشمم راه میگیرد و بین موهایم گم میشود و شکمم را آرام نوازش میکنم
_واقعا وجود داری؟………………واقعا دارم مامان تو میشم؟………………….من خودم هنوز مامان میخوام………….چجوری میتونم مامان تو باشم آخه……………….
نمیدانم چقدر با خود و جنین درون شکمم حرف میزنم اما کم کم چشمهایم گرم میشود و همانجا به خواب میروم
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
راوی
در جلو را باز میکند و بر روی صندلی جای میگیرد
آرمان به دنبالش آمده است تا حرف هایشان را بزنند
چند روزی از رفتن آرمان و فهمین هلما میگذرد و او در تمام این چند روز فکر کرده است و حالا تصمیمش را گرفته
مرد درحالی که کمرش را به در تکیه داده سمت او میچرخد و میگوید
آرمان_سلام خوبی؟
دخترک هم مانند او به در تکیه میدهد
هلما_خوبم
کمی سکوت میکنند و مرد بیطاقت سکوت را میشکند
آرمان_فکراتو کردی؟
دخترک سرش را پایین میاندازد با بند کیفش مشغول میشود
هلما_اوهوم
گفتن این حرف برایش مثل جان دادن است
او آرزویش داشتن فرزندی از این دختر است
از دخترک دوست داشتنیاش
اما میگوید
آرمان_هلما مجبور نیستی………………اگه…………..اگه نمیخوا…………………..اگه نمیخوایش میتونیم…………
دخترک بین حرفش میپرد
تصمیمش قطعیست
انرژی هاتون افتادهها🤕🥲
زود نبود برا حامله شدنش؟؟
فاطی من دستم به تو برسه میکشم🗡
به من چه تو واسه حامله شدن آتوسا و هلما آمادگی نداری😡😡😡😜😜😜
خیلی زود حاملشون میکنی خو/=
😑
خیلی زود حاملشون میکنی خووو😑
دوستان عضو شدید به باعث وحش مدوان اضافه شده😝
لیلا این همون دوستمه که میگفتم یکسره ارسلان رو فحش میده😅😅😅😅
به جمع دیوونه ها پیوسته😆😁
خوش اومدی کیم سان هی دیووونهههه🤣🤣🤣
غلط کرده کیم سان هی
فاطی خودمه بابا 😜
یه دیوونه عین خودمون🤣🤣🤣🤣
غزلی کم کم دارم فکر میکنم تنها حیوون این باغ وحش تویی ما همه بازدید کننده ایم😁
غزلی؟؟کم کم دارم فک میکنم تنها حیوون این باغ وحش تو یی بقیه همه بازدید کنندن😂😁🔪
مرسی عسیسم😂
مرسی عسیسم((:🐾🥺
به باغ وحش خوش آمدید
به قول ضحی تو چه حیونی هستی🤣😂
بهش لاک پشت میخوره
نمیدونم چراااا🤣🤣😎
ترکیب کوالا و گاوه🤣🤣🤣
خب گالا صداش میکنیم
موافقی گالا ژان؟🤣🤣
خب یهو بوگو کالا دیگه 😂🤣
نهههه
گالا فقط🤣🤣
🤦🏻♀️🤣
میدونی سعید ژووون
من همه بهم میگن وای ضحی وای چه صدای جدی و خفنی داری . و همه فکر میکنن من خیلی جدیم
بعد که باهام اشنا مشین میفهمن چه اشتباهی کردن🤣🤣
عه ضحی تویی سلام چطوری خشحالم ع آشناییت غزل خیلی راجبت حرفیده😂🐾
سلام به گوربه زشت . ببین ما اینجا پیشی نداریمااااا😌 . گوربه زشت فقط .
خب خوشبختم 🤭🤚.
من ضحی ام و ….
خب همین🙃
سلام و عرض ادب
ازین به بعد دارین من پیشیتونم
فاطی ام و همین🔪🧸
شاید مجازی این طوری رفتارت 🤣
اونجا مظلومی انگاری 🥺🤣🤣
ولی خب بهتر..چیه جدی بودن😂😫
نه من تو واقعیتم اونجوریم
ولی وقتی یکی تازه اولین باره که مثلا منو و دیده و صدامو شنیده فکر نمیکنه که من اینجوری باشم🤣🤣
من رو کل دوستامم اسم گذاشتم🤣🤣
همه جا رو پس تبدیل به باغ وحش کردی 😂
ی دونه مد وان مونده بود که اونم کردی 🤣
عهههه🥺
🤣😂 فرقی نداره زیاد حالا
من که موافقم😅😅😅
رو من چه اسمی گذاشتی ضحی خله؟😜😜
نخیرم من پیشیم🥺🐾
عه نه بی انصافا نت نداشتم بریدید دوختی برا خدتونااا😂😑🔪🔪پیشیتونم🐈🐾
خودتو میگی؟؟دقیقا..من چقدر با ط حرف زدم؟
یه سوال خعلی فنی ضحی کیه؟؟
خیلی خوب استفاده کردی ع بی نتی من عا قشنگ😑🔪خواهرانم این زر میزنه پیشیتونم🥺🐾غزل موافقت نکنی میرم سراغ امام خمینی با هلما😂😂🔪
🤣🤣😂
چرا خوو😂
چرا خو؟؟😂
یه گاو به تمام معنا😅😅😅😅😅
شوخی کردما😁
ولی من جدی گفتم😜😜😜😆😆😆
پیشیتونم🐈🐾
پیشیتونم🥺🐾
الان نت نداره ولی احتمالآ شب به جمع دیوونه ها میپیونده😜😜
پیوستم
اره اگ کامنتام بیاد هسم🤦♀️🐣
این و باید به ارمان بگی که کرده تو …..
آره🤣🤣
ببند ضحی🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
به خدا رد دادی ضحی 😂😐🤣
از رد دادن هم گذشته سعید ژووون
یه چی اونور تر🤣😎
مشخصه 🤣
هاهاهاها🤣😎
ضحی دائما رد داده تازه فهمیدی؟؟؟🤣🤦♀️🤦♀️
نه کلا مشخصه 😂🤣🤣
احساس کردم بیشتر رد داده 🤦🏻♀️🤣
بو بو بو حالم خرابن
یی درمون ای حال مو
یه جو شرابههههه🤣🤣🤣🤣🤣
🤦🏻♀️🤦🏻♀️
این دیگه چی بوددد🤣
این الان تایید بود
که رد دادی؟!🤣
قطعاااا😎🤣
چشم ستی دافی😎
زشته دختر😱😱😱😱
داری خطرناک میشیا😱
واقعیته🤣🤣🤣🤣🤣💔
🤣🤣🤣🤣
ضحی بیا آشنا شیم طبق تعریفات غزل و این جمله باهات حال کردم ناجووور😂👐
عالی بود عزیزم دلم واسه حلما خیلی میسوزه 💔فقط چرا آخرش رو از زبان راوی گفتی 🤔
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی😘🥰
آره طفلک خیلی گناه داره🥺
چون میخواستم احساسات و افکار جفتشون رو بگم باید از زبون راوی مینوشتم🤕
آره خوبه اینجوری ولی به نظرم نباید میگفتی مرد … موقعی که آرمان میخواست چیزی بگه اسمشو مینوشتی بهتر بود نه اینکه اینجوری (مرد بیطاقت میشود) یه لحظه حس کردم یه شخص سوم هم تو ماشینه
همیشه همینجوری مینوشتم آپا فکر نمیکردم همچین حسی بهتون بده
از این به بعد درستش میکنم
عه پس من متوجه نبودم آره بهتره اصلاحش کنی چون موقعی که حلما و آرمان تنهان کسی غریبه به نظر نمیاد پس اینجا اسمها نوشته میشه اگه غیر این بود میتونستی بنویسی مرد ..همین مشکل جزئی حل شه رمانت عالیه👌🏻
حتما اصلاحش میکنم🤗
مرسی که گفتی🥰😘
مشخصه ک هلما بچه رو نگه میداره😁😁
عالی بود غزلی❤️😘
شاید🤷♀️😜
خوشحالم که دوسش داشتی ستی خوشگله🥰😘
اگه بذارند من که فکر میکنم همون کسی که آرمان رو تهدید کرده بود بلایی سر حلما میاره
این دختر واقعا دیگه گنجایش نداره غزلی بگو حدسم اشتباهه😟
نمیدونم باید صبر کنیم تا ببینیم چه اتفاقی میافته🤷♀️🤷♀️
از اونجایی که غزل خیلی بد جنسه هر بلایی که ممکن هست رو سر هلما میاره🤣🤣🤣
اصلانم بدجنس نیستم🥺🥺
خیلیم مهربونم🥲🥲
افرین الحق ک خوب شناختیش غزل ب ارسلان رفته/=
عااالی بود غزلی ولی چه خوب که قبول کرد بچه رو نگهداره♥️♥️🥰
خوشحالم که دوسش داشتی تارا جونی🥰😘
حالا از کجا فهمیدی میخواد نگهش داره؟🤔
با اینکه خعلی ضایس هلما بچه رو نگه داره ولی امید وارم نخادش🗿