رمان انتقام خون پارت ۳۴
خنده آرامی میکنم و بعد از حساب کردن لباس از مغازه خارج میشویم
به سمت مغازه لباسهای مردانه میرویم و وارد میشویم
رگالها را یکی یکی نگاه میکنیم
نگاهم بر روی کت و شلوار مشکی رنگ ماتی که داخل جیبش دستمال سفیدی قرار دارد مینشیند
کت و شلواری ساده و شیک به همراه جلیقهاش
نگاهم را به آرمان که کمی آنطرفتر درحال نگاه کردن لباسها است میدهم و به آرامی صدایش میزنم
_آرمان
نگاهم میکند و من با دست اشاره میکنم تا به این سمت بیآید
کنارم که میایستد خیره در چشمهایم میگوید
آرمان_جانم؟،چیشده؟
اشارهای به همان کت و شلوار میکنم و میگویم
_اونو نگاه کن………..چطوره؟
نگاهش را به آن سمت میکشد و برق زدن چشمهایش را به وضوح میبینم
زیر لب زمزمه میکند
آرمان_عالیه
صدایش را کمی بالا میبرد و فروشنده را صدا میزند و از او میخواد آن کت و شلوار را برای او بیاورد
کمی بعد درحالی کت و شلوار را در دست دارد وارد اتاق پرو میشود و من در مدتی که او داخل اتاق پرو است پیراهنی سفید به همراه کراوات مشکی رنگی انتخاب میکنم و به سمت اتاق پرو میروم
چند تقه به در میزنم و زمانی که او در را باز میکند انها را به سمتش میگیرم
_اینارو هم بپوش
باشه کوتاهی میگوید و مجدد وارد اتاق میشود
نزدیک به ۱۰ دقیقه منتظر میمانم و او بعد از ۱۰ دقیقه درحالی که لباسهای خود را به تن دارد از آنجا خارج میشود
با دیدنش چشم گرد میکنم و میپرسم
_چیشد؟
به چشمانم خیره میشود و جواب میدهد
آرمان_هیچی،خوب بود همینو برمیدارم
ابرویی بالا میاندازم و دستهایم را در سینه جمع میکنم
پس میخواهد کارم را تلافی کند
_جرعت داری بدون اینکه تو تنت ببینم برش دار
کمی نگاهم میکند و زمانی که جدی بودنم را میبیند به سمت اتاق پرو برمیگردد و در همان حال میگوید
آرمان_بله دیگه شما زورت میچربه،منو مظلوم گیر آوردی
لبخند عمیقی بر لبهایم نقش میبندد و میگویم
_یکی تو مظلومی یکی یزید
خنده کوتاهی میکند و زمزمه پرو گفتنش را میشنوم
او وارد اتاق پرو میشود و کمی بعد پوشیده در آن کت و شلوار مشکی از آنجا خارج میشود
توان گرفتن نگاهم را ندارم
آن لباسها به طور فوقالعاده زیبایی هیکل ورزیدهاش را قاب گرفتهاست و جذابیتش را چند برابر کرده است
نمیدانم چقدر خیره اش میمانم اما با شنیدن صدای پر شیطنتش حواسم جمع میشود
آرمان_پسندیده شدم؟
لبخند عمیقی میزنم و چند قدم جلو میروم
روبهرویش میایستم و دستم را بر روی یقه کتش میکشم
_عالیه
حالا او هم لبخند بر لب دارد و زمزمهوار لب میزند
آرمان_کم دلبری کن
بوسه آرامی بر گونهام میزند و برای تعویض لباسهایش مجدد وارد اتاق پرو میشود
پس از حساب کردن لباسها از مغازه خارج میشویم و به باقی خریدهایمان میرسیم
●●●●●●●●●●●●●●●
روزهای باقی مانده از پی هم میگذرند و بلاخره روز عروسیامان میرسد
صبح به همراه خاله مهتاب به آرایشگاه آمده ام
استرس کمی دارم اما برای سلامت جنین بینوایم سعی میکنم خود را آرام کنم
نگاهی از داخل آینه به خود میاندازم
همان لباس سفید بلند که پروانههایش دل میبرند ازم را پوشیدهام و با فکر به واکنش آرمان هیجان در رگهایم میجوشد
(دوستای قشنگم معذرت میخوام بابت کوتاه بودن پارت بخاطر شرایط دستم بیشتر نتونستم بنویسم🥺🤕
امیدوارم درکم کنید و باز هم عذر میخوام🥺🤕
دوستون دارم🤍✨️)
خسته نباشی غزل جان بلا بدور عزیزم دستت چی شده تو رمان وان کامنت تو خوندم نگرانت شدم اونجا نتوانستم کامنت بدم بهت
چیزی نیست
بشقاب افتاده روی مچ دستم دستم رو بریده
بخاطر بخیههاش خیلی راحت نمیتونم تایپ کنم
الهی…
انشالله زودتر خوب شی عزیزم ممنون که پارت دادی تو این وضعیت
دیگه دلم نیومد خیلی منتظر بمونید بعدم کامنتهاتون حالم رو خوب میکنه🥰🥰😘
اشکالی نداره غزل جان❤️❤️❤️
🥰🤍
راستی بابت قانون عشق هم ممنون
خواهش میکنم عزیزم🥰🤍
💚💙
خسته نباشی غزل جان
ایشالا دستت هم خوب میشه🥺
ممنونم مهسایی🥰🤍
#حمایت از غزلی 🥰
عالی بود مرسییی دستت خوب شد زود زود پارت میدی عیب نداره
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🤍
مرسی از صبوریتون🥰
خسته نباشی عزیزم
زیاد به خودت فشار نیار هر وقت خوب شدی بنویس درسته سخته ولی ما منتظر میمونیم♥️
مرسی که درکم میکنید🥰🤍
#حمایت از غزلییی🤗💖
قربونت نیوشی🥰🤍
ستیییییییی پی وی لطفا
عالی بود غزل👏👏👏
اگه موقع نوشتن دستت درد میگیره و خوب نیست ، ننویس❤
خوشحالم که دوسش داشتی ضحی خله🥰🤍
دیگه اگه نتونم نمینویسم چون اگه بخیهها باز بشه دیگه نمیشه هیچ کاریش کرد🤕🥺
منظورم تانسو جانم بود🤦♀️🤦♀️
خسته نباشی ژون دل
به خودت فشار نیار عزیزم بزارت دستت خوب بشه
مرسی سحری🤍✨️
چمششششش🥰
واقعا زیبا بود افرین😍
وقتی با ایمیل من وارد میشه و پیام میفرسته😐💔
حالا تو حرص نخور😅😅😅
سعی میکنم
😂😂😂😂
خوشحالم که دوسش داشتید🥰✨️
عزیزم عالی بود🥰
انشالله که مشکل دستت جدی نباشه و زود خوب بشه🩷
خوشحالم که دوسش داشتی سوگولی🥰🤍
نه خیلی جدی نیست بخیر گذشت اما چون بخیه خورده باید یکی دو روز مراقب باشم که بخیهها باز نشه🤕
ایشاالله که زودی خوب شی غزلیجونم
امیدوارم اتفاق بدی نیفته دلشوره دارم🤒
مرسی لیلایی🥰🤍
دیگه باید ببینیم عروسیشون بخیر میگذره یا نه😁