رمان انتقام خون پارت ۴۰
نگاه کوتاهی به سمتم میاندازد و با مهربانی میگوید
مامان_نه عزیزم تو برو بشین منم الان میام
چشم کوتاهی میگویم و آرام از آشپزخانه خارج میشوم
داخل پذیرایی بر روی مبل تکنفرهای مینشینم
میترسم با حرفهایی که زدم آرامش زندگیام را بههم بزند
امیدوار هستم که واقعا بیخیال زندگی من بشود
با شنیدن صدای زنگ در از فکر و خیال بیرون میآیم
از جایم بلند میشوم و با صدای تقریبا بلندی میگویم
_من باز میکنم مامان
به سمت اف اف میروم و با دیدن تصویر آرمان در را باز میکنم
جلوی درب ورودی منتظرش میمانم
از حیاط میگذرد
جلود درب درحالیکه کفشهایش را از پا درمیآورد میگوید
آرمان_سلام بانو
لبخندی میزنم و از جلوی در کنار میروم
_سلام………….چی جا گذاشته بودی اداره؟
وارد میشود و در را پشت سرش میبندد
دستش را دور کمرم حلقه میکند و بوسه محکمی بر گونهام میزند
دسته گلی که در دستش است را به سمتم میگیرد
آرمان_اینو جا گذاشته بودم
گل را از دستش میگیرم
اخم کمرنگی بر پیشانی مینشانم و با لحن بچهگانهای میگویم
_دولوغ گفتی؟
تک خندی میزند و فشار آرامی به بدنم میدهد
بوسه آرامی بر گونهام میزند و میگوید
آرمان_بخدا مجبور بودم اگه نمیگفتم نمیزاشتی برم
پشت چشمی نازک میکنم
_میبخشمت ولی دیگه تکرار نشه
خنده آرامی میکند
سرش را جلو میآورد تا لبهایم را شکار کند که عقب میکشم
_زشته آرمان یکی میاد میبینه……….بیا بریم تو خیلی اینجا موندیم
لبهای آویزانش باعث خنده آرامم میشود و همراه هم وارد خانه میشویم
آرمین از اتاقش بیرون نمیآید و نگاههای معنادار مامان فرشته خجالتم میدهد
به احتمال زیاد ما را دیده است که اینگونه لبخند میزند
آرمان احوالپرسی کوتاهی با مادرش میکند و جعبه شیرینی که در دست داشت را به او میدهد
مامان فرشته متعجب میپرسد
مامان_شیرینی برای چیه؟
آرمان لبخند عمیقی بر لبهایش مینشیند
آرمان_بابا بیاد میگم
مامان فرشته میگوید
مامان_باشه عزیزم………….تا بابات بیاد برو یکم استراحت کن
لبخندش عمق میگیرد و نگاه کوتاهی به سمتم میاندازد که فقط من شیطانی بودنش را میفهمم
آرمان_چشم
به سمت اتاقش میرود و در همانحال میگوید
آرمان_هلما بیا کارت دارم
هوف کلافهای میکشم و دنبالش روانه میشوم
به اتاق که میرسیم در را باز میکند و کناری میایستد تا اول من وارد شوم
هنوز کامل وارد نشدهام که سریع در را میبندد و مرا به در میچسباند
میفهمم که دستش را پشت کمرم میگذارد تا به در برخورد نکند
فرصت واکنش نمیدهد و لبهایم را شکار میکند
عمیق میبوسد و من با فرو بردن دستهایم بین موهایش با تمام وجود همراهیاش میکنم
بعد از دوماه همچنان اینها برام تازگی دارد که ضربان قلبم را بالا میبرد
دقیقهای بعد با نفستنگی دستهایم را بر روی شانهاش میگذارم که آرام عقب میکشد
هردو نفسنفس میزنیم و سرم را آرام بر روی سینهاش میگذارم
بوی عطرش را عمیق به ریههایم میکشم و آرام زمزمه میکنم
_دخترم دلش واسه باباش تنگ شده بود…….از صب بغلمون نکردیا
بوسه محکمی بر روی موهایم مینشاند دست زیر زانویم میاندازد
دستهایم را دور گردنش حلقه میکنم و سرم را بین شانه و گردنش پنهان میکنم
آرمان_من قربون تو و دخترت برم؟
مرا بر روی تخت میگذارد و آرام بر رویم خیمه میزند
اخم کمرنگی بر پیشانیام مینشانم
_هنوز نیومده داره جای منو میگیرها
تک خندی میزند و درحالی که موهایم را از روی صورتم کنار میزند میگوید
آرمان_هیچی نمیتونه جای تورو واسه من بگیره عمر آرمان
لبخندی میزنم
_قول؟
بوسه کوتاهی بر لبهایم میزند
آرمان_قول قول
کمی پایین تر میرود و بوسه محکمی بر روی شکمم میزند
اولین بار نیست که اینکار را میکند اما هربار چیزی در قلبم فرو میریزد
کنارم بر روی تخت دراز میکشد و مرا در آغوشش حبس میکند
سرم را بر روی سینهاش میگذارم و عمیق بو میکشم
متوجه لبخندش میشوم و او آرام چند دکمه اول پیراهنش را باز میکند
در این مدت بیشترین چیزی که میخواستم عطر تنش بوده و هست
آرمان چرت کوتاهی میزند و من در تمام مدت با خود فکر میکنم که چقدر از بهم خوردن آرامش زندگیام میترسم
خود را لعنت میکنم برای حرفهایی که زدم و اینکه نتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم
میگویند از هر چیزی که بترسی سرت میاد اما امیدوارم که برای من اتفاق نیافتد
حمایت؟🥺😥
#حمایت حمایت 🥰🥺
قربونت سعیدییی🥰🤍✨️
خیلی داری طولانیش میکنی غزل حالمون بهم خورد اه اه
جان جدت بس کن
یه لحظه خشک شدم قشنگ
چون سحر اصلا همچین چیزی نمیگه
با اسم تو زیر رمان سحر پیام گذاشته
مطمئن نباش غزل جان 😏
زیر کدوم پستش؟
واقعا گیج شدم
مائده ای که جدید گذاشته
کی هستی خدایی همش اسم فیک میزنی ها؟!😡
عه سعید سلام من ضحی ام باز این اومده🤨
🤣🤣🤣🤣
وای خدا مردم از خنده🤣🤣
خانم ضحی میدونستید اون پنج تا نقطه بود و چهار تا نبود؟🤣
و انگار یکمم دیلی داری ضحی جون و نام کاربری چند روز پیش و گذاشتی عزیز دلم🤣
این پیامه🤣
تازه دیدینش فکر کردم دیدین نخواستین چیزی بگین
خب پس نتیجه اینه که این نازی الکی هم نیست🤣
اسمی که بالا میاره رو دیدم!
کناره جایی که مثلا پروف هست فشار بدید
اسم بالا میاد!!
واقعا زشته و اگر حدس من درست باشه سحر باید یه فکر جدی بکنه
دیدی اسم رو؟
آره دیدم ولی خیلی دوس دارم دلیل کارش رو بدونم
قلبم داره تو دهنم میزنه سر درد گرفتم
فکر کنم دیگه باید به قادر بگیم اینطور نمیشه
لیلا بهش گفته بود که
کاری نکرده اون حالا
ولی سه تا کاربری برای یک نفر هستش که اسم فیک گذاشته
اسم اصلی کابری که موقع ورود باید یک بار به سایت داده بشه یکی هستش
متاسفم واست
واقعا اوج بیشعوری رو میرسونه
روندی توی کار من نداره اما واقعا آدم ناراحت میشه
خیلی زشته که همچین کاری میکنید واقعا توهین به شعور و شخصیت خودته و تاثیری تو روند کار ما نداره
#حمایت از غزلییی💚
قربونت نیوشی🥰🤍✨️
بچه ها این فردی که داره به جای هممون پیام میده یکیه که قصدش اول بهم زدن دوستی ما
و دوم که حالا ما فهمیدیم چه دغل کاریه حرص دادن و خراب کردن اعصاب ماست🤣
پس ولش کنین و بذارین هر شر و وری که میخواد بگه
ما که میدونیم سحر یا غزل و یا لیلای واقعی کیه🤣🤣
پس دیگه براتون ذره ای اهمیت نداشته باشه😊
ممنون غزل بانو قشنگ بود پارت پایانی دیازپام هم خیلی قشنگ بود خسته نباشی گلم امیدوارم بازم رمانای زیبا ازت ببینیم💖🌹
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم و ممنونم از لطفت🥰🤍✨️
خانوما
با دوتا ایمیل انگار پیام میده
یکی که همون کوثر حسینی
یکیم که مثل اینکه قبلا اومده نظر داده با ایمیل الهه اسماعیلی
واقعا واسش متاسفم🤦♀️🤦♀️
نام کاربری ایمیل الهه اسماعیلی ،الهه هست
ایمیل کوثر حسینی یکی لیلا مرادی هست یکی علیرضا مهدوی😂🤦♀️
چقدر یه آدم میتونه بیکار باشه آخه😅😅🤦♀️🤦♀️
داداشت بد تحقیق کردهاااااا
من همونیم که خوده تو بهم کلی تهمت زدی الان خوشحالم که تونستم کاری کنم بقیه بهت شک کنن
باشه من باور کردم تو نازی ای😒😒😒
توکه همون آدم فیکه هستی🤣🤣
کاربریت همونه
فکر کردی من خرم🤣
تو زندگیم آدمی به بیکاری تو ندیدم بعدم کسی به سحر شک نمیکنه چون ما همدیگه رو میشناسیم
عزیزدل
فامیلی علیرضا مهدوی نیست رسولیه
عوض کن بیشتر از این لو نری
سحر بسه
ضحی تل
حالُم نی🤣
بیا مهمه
بچه ها این شخصی که میاد زیر پستا با اسمهای مختلف کامنت میزاره فقط یه جمله داره که خیلی طولانیش کرده
یعنی حتی نمیتونه یه ایراد از رمان هایی به این قشنگی بگیره
هر کی هست مطمئنا آشنا نیست یعنی فکر میکنم یه مدت خواننده ی خاموش بوده دیدا شماها چقدر باهم دوستید و خب از لحاظ روانی مشکل خاصی داشته شاید که خواسته خراب کنه
نمیگم زیاد اهمیت ندید نه ولی انقدرم بزرگش نکنید برا خودتون فقط ذهنتون الکی درگیر میشه و به هم بس اعتماد میشید
من اولش حالم خیلی بد شد ولی الان که فکر میکنم واقعا ارزشش رو نداره
یه آدم بیکار و مریضه که میخواد دوستی مارو خراب کنه
دقیقا
هیچ ایرادی نمیتونه بگیره و این جوری عقده اش رو خالی میکنه 😏😏
بیگاری بهش فشار آورده😒