نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت 28

4.5
(168)

توی اون کت و شلوار مشکی به زیبایی می‌درخشد و آن شال سفید تضاد خیره کننده‌ای با موهای مشکی‌اش دارد

_جانم؟

از حرفم پشت چشمی نازک می‌کند و صندلی‌اش را تکان می‌دهد

هلما_یجوری اخماش رو کشیده تو‌هم انگار به زور آوردنش

تکخندی میزنم و از جایم بلند می‌شوم

به سمتش میروم و کنار صندلی‌اش بر روی یکی از زانوهایم مینشینم

دستم را زیر چانه‌اش می‌گذارم و سرش را به سمت خود برمیگردانم

_ببینمت

نگاه آبی‌اش که در چشمانم می‌نشیند با صدای آرامی می‌گویم

_چجوری بهت ثابت کنم که پشیمونم؟

بغض صدایش را میلرزاند و قلبم را آتش می‌زند

هلما_ثابت نمیشه……………….میگفتی عاشقمی،اما نبودی…………….الان میگی پشیمونی………چجوری باور کنم؟

قطره اشکی که بر روی گونه‌اش میچکد را آرام پاک میکنم و دستان سردش را در دست می‌گیرم

_هرکاری که بگی میکنم تا بهت ثابت بشه هنوزم دوست دارم…………..حتی بیشتر از قبل

بوسه آرامی بر روی دستانش میزنم و خیره در آبی‌های پر آبش می‌گویم

_سر یه فرصت مناسب قول میدم بهت بگم چرا رفتم……………قول میدم فقط………..فقط تروخدا باهام بد نباش

سرم را پایین میاندازم و پلک‌هایم را محکم میبندم و با مکث سرم را بالا می‌آورم

آب دهانم را میبلعم و از جوابی که قرار است بدهد وحشت دارم اما دلم میخواد بشنوم

حتی اگر ترسناک باشد

_هلما ه…………….هنوزم……………..هنوزم دوسم داری؟

مکثش برای جواب دادن ته دلم را خالی می‌کند

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

شاید زمان آن رسیده است که نقشه‌ام را شروع کنم

نمیدانم جواب این سوال برای نقشه‌ام است یا واقعا دوستش دارم اما این را می‌دانم که ته دلم به این جواب راضی‌ست

با یادآوری روزهای خوشمان چشمه‌اشکم می‌جوشد و قطره اشکی برگونه‌ام میچکد

اما او این را نمی‌بیند و با تعللم در جواب دادن از جایش بلند می‌شود

وسط اتاق می‌ایستد و چنگی به موهای کوتاهش می‌زند

_ه……………هنوزم

نگاهم میکند

_با حال بدت……………حالم بد میشه…………….هنوزم وقتی سرت رو…………….میزاری روی پام قلبم……………قلبم تند میزنه

صورتم از اشک خیس است زمانی که می‌گویم

_هنوزم دوست دارم

سرم را پایین می‌اندازم و اشک‌هایم سرعت می‌گیرنداما سنگینی نگاه متعجب را بر روی نیمرخم حس میکنم

کاش در همان روز‌های خوش می‌ماندیم

روزهایی که من دختری شاد بودم آرمان مردی که پا به پایم دیوانگی می‌کرد

بی‌هوا دستم کشیده می‌شود و از روی صندلی بلند می‌شوم

مهلت اعتراض نمی‌دهد و لب‌هایش را بر روی لب‌هایم میکوبد

خشک‌شده بر سرجایم میمانم و او حلقه دستانش را به دور کمرم تنگ‌تر می‌کند

نمیدانم با عقلم پیش بروم یا قلبم

اگر به حرف مغزم گوش بدهم باید اورا پس بزنم و اگر به حرف قلبم گوش بدهم‌…………..

اگر یک شب هم با دلم پیش بروم که به‌جایی برنمیخود،میخورد؟

پس دستانم را بر روی صورتش می‌گذارم و با جان و دل همراهی‌اش میکنم

حسی که از قلبم جریان می‌گیرد و در تمام بدنم پخش می‌شود حالم را خوب می‌کند

در دل اعتراف میکنم که من این مرد را برای همیشه می‌خواهم و شاید حتی از آن نقشه مسخره‌ هم بگذرم

دقیقه‌ای بعد با نفس‌تنگی از هم جدا می‌شویم او پیشانه‌اش را به پیشانی‌ام تکیه میدهد

آرمان_خیلی دوست دارم هلما………………خیلی دوست دارم

هردو نفس‌نفس میزنیم و من با لبخند به چشمان پر برقش خیره میشوم و می‌گویم

_منم…………..دوست دارم

بوسه کوتاهی بر لبانم میزند و با لبخند پیشانی‌اش را از پیشانی‌ام فاصله می‌دهد

آرمان_بریم؟خیلی توی اتاق موندیم

آرام سری تکان میدهم

_بریم

داخل آینه توی اتاق آرایشم را چک میکنم و بعد همراه هم از اتاق خارج می‌شویم

با خروجمان همه نگاه‌ها به سمت ما میچرخد

فرشته خانم_دهنمون رو شیرین کنیم؟

آرمان به جای من جواب میدهد

آرمان_بله

همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود و آرمان انگشتر نشانی درون دستم میاندازد

چون خانواده‌ها همدیگر را میشناسند قرار عقد و عروسی را برای آخر هفته بعد می‌گذارند

فردا صبح قرار است برای آزمایش خون برویم و ترسم از این است که کسی متوجه باردار بودنم بشود

میهمان ‌ها که می‌روند کفش‌هایم را از پا درمی‌آورم و هرکدام را به طرفی پرتاب میکنم و درحالی که شالم از بر روی شانه‌ام می‌اندازم خود را بر روی مبل رها میکنم

_آخیشششششش…………..بلاخره رفتن

امیر با خنده کنارم جای می‌گیرد

امیر_مثل اینکه به عروس خانم خیلی سخت گذشته

ادایش را درمیاورم که صدای خنده‌اش همزمان با صدای خاله بلند می‌شود

خاله_امیررررر،اذیت نکن دخترم رو

امیر با خنده می‌گوید

امیر_راس میگم دیگه مامان،عین زنای حامله همش خستس

نفسهایم منقطع می‌شود و لرز بدی برجانم می‌افتد و برای تابلو نشدن بیشتر از جایم بلند می‌شوم و بعد از برداشتن کفش‌هایم به طبقه بالا میروم

نمیدانم چرا انقدر از فهمیدن بقیه میترسم

وارد اتاقم میشوم و در را پشت سرم میبندم و به آن تکیه میدهم

کمی بعد نفس عمیقی میکشم و به سمت کمدم میروم

لباس‌هایم را با لباس راحتی عوض میکنم

آرایشم را پاک میکنم و موهایم را از بند کش رها میکنم

کف سرم را ماساژ میدهم و به سمت تختم میروم

بر روی آن دراز میکشم و دست راستم را بر روی شکمم میگذارم

آرام نوازش میکنم و زیر لب حرف میزنم

_من چیکار کنم باتو آخه…………..میترسم بقیه بفهمن وجود داری………………امشب خیلی خوب بود،اما کاش مامان و بابای منم بودن……………….راستی بابات امشب خیلی خوشتیپ‌ شده بودا………….شایدم امشب زیادی به چشم من اومده………………

با صدای در اتاق سریع دستم را پس میکشم و اجازه ورود صادر میکنم

در آرام باز می‌شود و چهره همیشه خندان امیر اینبار کمی جدی‌تر مقابلم قرار می‌گیرد

حمایت؟؟؟؟؟🙃

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 168

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
32 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

#حمااایت

saeid ..
1 سال قبل

خسته نباشی

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون گلم عالی بود کاش هلما از فکر انتقام بیاد بیرون…
چرا دیازپام و قانون عشق رو نمیذارین

لیلا ✍️
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود و قلمت روز به روز داره بهتر میشه آفرین به پشتکارت👌🏻👏🏻

فقط یه سوال چرا موقعی که از آزمایشگاه برگشتن به جای آرمان نوشتی امیر؟؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

گف فردا میرن آزمایشگاه لیلا🤣🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

وای اشتباه شد یه لحظه 🤦‍♀️

اصلا امیر پسرخاله‌اش رو ندید گرفتم

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

بابا تازه دو پارته که اومده کجا جدی بگیرمش😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

از کدوم امیر…مال رمان خودت رو میگی؟

FELIX 🐰
1 سال قبل

عالی بود👏👏👏👏

sety ღ
1 سال قبل

عالی بود غزلی❤️😘

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عالی…
فقط دیازپام رو بزارررررررررر

Fateme
1 سال قبل

عالی بود غزلی
فقط تروخدا از فکر انتقام دربیاد

تارا فرهادی
1 سال قبل

عالی بود غزلی جونم🧡🧡🧡😘😘

تارا فرهادی
1 سال قبل

هلما چرا دست بر نمیداره ناموصا 🤦🏽‍♀️

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

خیلی خوب بود مرسی

𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

#حمایت

𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

عالی بود عزیزم میگم این رمان قانون عشق و دیازپام برای شماست؟که در سایت رمان وان هست.. م

دکمه بازگشت به بالا
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x