نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان حریم

رمان حریم پارت 5

4.2
(18)

 

زنگوله را محکم در دست تکان میدهم. متقابلا صدای زنگوله را از سمت مقابل میشنوم. لبخندم عمیق میشود.

– یک ، دو ، سه.. !

با تمام وجود شروع به دویدن میکنم . با این تفاوت که چشمانم را باز نگه داشته بودم.
اهالی روستا یکی یکی سر از پنجره بیرون اورده و یکصدا تشویقمان میکردند.
همین که به چند قدمی خانه رسیدیم در با شدت باز شد و آراز از خانه بیرون زد.
– زود باشین .. د یالا دیگه ..الان میگیرنتون!

تند و سریع وارد خانه میشویم. فورا چشم میچرخانم و همه را زیر نظر میگیرم. خداروشکر! همه سالم بودند..

– دستت چیشده سیا؟

باصدای آراز نگاه بقیه هم روی سیاوش قفل میشود.

رنگش زرد شده بود و مطمئن بودم خون خیلی زیادی از دست داده.
با نگرانی به سمتش می روم و همزمان جواب آراز را میدهم:
– چشماشو باز کرده بود با یکیشون در افتاده بود!. اونم از خجالت دستش دراومد.

چشم غره جانانه ای نثارم میکند و چیزی نمی‌گوید.

ستایش که تازه وارد جمع شده بود با دیدن برادرش جیغ بلندی میکشد:

– وای خاک‌توسرم! سیاوش چیشده؟؟

سیاوش بالاخره روزه سکوتش را میکشند و زیر لب میغرد:
– پسر شده!!! جای این مزخرفات یه کوفتی بیارین ببندمش تا نیوفتادم رو دستتون..

فورٱ به سمت اشپزخانه میروم و با حسرت به اخرین قرص مسکن و بتادین زل میزنم.
یعنی واقعا دیگر نه قرص داشتیم نه بتادین؟ با این اوصاف فاتحه مان را باید همین حالا میخواندم.
سری به تاسف تکان داده با چهره ای اویزان وارد اتاقش میشوم.
دستش را پانسمان میکنم و بیحرف از کنارش میگذرم.
با چهره ای یخ زده نظاره ام میکند. عجبا !
مثل اینکه هنوز ان حرف نسنجیده را به یاد داشت.
پشت چشمی نازک میکنم و حق به جانب لب میزنم:
_ چیه ؟ چته؟

پوزخند میزند و سرتکان میدهد.
– روتو برم عزیزم!

حرصی دهان باز میکنم تا چندتا لیچار بارش کنم که با صدای اتاق دهانم اتوماتیک وار بسته میشود.
با دیدن بچه ها نفس راحتی میکشم.

_ اینم از این.. تازه واردا رو مستقر کردیم تو چندتا از اتاقا
خداروشکر جا کم نیوردیم.. اما امشب باید نوبتی کشیک بدیم. ممکنه سیم پیچاشون اتصالی کنه! ببینم شماها چرا قیافه هاتون از وقتی اومدین تو همه؟

رو به آراز که سوال را پرسیده بود لب میزنم:
_ چیز خاصی نیست! فقط یکم عصبیه.. تو راه چندتاشون بهمون حمله کردن.

سری به تاسف تکان میدهد
_ دفعه بعدی منو پرهام میریم. بحثم نداریم!.

سیاوش پتو را بالا میکشد و مثل همیشه حق به جانب لب میزند:
_ د گمشید بیرون یجا دیگه نطق کنین. عرضه مریض داریم ندارن! اَه..

تقریبا همه میدانستیم که سیاوش در هنگام بیماری دیوانه ی دیوانه ها میشد. البته در حالت عادیم یکی دو تخته کم داشت وای به حال اینکه حالش خوب نباشد!

سری به تاسف تکان داده و همگی از اتاقش خارج میشویم
•••••••••••••••
_ رویا.. رویا باتوام بیدارشو..

به سختی لای دو‌پلکم را باز میکنم و منگ خیره ی آراز میشوم!
نگاهم که به ساعت میوفتد چشمانم گرد میشود و فوراً روی تخت نیم خیز میشوم. 3:10 دقیقه ی بامداد!
_چیشده آراز؟ چرا انقد رنگت پریده؟

با دیدن چشمانش که دو‌کاسه خون شده بود و رنگ پریده اش استرسم دو چندان میشود. قرار بود او امشب مراقب باشد تا اتفاقی نیوفتد.. اما حالا چه شده بود که حال و روزش انقد پریشان بود.؟

_هیس! آروم باش. فعلا از رو تخت بیا پایین اما حواست باشه سروصدا نکنی!

دلشوره امانم رابریده ، به آرامی از تخت پایین می روم.
پچ میزنم:
_ د یچیزی بگو دارم از نگرانی میمیرم! نکنه یکی از اونا اومده تو خونه؟

حتی از پرسیدن این سوال تمام موهای بدنم سیخ میشود. آراز کلافه ، همزمان که دستم را میکشید به آرامی جواب داد:
_ نه.. خل شدی رویا؟ چجوری بیان داخل؟

_پس چیشده .. چرا هیچی نمیگی تو؟

همین که به پذیرایی میرسیم دستم را رها میکند. با دیدن صحنه روبرویم سرجا خشکم میزند. مغزم از هجم اطلاعات مبهمی که ناگهانی واردش شده توان پردازش ندارد. نفسم بزور بالا می آید:
_ آرا..آراز؟! اینجا چخبره؟ ‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

آماریس ..

حتی‌اگه‌بمیرمم‌فکرت‌نمیره‌از‌سرم! یه آدم مودی.. INTJ
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

چه عجب پارت فرستادی

ناشناس
ناشناس
1 ماه قبل

با اینکه خیلی دیر پارت دادی ولی خیلی رمانت قشنگه و همچنین قلمت زیباست

Mana goli
Mana goli
1 ماه قبل

چرا رمان به این خوبی و متفاوتی اینقدر دیر به دیر پارت گذاری میشه اخه؟؟؟؟

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Mana goli
دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x