نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۵۷

4.1
(63)


وارد بخش می‌شیم

.دستای یخ زده ی اهو و میگیرم و میبینم که مامان با دسته ی کیفش ورمیره.

با پرستاری که اکثرا میبینمش سلام و علیک میکنم و بالاخره میرسم به اتاقی که آرمین توش قرار داره.

از پشت شیشه نگاهش می‌کنم.صدای پر بغض اهو میاد:این ارمینِ ماست؟

منم بغض میکنم.بغض میکنم برای خانواده ی از دست رفته مون.برای روزای خوبی که میتونستیم داشته باشیم اما نداشتیم.برای آرمین بی گناهی که روی تخت بیمارستان افتاده.

صدای گریه ی مامان بلند میشه:آرمینم پسرم…ارمینِ من پاشو مامان اومده.پاشو دورت بگرده مامان.الهی من قربونت برم که اونجوری اروم دراز کشیدی.آرش مادر…میخوام برم تو میخوام دستشو بگیرم.

سری تکون میدم و به سمت پرستار میرم و درخواست میکنم که بریم داخل.

لباس مخصوص رو تن مامان میکنم و داخل میفرستمش.
داخل میشه و بعد از کلی گریه و زاری خارج میشه

بعد آهو وارد میشه و اونم به همین شکل و نقر آخری که وارد میشه منم.

_سلام داداشم.خوبی؟

بغض گلومو گرفته و نمیتونم خوب حرف بزنم.

میرم نزدیک و دستی به موهاش می‌کشم و میگم:بلند که شدی میگم یه آرایشگر بیاد موهاتو کوتاه کنه.راستی دیدی به قولم عمل کردم؟دیدی مامانو آوردم.

پاشو چشم به راهه چشمای قشنگتو وا کن مامان و اهو رو تماشا کن.

پاشو دوباره بشو نور چشمی مامان.پاشو اهو رو اذیت کن.پاشو باز باهم بریم بیرون.

سر روی تخت میزارم و گریه میکنم.

با شنیدن صدای بوقی ممتد سر بالا میارم و چشمم به خط صاف روی هولتر قلب میوفته.

با سرعت و ناباوری از اتاق خارج میشم و داد میزنم پرستار

….

پنج دقیقه است که دکتر و پرستار توی اتاقن و من هنوز نفهمیدم چیشده.

صدای گریه ی مامان کل بخش رو برداشته و اهو طفلک نمیدونه مامانو اروم کنه یا برای برادر غریب و بی گناهش گریه کنه.

پاهامو می‌کشم و میرم سمت اتاق آرمین.شوک اول رو که میزنن زمزمه میکنم :اروم دردش میاد

دکتر و نگاه میکنم:ماساژ قلبی….شوک….ماساژ قلبی….شوک.

از اول

ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی…شوک
فایده نداره برنمیگرده.

با شنیدن جمله ی آخر پر بغض داد میزنم:یعنی چی.یعنی چی برنمیگرده.بازم بزن.بازم شوک بزن.

پرستاری میاد بیرون و با ناراحتی میگه:اروم باشید آقا بزارید ما کارمونو بکنیم.

دستشو کنار میزنم و با گریه داد میزنم:اروم باشم؟داداشم اون گوشه افتاده و تو میگی اروم باشم؟

به دکتر نگاه میکنم:دکتر فکر کن پسر خودته.برش گردون
جمله ی آخر رو انقد اروم میگم که فکر نکنم کسی شنیده باشه.

دکتر با دیدن حالات ما از اول شروع میکنه.

شوک…ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی.
دست از کار میکشه و به ما نگاه میکنه و دوباره

پونزده دقیقه التماس برای شوک.پونزده دقیقه
گریه.پونزده دقیقه امید و در نهایت جسم آرمین با ملحفه ی سفید رنگی که کل صورتشو پوشونده بیرون میاد و صدای جیغ مامان و اهو بلند میشه.و من..نفرتی که توی وجودم هی داره بیشتر رخنه میکنه.

دستمو به دیوار میگیرم و می‌شینم.سر روی پام میزارم و گریه میکنم.

صدای جیغ مامان دل سنگو هم آب میکنه اما آرمین بی رحم شده و چشماشو باز نمیکنه.

صدای قدم هایی باعث میشه سر از رو پام بردارم و درنهایت دکتر رو میبینم که میگه:من تمام تلاشمو کردم…غم اخرتون باشه

……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

چقدر قشنگ بودددد 👌

لیلا ✍️
1 سال قبل

وای نباید اینطوری تموم میشد منتظر بودم حال آرمین خوب شه😭😨

خدا لعنتت کنه مالکی کثافت🤬

بیچاره آرش حالا نمیدونه دلارام هم معتاد شده🤕🤒

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

واقعاً لعنت به ما لکی بی‌نظیر بودخسته نباشی 👌 👌👌

تارا فرهادی
1 سال قبل

عالیی بود فاطی گلی😍💜

Newshaaa ♡
1 سال قبل

واااییی من گفتم آرمین میمیره هاااا🤣😭
بسیار عالی❤⚡

Ghazale hamdi
1 سال قبل

#حمایت از فاطمه گلیی🤍✨️

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

مرسی غزل بانو❤️

دکمه بازگشت به بالا
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x