رمان حس خالص عشق پارت ۱
به نام خداوند آگاه 🌸
رمان حس خالص عشق رو تقدیم نگاه های قشنگتون میکنم ❤️
••••••••••••••••••••••
طناب را دور گردنش محکم تر کرد با بغض توی گلویش ، مرد مقابلش را مخاطب قرار داد
– گفتم بخدا خودم رو میکُشم ، میبینی ؟
الان برو به مادرت بگو راضی شدی ؟؟
راضی شد منو توی این حال ببینه ؟؟؟
امیر در دلش غوغایی به پا بود
وقتی دخترک را با این اوضاح دید ، دنیا روی سرش خراب شد.
تمام سعیش این بود که او را آرام کند .
– قربون چشمای قشنگت برم ، اخه این چه کاریه . بخدا این راهش نیست . غلط کرد هرکی هرچی گفت . تو نشنیده بگیر . جون امیر نکن ، بیا پایین .
دخترک صورتش سرخ شده بود ، تحمل این حجم از تحقیر را نداشت . اخه دختر ۱۹ ساله حقش این نبود انقدر تحقیر را بشنود .
– نشنیده بگیرم !؟
دیروز مادرت جلوی همه توی کوچه آبروی منو برده. داد میزنه میگه من پسر دست گلم رو به این دختره هرزه نمیدم .
مگه خودش چیزی از من دیده ؟؟
یا فقط حرف بی پایه و اساس مَردمه ؟
پسر نمیدانست چی بگویید . حق با اسرا بود . مادرش حق نداشت همچین کاری را با او بکند .
– امیر ، من مادر ندارم . کسیو ندارم که بخوام برم پیشش بشینم گریه کنم ، باهاش در و دل کنم و حرف دلمو بهش بگم .
بابامم که همیشه حواسش به بساطشه ، هیچوقت از من نپرسیده ، تو دختر منی ، چیزی لازم نداری ؟
پول نمیخوای ؟
برای تحصیلت چه برنامه ای داری ؟ من میتونم کمکت کنم ؟؟
هیچوقت این سوالا رو از خودش نپرسیده .
تو خودت میدونی من چقدر دوست داشتم ادامه تحصیل بدم . ولی نتونستم
گفتم باشه ، اشکال نداره . سعی کردم پدرمو درک کنم ، ولی اون چی ؟؟؟
یه بارم منو درک کرده ؟؟
امیر نمیدانست چی بگه . تنها راهش قول دادن به دختر بود …
قول هایی که خودش میدونست شاید نتونه هیچوقت برای اسرا فراهم کنه
– به جون اسرا ، که میدونی چقدر جونت برام ارزش داره ، اگه بیای پایین . قول میدم خودم دستتو بگیرم از محل ببرمت . خودم انقدر کار میکنم ، بتونم پول تحصیلت رو دربیارم . فقط تورو جون امیر بیا پایین.
دخترک چی میتونست بگه . در برابر او همیشه کوتاه میومد ..
خودش هم با حرف های امیر دستش سست شد ولی هنوز گوشه ای دلش میگفت باید کار را تمام کنم ، اگر فقط یکبار دیگر تحقیر ها و تهمت های مردم رو میشنید ، قلبی برایش باقی نمی موند …
چکار میکرد ؟؟ باید بهش اعتماد میکرد ؟؟
امیر میتونست قول بده دیگر هیچوقت حرف مردم آزارش ندهد ؟؟
بغض گلویش را حبس کرد و با دستش سرش را آزاد کرد
– بخدا اگر کسی دوباره پشت سرم حرف بزنه من طاقت نمیارم .
– قول میدم اسرا . تو فقط بیا پایین
جلوتر رفت و دستش را برای دخترک دراز کرد
اسرا یاد وقتی افتاد که مادر امیر تهدیدش میکرد و میگفت 《 اگه یکبار دیگه دستت به دست پسر بخوره ، میرم تو همه کوچه ها و خیابونا داد میزنن چه هرزه ای هستی 》
دست دراز شده امیر را با تردید نگاه کرد و دستش را در آن قرار داد .
امیر به آرامی او را به پایین هدایت کرد .
دستش روی گونه اش کشید ..
– قربون این چشمات برم من ، چرا بخاطر حرف مردم با خودت اینجوری میکنی ؟!
با این همه قربون صدقه رفتن امیر ولی باز دلش آروم نمیگرفت
هنوز در سرش کلی سوال بی پاسخ بود
اون ادم عوضی که این همه حرف پشت سرش دراورده بود کی بود ؟؟
چه عقده و کینه ای از این دختر معصوم گیر اوردن که اینجوری به جونش افتادن .
شاید فقط پشتبان لازم داشت
یه کسی که وقتی مردم درباره او دهن باز میکنند با پشت دست توی دهنشون بزنه و ازش دفاع کنه
تا همه بفهمن اسرا تنها نیست
توی این عالم فقط امیر رو داشت که اگر از اسرا پشتیبانی میکرد …
اوضاع بهتر که نمیشد هیچ …
مرد بیشتر از خیالاتشان داستان میبافدند .
گاهی فقط در دلش دعا میکرد که سر هرکی پشت سرش حرف میزنه هم همچین بلایی بیاید.
نظرتو بگو 😘😍👇
قشنگ بود💞
بالاخره یه امیر خوب پیدا شد
😂😂😂😂😂
خیلی قشنگ بود واقعا خوشم اومد
❤️❤️
زود قضاوت نکن😂🤦♀️
یه پارت دیگه میبینی این بدتر از امیر لیلا عه😂😂🤦♀️
🤣🤣
راستی میگیا
شاید این روی خوبش باشه
😂😂مرسی
خیلی قشنگه داستانت سر همون پارت اول خوشم اومد از قلمت…ولی به نظرم دوستان الکی دلتون رو خوش نکنید امیر بعد مدتی ازش خسته میشه و دختر داستان رو هم بیشتر از این ناامید میکنه اسرا حتما به دست خودش و از یه راه دیگه موفق میشه
صد در صد موافقممم
اصلا امیر آدم تو رمانا پیدا نمیشه🤣🤦♀️