رمان بخاطر تو پارت چهل و یک

…..
استرس باعث شده رنگم بپره و هر یک دقیقه ی آب پرتغال بخورم

امید و آرش از وقتی اومدن فقط نگاه کردن به هم و هیچی نگفتن

گلومو صاف میکنم و با صدای ایجاد شده نگاه امید و آرش برمی‌گرده سمت من

آرش با آرامش و امید با اخم

لبخند مضطربی میزنم و میگم:قرارا دوئل بزاریم؟حرف بزنید دیگه

جفتشون همزمان میگن:ببینید

و در نهایت آرش میگه:شما بفرمایید

امید مغرور شروع میکنه و میگه:ببین آقای افخم
دلارام برای من فرقی با ستاره نداره اگه قبول کردم که توی کصافت کاریتون شرکت کنه فقط بخاطر این بود که می‌خواست داغ دلش اروم بگیره

اگه اومدم اینجا صادقانه بگم اومدم خودمو نشون بدم اومدم بهت بفهمونم تو با یه دختر بی دست و پا و بی کس و کار طرف نیستی

این دختر خانواده داره…خانواده شم مثل کوه پشتشه

من تا ته بازی هستم هر جا به ضرر دلارام باشه مطمئنا به هیچی فکر نمی‌کنم و همونجا از راه قانونی وارد میشم

حتی اگه به ضرر بقیه باشه

چیزی که برای من مهمه خوشحالی و منافع دلارامه

بغض کردم

منو امید مثل سگ و گربه بودیم از بچگی ولی این دفاع خیلی شیرین بود درسته آرش سعی نداشت منو گول بزنه اما دانیال هم اگه اینجا بود همینکارو می‌کرد

اون از دیروز که ستاره اونجوری گفت و اینم از امید

.من بعد از چند سال دوباره حس میکنم که یه خانواده دارم…چشمام پر میشه از اشک و سرمو پایین میندازم
صدای جدی آرش بلند میشه:من کاملا به شما حق میدم آقای…

_امید صدام کنید

_بله من بهتون حق میدم امید جان به هر حال نگرانی برای خواهر رو در‌ک میکنم چون خودمم خواهر دارم

این اطمینان رو هم میدم که قطعا قرار نیست خطری خانم حبیبی رو هم تهدید کنه جون همونقدر که شما نگرانید…منم…من هم نگرانشون هستم

حق میدم که راجب من بد فکر کنید اما من به ایشون هم گفتم..من هم مثل ایشون قربانی این تشکیلاتم

امروز هم برای همین با شما قرار ملاقات گذاشتم..میخوام از راه قانونی وارد عمل بشم

(پارت یکم کوتاهه معذرت میخوام از فردا پارت گذاری منظم تر و طولانی تر میشه قول میدم❤️حمایت کنید دیگه)