نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت دو

4.1
(15)

 

وارد مغازه میشه و مثل اینایی که بخاطر افسردگی زیاد اومدن خرید درمانی هر چی میبینه ورمیداره و عینک نداشته اش رو رو بینی اش تنظیم میکنه و تمام این مدت من پوکر فیس نگاهش میکنم

به انتهای مغازه که میرسه با پنج تا مانتو وایستاده

به رنگ هاش که نگاه میکنم نپوشیده صورتم جمع میشه

:بنفش جیغ.سبز چمنی.زرد‌.قهوه ای .ابی .با لبخند ملیح سمتش میرم و همه ی مانتو رو از دستش میگیرم
به خیال اینکه قراره بپوشمش لبخند مغروری میزنه اما با حرکت بعدی من بادش میخوابه

تمام مانتو ها رو میزارم سر جاش و یه مانتو خاکی رنگ برمیدارم و اجازه ی هیچ حرفی رو بهش نمیدم
پُرُوش میکنم و بعد صداش میکنم در اتاق پرو رو باز میکنه و میتوپه بهم :ورپریده چرا مانتو هارو گذاشتی سر جاش قشنگ بودن که

_قشنگ از نظر تو مشنگ از نظر من چیه اون جلف ملفا بابا میخوام برم سرکارا ؛لبخندی میزنم و میگم:زیبایی رو دریاب

سوتی میزنه و میگه:اولالا چقد بهت میاد
_همینو وردارم پس؟

وردار بریمی میگه و در اتلق پرو رو میبنده

بعد از کلی چونه زدن با فروشنده مانتو رو میخرم پشت بندش یه مقنعه هم همینطور و بعد به سمت خونه میریم کلی اصرار میکنم که نرگس بیاد بالا ولی نمیاد و عیت بز سرشو میندازه پایینو میره

منم سمت در میرم و تا میام کلید بندازم ستاره چادر پوشان میاد بیرون پشت بندشم امید در میاد ستاره و امید همسایه هامونن البته که دوستی قدیمی و خانوادگیمون رو نمیشه نادیده گرفت

تقریبا بعد از فوت مامان و بابا منم عضوی از خانواده ی ستاره اینا شدم
سلامی میدم و میرم بالا

لباس هارو آویزون میکنم و گوشیم رو رو ساعت ۸ تنظیم میکنم و خودمو رو تخت پرت میکنم از خوشحالی نزدیک یک ساعتی طول میکشه خوابم ببره ولی بالاخره به خواب میرم
……..
با قدم های پر تحکم وارد ساختمان میشم‌ از تو آینه ی آسانسور خودمو چک میکنم لبمو روی هم میکشم و زیر چشام رو پاک می‌کنم تا وقتی برسم به طبقه ی اصلی
از در آسانسور خارج میشم و اول با یه داف و بعد با حدود ۵ ۶ نفر مواجه میشم رو به دافه که انگار منشیه میگم ببخشید خانوم
_ملههه
چییی؟مله؟خب من الان چطوری خودمو کنترل کنم که پخش نشم از خنده؟ دوتا سرفه میکنم تا جلوی خندمو بگیره بعد با صدایی که ته مایه های خنده توش هست میگم :عزیزم من برای مصاحبه اومدم کجا باید برم؟
_عااام اسمتون؟
_دلارام حبیبی
نگاهی به سیستم میندازه بعد میگه
_ عزیزم شما بشینید تا نوبتتون بشه
_باشه ممنونم
سر تکون میده و تا کمر میره تو سیستم جلو روش کور میشی بابا یکم بیا عقب
روی یکی از صندلی ها می‌شینم کنار یه پسر جوون که فک کنم اونم برای مصاحبه اومده بی توجه بهش با ناخنام ور میرم که صدایی می‌شنوم اون پسره است
_برای مصاحبه اومدید؟ نه اومدم بدم… استغفرلله گفتم:آقای محترم مگه میشه کار دیگه ای اینجا انجام داد؟
خنده ی ضایعی کرد و گفت:اهاا خواستم سر صحبت رو باز کنم
_اِممم و بعد به رو به رو نگاه کردم
_شما مجردید؟
نگاهی بهش انداختم که پشیمون شد از حرفی که زد و گفت:ببخشید نباید سوالو میپرسیدم
بعد صدای منشی بلند میشه :آقای کمال رنج بر
در کمال تعجب کمال یعنی همون پسر بغل مت بلند میشه و میره .خدایی کمال حقش نبود بابا یکم خلاقیت به خرج بدید تو اسم گذاشتن

حدود دو ساعت طول کشید تا بالاخره منو صدا زدن:خانوم حبیبی بفرمایید داخل
از جام بلند شدم با کفشای پاشنه بلندم راه افتادم در اتاق رو زدم و با صدای بفرمایید در رو باز کردم همه چی داشت خوب پیش می‌رفت نمیدونم نفرین کدوم همسایه بود که درست اینجا متو گرفت و پام پیچ خورد درست پنج ثانیه قبل از رسیدن به صندلی زارت افتادم زمین
_حالتون خوبه خانوم؟
از جام بلند شدم دستی به مانتوم کشیدم و گفتم :بعله خوبم لبخندی زدم و گفتم:پیش میاد
بعد تو دلم گفتم:حالتون خوبه و زهرمار آخه مرد شاید به سرامیکات آسیب رسونده باشم از جات تکون بخور توهم
_بله این اتفاق زیاد اینجا افتاده
_خب پس مشکل از اینجاست سرامیکتونو عوض کنید
چشماش داشت از هم باز می‌شد که سریع جمعش کرد بفرماییدی میگه و من میشم
دستاشو تو هم گره میکنه و برگه ی مقابلش رو نگاه میکنه و میگه:خب سابقه ی کار دارید؟
_خیر متاسفانه
_مدرک تحصیلی
_کارشناسی ارشد شیمی دارویی
_از دانشگاه؟
_شهید بهشتی
_مسلط به چند زبان؟
_زبان انگلیسی
_مدرک دارید؟
_بعله از یه آموزشگاه معتبر میتونید استعلام بگیرید
خب یه سوال ساده میپرسم
How old are you?
یکم سرکار گذاشتن که بد نیست هوم؟

با دستپاچگی سوالی میپرسم:no?
با صدای بلند میگه :no یعنی چی خانوم
دستامو تو هوا تکون میدمو میگم:چرا عصبی میشید خب yes
بعد می‌خندم و اون کفری شده از رو صندلی بلند میشه و میگه بفرمایید بیرون
می‌خندم و میگم ببخشید خواستم یکم شوخی کنم بعد به انگلیسی سنمو میگم
سری از روی تاسف تکون میده و ادامه میده

_کار با کامیپوتر؟
_تا حدودی

بعد از پرسیدن کلی سوال دیگه گفت
_خوبه میتونید تشریف ببرید تماس میگیریم باهاتون

_بعله ممنون از جام بلند شدم و در حالی که سعی
می‌کردم نیوفتم پرسیدم:چقدر احتمال داره استخدام شم؟

_ما پرونده ی شمارو با بقیه مقایسه میکنیم هرکی بهتر بود اون میاد چطور عجله دارید ؟

_عجله نه نه ولی گفتم اگه درصدی احتمال داره من جای دیگه فرم پر نکنم آخه خیلی به کار نیاز دارم

_سعی می‌کنیم زود تر اطلاع بدیم بسلامت

_ممنون خدانگهدار

و بعد درو بستم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
1 سال قبل
در انتظار تایید

توقسمت عنوان اینجوری بنویسید رمان بخاطر تو پارت دو

لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل

قشنگ بود❤👌
ولی واقعا بعضی خانواده ها تو گزاشتن اسم اصلا دقت نمیکنن نمیگن فردا بچه افسرده میشه؟
من یه پسر خاله دارم اسمش علی ، امسال رفته کلاس اول اومده گریه که این اسم من چیه اسم همه بچه ها تو کلاسشون یاشار ، مهراد ، مهیار و …

Fateme
پاسخ به  لیکاوا
1 سال قبل

باز علی خوبه
ولی آخه کمال😂💔

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

افسرده شده بچه
پاش رو کرده تو یک کفش باید اسمم رو عوض کنم

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x