رمان انتقام خون پارت ۴۹
نگاه مبهوتم را به چشمان سرخ و بیحسش میدوزم
با دیدن نگاه بهتزدهام پوزخندی میزند و با صدای گرفتهای میگوید
آرمان_چرا هلما؟…………..چرا بازیم دادی؟..تو که میدونستی چقدر دوست دارم……چرا بازیم دادی؟
درماندگی صدایش قلبم را به درد میآورد
چشمانم پر اشک میشود همچنان به چشمانش نگاه میکنم
از جایش بلند میشود و سردرگم چرخی دور خود میزند
جلو میآید و کنار پایم زانو خم میکند
آرمان_هلما به جون خودت که همه دنیامی…………به موت قسم اگه بگی دروغه میگم دروغه……..بخدا که باور میکنم فقط بگو دروغه
دلم نمیخواهد باز هم دروغ بگویم
دلم نمیخواهد بگویم دروغ است و بعدا اوضاع خرابتر شود
قطره اشک درشتی که بر روی گونهام میچکد را میبیند و چیزی در نگاهش فرو میریزد
آرمان_پس راسته
مانند خودش آرام زمزمه میکنم
_توضیح میدم آرمان
با این حرفم آتش خشمش فوران میکند و تمام وسایل بر روی میز را زمین میریزد
دستهایم را بر روی گوشم میگذارم و صدای فریاد بلندش با جیغ خفهام یکی میشود
آرمان_توضیح نمیخواممم…………چرا هلما……چرا بازیم دادی؟
با چشمانی اشکبار نگاهش میکنم
_بزار حرف بزنم آرمان
چند قدم جلو میآید و انگشتش را بر روی بینیاش میگذارد
آرمان_هیششش……..هیچی نگو……نمیخوام دستم روت بلند شه
چشمانش سرخ است و رگ گردنش برجسته شده
هق آرامی میزنم
_نمیگذرم………به جون بچم ازت نمیگذرم آرمان که نزاشتی حرف بزنم
حالا من هم ایستادهام
جلو میآید و پشت دستش را خیلی آرام بر روی لبهایم میکوبد
آرمان_گفتم هیچی نگو………نزار کاری کنم که نباید………….تو همین الانشم از من نگذشتی که واسه انتقام قبولم کردی…………..بچمو که بدنیا آوردی برو……انتقامت رو خیلی خوب گرفتی……..
از خانه خارج میشود و در را محکم میکوبد
بر روی مبل آوار میشوم و صدای هق هقم خانه را پر میکند
دخترکم لگد محکمی میزند که آخ آرامی از بین لبهایم بیرون میپرد
_آخ………..چیه مامان؟……..دیدی بابات چه نامرده……حتی نخواست حرفم رو بشنوه…………بابات به منی که انقدر دوسش دارم اعتماد نداره……….ولی اشکال نداره……..میرم……با هم میریم………میریم یه جایی که پیدامون نکنه…….اون وقت………اگه پشیمون هم بشه دیگه برمیگردیم
هق هقم بلندتر میشود و برای بخت بدم زار میزنم
دکتر گفته استرس برایم خوب نیست اما او مرا در نگرانی اینکه کجاست و حالش چطور است رها میکند
نمیدانم چقدر اشک میریزم و دخترکم لگد میکوبد اما با شنیدن صدای در با فکر اینکه آرمان برگشته و به حرفهایم گوش میدهد به سمت در پرواز میکنم
در را باز میکنم و با دیدن فرد پشت در باز هم بغض به گلویم چنگ میزند
سلام آرامی زمزمه میکنم و از جلوی در کنار میروم
آرام وارد میشود و متعجب میپرسد
امیر_خوبی هلما؟…چیشده؟
بعضم را قورت میدهم و با صدای لرزان میگویم
_خوبم………..بیا تو
متعجب وارد میشود به سمت لپتاپ شکسته شده بر روی زمین میروم و میخواهم آن را بردارم که امیر مانع میشود
امیر_خم نشو با این وضعت
خودش آنها را برمیدارد و بر روی مبل مینشیند
میخواهم به سمت آشپزخانه بروم که جلویم را میگیرد
امیر_نیومدم ازم پذیرایی کنی اومدم ببینمت بشین
بر روی مبل مینشینم تا چشمان سرخ و نگاه اشکیام را نبیند
کمی بعد دستش را زیر چانهام میگذارد و سرم را بالا میآورد
امیر_چیشده هلما؟…….اینجا چخبره؟
طاقت نمیآورم و درحالی بغضم سر باز میکند میگویم
همه چیز را برای او که محرم رازهایم بوده و هست میگویم
میگویم و صدای هق هق گریهام خانه را پر میکند
زمانی که همه چیز را میگویم او آرام در آغوشم میکشد و بوسه آرامی بر روی موهایم مینشاند
امیر_جونم آجی………..قربونت برم گریه نکن واسه دخترت خوب نیست…….درس میشه…….همه چیز درست میشه داداش قربونت بره
کمی که در آغوش برادرانهاش آرام میگیرم قصد رفتن میکند
ابتدا میخواهد پیشم بماند اما میگویم که آرمان برمیگردد و نگران نباشد
او هم پس از اینکه میگوید زمانی که آرمان برگشت در مقابل مخالفتش همه چیز را برایش بگویم میرود
روشنایی روز در سیاهی شب گم میشود اما آرمان برنمیگردد
با موبایلش تماس میگیرم
پاسخ نمیدهد
با قلبی نگران منتظرش میمانم
شب هم میگذرد و سپیده دم میشود
اما آرمان بر نمیگردد
یعنی او به من و نگرانیهایم فکر نکرده؟
میترسم اتفاقی برایش افتاده باشد
نگرانی بیشتر بر جانم میافتد
چند بار دیگر هم تماس میگیرم اما باز هم جواب نمیدهد
نمیدانم چقدر به ساعت خیره میمانم و با او تماس میگیرم اما کم کم پلکهایم سنگین میشود و به دلیل شب بیداریام به خواب میروم
خوابی پر از کابوس
خوابی پر از وحشت
حمایت؟🥺😃😥
حمایت
قربونت ضحی خوشگلههههه✨️🤍😃
حمایت💖😁
خسته نباشی غزل گشنگم💋
اگه امروز حالم اوکی بود بهتون میرسیدم حیف شد🥺فردا اگه بهتر شدم این بیست پارت رو سریع میخونم🙃
ستی نیست🥲🥲
ضحی
امسال چندم میری
قربونت نیوشیییی🤍✨️
تو هم خسته نباشی عزیزممم🥰
اشکال نداره ایشالا زودتر حالت خوب میشه و میرسی بهمون😍
باعث افتخارمه که میخونی عشقممم😃🤍✨️
فداتشم😘
رسیدم حتما میگم🥲
قربونت برم💋
میای پی وی نیوش؟
آره عزیزم اومدم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
وای الان فرار میکنه میره
خداااااااااا
دیگه باید ببینیم میشه🤕🤷♀️
خیلی زیبا بود واقعاً لذت بردم
خوشحالم که دوسش داشتید✨️🤍😃
حمایتت دقیقا حدسممم بوددد دیدی دیدی گفتم غزلل❤️❤️ قانون عشق هم عالی بود ممنونم گلم 🌸🌸
آره حدست تا حدودی درست بود😛
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزمم😃🤍✨️
وا یهو چرا اینجوری شد خب اون زبون دومتریت رو تکون بده دیگه آرمان مثل امیرارسلان نبود که باور نکنه با زبون بیزبونی ازش خواست راستشو بگه بعد دختره خنگ واسه من لال شده بود
اَه حرصم دراومد😑
دیگه عصبانی بود و هلما هم ترسیده بود🤕🥺
بابد دید در ادامه چی میشه😁🤷♀️
نفس عمیق بکش
آرامش خودتو حفظ کن خواهرم😆😆
خسته نباشی غزلی جونم🥺💜💜
قربونت تارایی😛✨️🤍
غزل جان ما حمایت میکنیم که تو هم از ما حمایت کن پارتا رو طولانیتر کن
تا جایی که بتونم سعی میکنم پارتها طولانیتر باشه🤍✨️😃
بخدا غزل اگه هلما همه چی رو برا آرمان تو دوسه تا پارت آینده تعریف نکنه دیگه نمخونمش🤬🔪🔪
عالی بود غزلی❤️
مثل اینکه خیلی عصبانی شدید🤣🤣🤣🤣😛
قربونت ستی خوشگلههه🤍✨️😃
خیلییی غزل🤣🤦♀️🤦♀️
نگید دیوونه ولی وقتی حرص میخورید خندم میگیره🤣🤣
حالا حرص نخورید واسه ادامه جا داشته باشید عصبانی بشید😛😛
بی از حد عصبانی شدیم
حرص نخورید شاید توی پارت بعدی درست شد😉😁