نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان او خدایم بود

رمان او خدایم بود پارت ۵

4.4
(38)

# پارت ۵

( جانان)

هر دو مقابل حاج بابا ایستاده بودیم.

حاج فتاح : امیدوارم امانت دار خوبی باشی و خوشبختش کنی

سروش :نگران نباشید خوشبختش می‌کنم.

از زیر قرآنی که خانم جان در دست داشت به آرامی رد شدیم.

معصومه خانم اسفند دود کرده بود و مرضیه روی سرمان نقل می‌ریخت ؛ اما هردو سعی می‌کردیم ناراحتی مان را پشت نقابی از جنس بی تفاوتی پنهان کنیم.

سروس کنار در ایستاده بود و منتظر شد تا برای آخرین بار با خانواده‌ام خداحافظی کنم.

چقدر سخت بود دل بریدن.

آن هم برای دختری که همه عشقش را باخته بود.

وقتی به برگشتنت فکر می کنم.

جای خالی دوست داشتنت

عجیب در دلم درد می‌گرفت.

گویی دوست داشتنت

زخمی عمیق

در من گذاشته بود

زخمی شبیه خاطرات

خاطراتی که

نمک میپاشد بردلم.

کسی از دلتنگی هایم

نمی‌دانست

از انتظارهای باران خورده ام

نمی‌دانست

از آن همه نگاهم

به ساعت های دلتنگی

نمی‌ دانست

هیچ کس چه می‌دانست

، وقتی تمام شب را

پشت پنجره نیمه باز اتاق

در انتطار ِآمدن او

بار ها جان داده بودم

تا فقط یکبار دیگر

فقط یکبار

بیایی و یک شانه شویم

برای تمام بغض هایم

این روز ها

همه چیز دست بدست هم داده بود

همه چیز

زمان به سختی

برایم می‌گذشت.

خانم جان با گوشه چادر اشکش را پاک کرد.
بی مهابا خودم را در آغوشش انداختم و هردو شروع به گریستن کردیم.

آغوش زبانِ مشترکِ آدم ها است.

فقط با لهجه هایِ متفاوت.

زنی که گریه می کند.

یک آغوشِ محکم می‌خواهد

از جنسِ پیراهنِ چهار خانه یِ مردی که

تمامیتِ ارضیِ اندامش را در بر بگیرد.

کودکی که زمین خورده است.

آغوشی که بویِ التیامِ زخم هایش را بدهد

و نازش را بکشد و با عزیزکم،گریه نکن بغضش با صدایِ بلندتری بترکد.

و مردی که تویِ بالکن به رو به رو خیره شده است.

دو دستِ ظریف می خواهد

که از پشتِ سر دورِ کمرش حلقه شود و سیگار را از دستانش بیرون بکشد.

آغوشی که تهش طعمِ رژِ لب بدهد، و بویِ موهایِ زنی که دوستش دارد.

نمی‌دانم چقدر طول کشید که بلاخره از هم جدا شدیم

سروش در ماشین را برایم باز کرد.

بدون هیچ حرفی سوار شدم.

دلم گرفته بود و هیچ آرام بخشی نمی‌توانست آرامم کند.

بعد از اینکه سروش سوار شد استارت زد.

و کاسه آبی که خانم جان پشت سرمان روی زمین ریخت ، بدرقه راهمان شد.

خیلی نگذشته بود که سروش سکوت میانمان را شکست.

_ ناراحت بنظر میایید؟

نفسم را فوت کردم.

_ فقط یکم بی حوصله‌ام.

گوشی سروش شروع به زنگ خوردن کرد و نام دلارام روی صفحه افتاد.

ناخودآگاه پوزخند روی لب هایم نقش بست.

باید از همین اول خودم را برای هرچیزی آماده می‌کردم.

ضبط را را روشن کرد و آهنگ ملایمی پخش شد.

همه‌ی فکرم پیش امیر بود.

سرم را به شیشه پنجره چسباندم و به قطرات ریز باران که بر پنجره نقش می بست خیره شدم.

می خواستم زن زندگی اش باشم.

زنی که پیشبند ببندد .

سیب زمینی ها را سرخ کند.

زنی که دستش فقط در خانه ی او بسوزد.

می‌خواستم زن زندگی اش باشم.

زنی که لنگه گوشواره اش را در خانه ی او گم کند.

و صبح های زود ، بوی لاک قرمزش ،در خواب او بپیچد.

می‌خواستم زنی باشم که اکثر مریضی های عمرش،صدقه سر زن بودن در خانه ی او باشد.

و با اینکه خسته است

برایش چای دم کند.

و وقتی پیراهن بی آستین می پوشد

حواسش باشد که پرده های خانه ات افتاده باشند.

می خواستم سرم را با او

روی یک بالش بگذارم.

و دو تایی بخزیم زیر یک پتوی مشترک.

من

با تک تک سلول هایم ،

می خواستم زن زندگی اش باشم.

افسوس که تو را

خواستن

خیلی دیر بود.

خیلی.

…………………….

با رسیدن به خانه سروش از ماشین پیاده شدم

و پشت سرش وارد آسانسور شدم.

هرو کنار هم ایستادیم

لباس عروسی که برایم خریده بود پف چندانی نداشت و دامنش مدل ریخته بود.

با رسیدن به طبقه ۲۶ درب باز شد.

سروش جلوتر حرکت کرد و با دسته کلید در را باز کرد.

کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم.

آپارتمان بزرگ ۳۰۰ متری که با جهیزیه من پر شده بود.

نمی‌دانستم باید چه می‌کردم هیچ چیز برایم جذاب نبود.

در اولین اتاق را باز کردم.

و مانتو و شال سفیدی که روی لباس پوشیده بودم را از تن درآوردم و گوشه ای انداختم.

سروش وارد اتاق شد، دکمه های پیراهنش را تا نیمه باز کرده بود.

پوست برنز و اندام بی نقصش بدجور وسوسه

انگیر بود.

بر خود مهیب زدم و لبم را با دندان گاز گرفتم.

_ چیزی می‌ خواستین؟

_ گفتم شاید کمک بخواهی.

خون به درون پوست سفیدم دوید.

مقابلش ایستادم.

_ از کی تا حالا هم خونه‌ ها بهم کمک می‌کنن؟

_ باشه هر طور که راحتی.

روی تخت دراز کشید.

_ دارید چی کار می‌کنید ؟

_ می‌خواهم بخوابم.

طلبکارانه به او چشم دوختم.

_ ابن خونه دو تا اتاق دیگه هم داره.

_ فراموش کردی! این جا خونه منه و قبل از اینکه تو بیای این اتاق مال من بوده.

با حرص نفسم را فوت کردم.

خم شدم و از روی تخت مانتو‌ام را چنگ زدم.

رد نگاهش را که گرفتم دوباره سرخ شدم.

یقیه لباسم هفتی شکل و باز بود و حالا بدون شال کامل سفیدی پوستم خود نمایی می‌کرد.

خودم را جمع و جور کردم.

_ به چی زل زدید

_ به دارایی هام.

_ اشتباه فکر کردید، جانان به غیر از یک نفر به هیچ کسی تعلقی نداره.

به پهلو شد و دستش را زیر سرش گذاشت.

_ حتما اون یک نفر من نیستم.

به حالت نمایشی، برایش دست زدم.

_ آفرین جناب کیانی.

_ مشتاق شدم بدونم اون شخص کیه!

دستم را به کمر زدم.

_ به شما هیچ ربطی نداره.

شاید انتظار داشتم عصبانی شود و مقابلم قد علم کند و با فریاد بگویید غلط می‌کنی به کسی جز من تعلق داشته باشی.

افسوس که خیال های دخترانه‌ام، خیالی بیش،نبود.

بی حرف از جایش بلند شد و به طرف در رفت.

به چهارچوب که رسید ایستاد.

_ این اتاق باشه برای تو. شب بخیر.

_ شب بخیر.

از اتاق خارج شد و در را پشت سرش بست.

نگاهم به تصویر خودم در آینه افتاد.

بی شک آن شب غمگین ترین عروس شهر بودم.

غمگین که می‌شوی

سنگینی قلبت عجیب

از وزنت میزند بالا.

غمگین که می‌شوی

ناخودآگاه گوش و دلت به سمت تلخ ترین آهنگ می‌رود!

غمگین که می‌شوی

یک‌دفعه تمام حزن های سیاه پوش بدون دعوت میهمان دلت می‌شوند!

غم،

شبیه مردی است که بغضش را با دود

سیگارش قورت می‌دهد.

غم

شبیه زنی است که هق هق هایش راه نفسش را بسته است.

غم شبیه جمع بدون جانان است

غم شبیه فرزندی ناخواسته است که دردودل زیاد دارد

غم شبیه ابری است که نه می‌بارد و نه آسمان را ترک می‌کند .

……………………

(سروش)

پیراهن را از تنم بیرون کشیدم و درون وان رفتم.

روحم خسته تر از جسمم بود.

اسم دلارام روی صفحه گوشی‌ام نقش بست.

با بی حوصلگی جواب دادم.

صدایش در گوشم پیچید.

_ بد موقع که مزاحم نشدم شاه داماد.

_ چرا نخوابیدی؟

_ آماده شو دارم میام دنبالت.

_ دلی، من فردا پرواز دارم.

_ نکنه بودن با اون دختره رو داری به من ترجیح می‌دی؟

نفس عمیقی کشیدم.

_ قهر نکن حالا ، باشه ولی باید زود برگردیم.

خندید

_ دلارام قربون قلب مهربونت بشه، تا ده دقیقه دیگه می رسم.

_ کم زبون بریز، می‌بینمت.

تماس را قطع کردم و چشم هایم را بستم.

……………………..

( جانان)

با صدای بسته شدن در از جایم بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.

انگار سروش بود که بیرون رفته بود ؛ اما صدای زنگ گوشی اش از حمامی که داخل یکی از اتاق ها بود می آمد.

گوشی را برداشتم باز هم تماس از طرف دلارام بود.

جواب دادم .

صدای پرعشوه اش در گوشم پیچید.

_ الو‌، سروش جان ، من رسیدم.

حالم بد شد، درست بود که توافق کرده بودیم از هم توقعی نداشته باشیم؛ اما حس نخواستن و دومی شدن و یاس روی دلم سنگینی می‌کرد

سخت ترین مرحله تنهایی آن جایی است

که باید به همه ثابت کنی

چقدر قوی هستی .

و بعد از آنکه تشویق هایشان تمام شد

بگویی از خنده دلت درد گرفته و

بروی روی کاسه توالت تمام قوی بودنت را بالا بیاوری

تنهایی ات را گریه کنی.

حرفی نزدم و قطع کردم.

حرصم گرفته بود و بدون فکر گوشی را در وان که هنوز پر بود انداختم.

و روی زانو هایم نشستم.

مثل دسته کلید خانه اش بودم

در را که باز کرد

پرتم کرد

عیب ندارد

بازهم از خانه بیرون خواهد رفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سمیرا
سمیرا
24 روز قبل

دلم میخاد کله سروش بکنم. طفلک جانان

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
24 روز قبل

خیلی دوس دارم از گذشته سروش یه چیزایی بفهمم و اینکه جانان درسته علاقه به امیر داشته ولی خب بازم قشنگ نیست بخواد به کسی که حالا شوهرشه بگه من مال یکی دیگه ام به من زل نزن😂
و یه چیزی بگم ناراحت نمیشی مائده؟

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

دوتاشون از اول شمشر رو از رو بستن برا هم جانان راحت میگه من مال کس دیگه هستم سروش هم عوضی بودنو تکمیل میکنه شب اولی جلو زن قانونیش بلند میشه با یه زن دیگه میره
ممنون مائده جان قشنگ بود

Sahel Mehrad
24 روز قبل

قلمِ مورد علاقم❤️

وانیا
24 روز قبل

به نظرم جانان باید برای کسی که دوستش داشت یه تلاشی میکرد انقدر راحت ترکش نمیکرد خودشم مقصره

وانیا
پاسخ به  مائده بالانی
24 روز قبل

من حس کردم پدربزرگش دوستش داره شاید می‌تونست راضیش کنه. البته هنوز خیلی چیزا رو درباره شخصیتا نمیدونیم اولشه

نازنین
نازنین
24 روز قبل

الان فقط دلم میخواد سروش رو آتیش بزنم

نازنین
نازنین
پاسخ به  مائده بالانی
24 روز قبل

آره جون عمش خوبه نکبت کاش مثل سگ عاشق جانان بشه

نازنین
نازنین
پاسخ به  مائده بالانی
24 روز قبل

آخخخخخخخ گفتی خواهر

لیلا مرادی
لیلا مرادی
23 روز قبل

خیلی خوب رمانت رو پیش می‌بری عزیزم و بازی کلماتت سیر داستان رو تند جلوه نمی‌ده البته که نیاز به فضاسازی بیشتره که مسلماً با تمرین از پسش برمیای خوش‌قلم😍

افرا
افرا
23 روز قبل

جانان خیلی مظلومه🥺 اگه من بودم اول از همه سروش رو بعدم اون دلارام عوضی رو که با مرد زن‌دار رابطه داره رو با ساطور تیکه تیکه میکردم😤

خواننده رمان
خواننده رمان
23 روز قبل

چرا پارت نداری مائده جان

دکمه بازگشت به بالا
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x