نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ چشمانت

رمان در پرتویِ چشمانت پارت۳۳

4.4
(35)

حال

خسته از فکر و خیال نفهمید کی خوابش برد

صدای ارمیا و آرمان بیدارش کرد

نگاهی به ساعت انداخت
ده و بیست دقیقه !

چقدر خوابیده بود!

چشمانش را مالشی داده و باتنی خیس از گرمای ملافه بلند شد

با همان قیافه خواب آلود و مغز گیج داخل حمام رفت

آب که به سروصورتش خورد حالش بهتر شد
انقدر خوشش آمده بود که دوساعت درون حمام خودش را خفه کرد

نباید خودش را می باخت
دنیا که به آخر نرسیده بود…

با کف های آغشته به موهایش مدل میزد و ژست می گرفت

نگاهی به قیافه اش کرد

_ همینطوری قوی بمون جذاب من !
تو اصلا نباید شکست بخوری
نخواست که نخواست !
اصن صدتا پوریا و رهام به فدام

ایشی گفته و زیر دوش ایستاد
بعد از شستشوی حجم عظیمی از کف بدنش و کف هایی که به دیوار های حمام خورده بود بلاخره حوله پیچ شده از حمام خارج شد

صدای صلواتی که بلند شد نظرش را جلب کرد

زینب _ حاجیه بلاخره از اون دنیا برگشتین؟

سر ظهر اینجا چه می کرد !؟

_ تو کی اومدی؟

زینب گوشی اش را خاموش کرده و روی میز گذاشت

زینب _ نیم ساعتی میشه آقا داداشت منو کشونده اینجا

سشوار را به برق زد

_ آقا داداشم کشوندت؟ توام که اصن دوس نداری؟

زینب خنده ای کرد

زینب _ نه خب واقعا این دفعه کار داشتم بعدشم محمد کلاس داشت کسی نبود مجبور بودم خودم ببرمش

با گفتن اسم محمد دلش تنگ شد
بچه شیرین زبانی بود
او را چش خوشگله صدا می زد

_ بیارش اینجا دلم‌واسش تنگ شده

سرش را خشک کرده و لباس پوشید
از اتاقش که خارج شد بوی قرمه سبزی به مشامش خورد
مادرش دوباره قصد داشت برای عروسش هنرنمایی کند
حالا اگر زینب نبود قطعا ناهار به جای قرمه سبزی کوکوی سبزی بود !

روی مبل نشست و کانال های تلویزیون را بالا و پایین کرد

انگار امسال صداو سیما قصد داشت تاریخ سینمای ایران شخم بزند

سریالها همه از دهه هفتاد و شصت بود !

با خنده کسرا نگاهش سمتشان چرخید

_ باز دارین چیکار می کنین ؟

آرمان سرش را بالا آورد

آرمان _ هیچی بابا…

کسرا زود پرید وسط حرفش

کسرا _ چرت میگه داره مخ میزنه بیا ببین

کنار آرمان نشسته و خیره صفحه موبایلش شد

دختره همه خودش را در پیوی گذاشته بود
فقط مانده بود از درون گوشی به بغل آرمان شیرجه عاشقانه بزند

انگشت اشاره اش را به شانه آرمان زد

_ این تورو دیده دیگه ؟

با دیدن عکس فیکی که آرمان فرستاده بود قهقهه بلندی زد
آن پسر جذاب و خوش چهره کجا !
آرمان تازه ریش درآورده کجا!

با صدا زدن های مادرش از کنار آرمان بلند شد

وارد آشپزخانه شد

_ جان؟ چیکارم داشتی؟

مادر کفگیری به دستش داده و قابلمه بزرگ برنج را روی میز گذاشت
چند دیس ردیف کرد

مامان _ قشنگ بکش برنج اینور اونورش نریزه ها زودباش

بعد کشیدن برنج ها داخل دیس سالاد هارا از یخچال درآورد

لحظه ای شوکه ماند !
این همه هنر را مادرش برای روی مبادا نگه داشته بود ؟

از حسودی به مرز انفجار رسید

_ مامان ؟

بدون اینکه حتی نگاهش را معطوف او کند بله ای گفت

_ اینا همه برکت وجود زینبه؟

دست از کار کشیده و نگاهش کرد

مامان _ نخیر اینا همه حاصل دست و پنجه سوختن های مادرته

و بعد با وسواس بیشتری کارش را ادامه داد

ظرف سالاد را برداشته و با نوشابه هایی که بغل گرفته بود از آشپزخانه بیرون رفت

طبق عادتش بالای سر پدر می ایستاد و یکی یکی چیزهایی که داخل دستش بود را به او می داد

بابا _ می میری خم بشی بزاری نه ؟

_ ها دیگه کمرم کج میشه بعد تو خونه می ترشم

بابا _ اشکال نداره خرجش یه دبه ترشیه

خواست جواب پدر را بدهد که موبایل کنار گوشش گذاشته شد
با دادن آخرین بطری نوشابه به پدر گوشی اش را از دست ارمیا گرفت

_ کیه؟

ارمیا _ میگه ریحانه

موبایل را کنار گوشش گذاشته و کمی از سفره دور شد

_ الو جانم ریحانه؟

صدای گریه و هق هق های ریحانه نگرانش کرد
اصلا حرف نمی زد فقط با گریه چیزهایی میگفت که او اصلا متوجه نمیشد
اعصابش بهم ریخت

_ ریحانه میشه واضح بنالی بفهمم چی میگی؟

ریحانه _ رر..هاا..مم

اسم رهام در کنار واژه بیمارستان کافی بود تا موبایل از دستش بیافتد

هرچه دم دست داشت پوشیده و بی توجه به صدا زدن های خانواده خودش را از خانه بیرون انداخت

تا سر خیابان دوید و با تکان دادن دستش تاکسی گرفت

سوار شده و آدرس بیمارستان را داد
تمام طول راه سر راننده بیچاره را خورد تا تند تر برود

به محض رسیدن کرایه را داد و از ماشین پیاده شد

به سمت خانوم پشت میز که داشت با تلفن حرف می زد رفت

_ ببخشید خانوم رهام پارسا کدوم اتاقه ؟

خانوم دستی به معنای صبر بالا آورد و مشغول حرف زدن شد

_ خانوم بگید لطفا من عجله دارم

چشم غره ای به او رفت

خانوم _ یه لحظه پشت خط باش عزیزم

تلفن را از گوشش فاصله داد

خانوم _ چی بود اسمش؟

_ رهام پارسا تصادف کرده امروز آوردنش

خانوم _ آها اون پسره که آش و لاش بود؟ بردنش اتاق عمل…

از سر تا پا به آنی یخ زد
با پاهای سست شده سمت اتاق عمل حرکت کرد

ریحانه تا او را دید بغضش بیش از پیش سر باز کرد
خود را درآغوشش انداخته و می گریست
در بین این جماعت پشت در ایستاده حال او از همه بدتر بود !
صدای قلبش را از همه صداهای اطرافش بیشتر حس می کرد

یک ساعت گذشت
مادرش را دید که به سمت آنها آمد و کنار زهره خانوم نشست

در اتاق عمل که باز شد
آقای پارسا به همراه پسری سمت دکتر رفتند
همین که خبر زنده بودنش را شنید انگار تمام تنش آرام گرفت
نفسش آزاد شد
رهام پا شکسته را بردند
پیشانی اش را بخیه زده بودند
یک دستش هم که کامل شکسته بود

بهوش که آمد می خندید
انگار نه انگار از مرگ جان سالم به در برده !

همانطور که خیره اش بود رهام نگاهش را به او دوخت
ساکت ترین فرد در حال حاضر او اتاق بود

خواست نگاهش را بگیرد اما انگار رهام داشت با چشمانش چیزی به او می فهماند

رهام _ ریحانه گوشی منو بده

ریحانه از جا بلند شده گوشی را به برادرش داد

چند دقیقه ای طول کشید چون با یک دست تایپ می کرد
صدای اعلان گوشی اش بلند شد

پیام را که خواند فقط مات و مبهوت ماند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
10 ماه قبل

نه نرگس جون چه کردی عجب جایی تموم شد پارت وای دارم از کنجکاوی پیامی که رهام فرستاد میمیرم به مولا توان تحمل تا فردا رو ندارم 😅ولی عجب پارتی بود همچی عالی اون جو خونواده وخبر تصادف رهامم اصلا اون اتفاقاتو با تمام وجود حس کردم همزمان با هاشون خندیدم حسودی کردم تپش قلب واسترس گرفتم بابت رهامم واقعا ممنونم عزیزدلم پارت عالی بود👍👍😍😍

Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
10 ماه قبل

🤣🤣😅بازی قایم موشک راه انداختیم
اره آتوسامون دل مهربونی داره
خیلی آفرین به تو 👏👏 بازکن 😁😅خواهش گلم ماهم ممنونیم از پارتگذاری منظمت

لیلا ✍️
10 ماه قبل

کاربرد صحیح عبارات معروف.

۱- (به‌قول معروف) در جمله

آن‌قدر مطلب‌را برایش تکرار کردم که به‌قول معروف (زبانم مو در آورد). ✔️

آن‌قدر مطلب‌را برایش تکرار کردم که به قول معروف (خسته شدم). ❌

جمله ردیف اول درست است؛ زیرا بعد از عبارت (به‌قول معروف) یک سخن معروف و شناخته شده، قرار گرفته است؛ اما در جمله ردیف دوم، سخن معروفی ذکر نشده است. بنابراين، هرگاه در نوشته‌ای عبارت (به قول معروف) را به‌کار ببریم؛ باید پس از آن حتما سخن معروف، بیتی مشهور، مَثَلی رایج و… ذکر کنیم مانند:
برای آمدن تو آن قدر صبر کردم که به‌قول معروف زیر پایم علف سبز شد.

۲- مظلومان، علیه ستمگران قیام کردند. ✔️

مظلومان، برعلیه ستمگران قیام کردند. ❌

جمله اول درست است؛ (علیه) (علی + ه) یعنی بر ضد او. بنابراین، کاربرد (برعلیه) نادرست است. البته به جای این کلمه می‌توانید از برابر دیگر (بر ضد) استفاده کنید.

لیلا ✍️
10 ماه قبل

هیچکدام از صورت‌های کلماتی که در ادامه می‌آیند غلط نیستند، بلکه در املای این کلمات باید به معنای آنها دقت کنید و با توجه به معنایی که در نظر دارید، املای صحیح را انتخاب کنید.

عاج (دندان فیل)
آج (برجستگی منظم تایر و…)
سفر (رفتن به محلی دور)
صفر (ماه قمری)
مَتاع (کالا، مال)
مُطاع (فرمانروا)
زجر (سختی ، آزار)
ضجر (دلتنگی، بی قراری)
زرع (کاشتن)
ذرع (واحد طول)
شصت (عدد)شست
(انگشت)
فراق (جدایی – دوری)
فراغ (آسودگی)طی (پیمودن)
تی (وسیله نظافت)
زلت (خطا کردن)
ذلت (خوار شدن)

مطبوع (خوشایند طبع)
متبوع (مورد اطاعت)
شَبَح (موجود سیاهی)
شَبَه (شبیه و مانند)
عمل (کار)امل (آرزو)
لوت (کویر)
لوط (پیامبر)
اثاث (لوازم خانه)
اساس (پایه و بنیاد)
پرتقال (میوه)
پرتغال (کشور)
ثواب (پاداش کار)
صواب (درست و صحیح)
مأمور (آنکه از طرف دیگری کاری انجام دهد)
معمور (آباد)
امارت (فرمانروایی)
عمارت (آباد کردن)
تألم (رنج بردن)
تعلم (آموزش دادن)
آجل (آینده)
عاجل (فوری)
ذکی (تیزهوش)
زکی (پاک)

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط لیلا ✍️
ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
10 ماه قبل

نرگس بانو کلاس شروع شده لطفا سر کلاس سکوت رو رعایت کنید 🤫🤣🤣

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
10 ماه قبل

نه ،در زمان گذشته عمارت به معنای اباد کردن و درست کردن بود برای مثال وقتی یه دیوار خراب میشد میگفتن باید عمارتش کنیم یعنی باید ابادش کنیم یا درستش کنیم ولی امروز ه ما معنای اصلیش رو تغییر دادیم🤭

ALA
ALA
10 ماه قبل

واایییییی عجب پارتیییی بوووددددد🤩🤩🤩
دمت گرم دختر عااااالی بود 👍👍👍
کنجکاوم ببینم رهام به اتوسا چی گفت 😃😃
یه چیز دیگه منم مثل اتوسا عادت ندارم خم شم چیز هارو پایین بزارم همیشه میدم دست بابام و اونم از غر غرهای شیرینش بی نصیبم نمیکنه🤣🤣

لیلا ✍️
10 ماه قبل

خوشم میاد واقعیت‌ها رو به تصویر می‌کشی بدون ادا و هیچ ادعای خاصی😂 باید بگم من عاشق هر دو غذائم، یعنی هم قرمه‌سبزی هم کوکو🤣 فیلم‌های قدیمی هم بیشتر می‌پسندم یعنی یه جورایی هر چی قدیمی باشه از نظر من واقعی و قشنگتره😍 امیدوارم واسه رهام اتفاق بدی نیفتاده باشه این پرستاره چرا اینجوری خبر داد آخه زنیکه دیوونه😑 در ضمن خواهری وقتی شخصیتش داره با خودش حرف می‌زنه یه پرانتز باز کن و : بذار بعد دیالوگ با خودش رو بنویس☺

لیلا ✍️
10 ماه قبل

لطفاً فقط آنهایی بخوانند که قصد دارند در نویسندگی خبره شوند! ذکر منبع از سایت رمان‌نویسی… . نویسنده موضوعSaba.N

قهرمان داستان شما نباید بی‌عاطفه و بی‌احساس باشد؛ برای اینکه این شخصیت جذاب باشد باید نگرشی به حوادث و اشیای دنیای اطرافش داشته باشد.

روایت توضیح می‌دهد، اما گفت‌وگو افشا می‌کند و نشان می‌دهد. بدیهی است وقتی شخصیت داستان تنها است، نمی‌توانید عناصر را با هم ترکیب کنید؛ مگر اینکه شخصیت از آن نوع آدم‌هایی باشد که با خودش زیاد حرف می‌زند. شما باید صح*نه‌هایی با بیش از یک شخصیت خلق کنید. چون همیشه برای خواننده، بده بستان شخصیت‌ها جالب‌تر است تا افکار آن‌ها.

× نوشتن چیزی است که باید بارها و بارها انجام داد، چیزی که با تکرار بهبود پیدا می‌کند اما نیازی نیست عالی و کامل باشد. درست همان‌طور که معلم پیانو به شما می‌گوید کلیدها را تمرین کنید و این استمرار کلید کسب استادی در نواختن ساز است، من هم به عنوان معلم نگارش همین را گفته‌ام. تداوم و استمرار، کلید کسب استادی در نواختن سازی است که شما هستید.

🪻× از این رو من همواره سعی‌ام بر این است که هیچ روزی را بدون نوشتن و تمرین این کار سپری نکنم. البته با انجام این کار و به مرور بیشتر از اینکه از روی علاقه دست به نوشتن بزنم، از روی وابستگی و برای پیدا کردن حس خوب در روزهایم این کار را انجام می‌دهم.

🌚× توصیه دوم

🪻× توصیه دوم هم به اندازه توصیه اول مهم، مفید و مؤثر است. این توصیه بیشتر بر انفرادی بودن نویسندگی تأکید دارد و اینکه نیازی نیست بیش از حد پایبند و وابسته به توصیه‌ها و الگوهای نویسندگان دیگر باشیم.

🌝× جولیا کامرون در این خصوص توصیه می‌کند:

🪻× معجون شفابخش یک نویسنده، زهر هلاهل نویسنده دیگر است. بعضی از نویسنده‌ها بدون نوای موسیقی ملایم جاز در پس‌زمینه، نمی‌توانند بنویسند. نویسنده‌های دیگر با جاز نمی‌توانند بنویسند چون با گوش‌دادن به آن حواسشان پرت می‌شود. نویسنده‌های زیادی هم هستند که اصلاً از موسیقی استفاده نمی‌کنند.

🪻× برای بعضی از نویسنده‌ها، موسیقی محیط طبیعی مثل آواز پرنده‌های بیشه‌های جنگل‌های سبز یا صدای باد یا صدای ملایم و آرام‌بخش امواج دریا بهترین پس‌زمینه آوایی برای نوشتن است. عده‌ای هم موسیقی یکنواخت ملایم را ترجیح می‌دهند که باز باعث حواس‌پرتی عده دیگری از نویسنده‌ها می‌شود.

🪻× البته به‌نظرم موضوع موسیقی را که در این نوشته مدنظر جولیا کامرون هست، می‌توان به سایر شرایط و عوامل مؤثر بر نویسندگی هم بسط داد و به نوعی شرایط دست زدن به نوشتن را مسئله‌ای اختصاصی و منحصر به فرد برای هر کسی بسته به شرایط، علایق و حالاتش به حساب آورد.

همه چیز را درباره‌ی سوابق شخصیت یا وضعیت فعلی او در همان ابتدا نگویید. در شروع رمان فقط ده درصد اطلاعات را، که برای فهمیدن اتفافات کنونی داستان لازم است، افشا کنید و نود درصد آن را بگذارید زیر سطح داستان مخفی و مبهم بماند.

لیلا ✍️
10 ماه قبل

خواننده موقع خواندن صح*نه‌ای که نویسنده در آن از گفت‌وگوها به مدت طولانی استفاده کرده کم کم احساس می‌کند غیر واقعی است. به علاوه صح*نه‌ای هم که پر از حادثه است غیرواقعی به نظر می‌رسد. برای اینکه ممکن نیست شخصیت‌ها کاری انجام دهند و ضمن آن گفت‌وگویی نکنند. صح*نه‌ای هم که پر از روایت است خسته‌کننده است. درست مثل وقتی است که کسی درباره‌ی موضوعی پرحرفی می‌کند. حتی اگر موضوع توصیف‌های او جالب هم باشد، روایت‌های زیاد باعث می‌شود خواننده به خواب برود.
پس بهتر است این عناصر با هم ترکیب شوند.
یادگیری اینکه چه وقت نباید این عناصر را با هم ترکیب کرد به اندازه‌ی اینکه چه وقت باید آن‌ها را با هم ترکیب کرد اهمیت دارد. برای استفاده‌ی درست از این عناصر باید وزن و ضرباهنگ داستانتان را پیدا کنید.

لیلا ✍️
10 ماه قبل

بچه‌ها من در گذشته با خوندن این درس‌ و نکته‌ها به ناامیدی دچار می‌شدم و از نویسندگی بدم می‌اومد حتی گاهی فکر می‌کردم دیگه ادامه ندم اما این حس و حالت موقتی بود و وقتی دست به قلم می‌شدم با یادگیری اون چیزایی که خونده بودم رمانم قشنگ تر از آب در می‌اومد و حال بهتری داشتم

لیلا ✍️
10 ماه قبل

پارسا تاجیک مدیر بازنشسته سایت نویسندگی… .

حس آمیزی و فضا سازی دو عنصر مهم و جدا نشدنی از نویسندگی هستن . یه نویسنده ی خوب باید جوری از این دو تکنیک استفاده کنه که نه اغراق باشه تو نوشته هاش ، نه بی روح و خشک باشه.
ببینید مثلاً وقتی که شما در حال خلق یک صح*نه ی ترسناک هستید باید از تمام حواستون برای ایجاد هیجان و حس آمیزی در اون صح*نه استفاده کنید. به عنوان مثال دخترِ داستانِ شما در جنگل گم می شه و شما می خواید تمام ترس و وحشتِ این دختر رو با فضا سازی و حس آمیزی نشون بدین. این نه تنها رمان رو هیجانی می کنه بلکه باعثِ باور پذیری و همذات پنداری مخاطب با کارکتری که خلق کردین خواهد شد.

خب توی ذهنت تصویر می سازی، جنگل پر از درختِ، برگهای زیادی روی زمین ریخته، شاخه های خشک زیر پای دختر می شکنن، صدای هو هوی باد می پیچه، صدای پرنده و حیوانات دیگه وجود داره. هوا رو به غروب رفته. حالا شروع می کنیم همین تصورات ذهنی رو توی متن پیاده می کنیم.

سرمای هوا از مغز استخوانش نیز عبور کرد، لرزش از پاها به دندانهایش می رسید و اشک در چشمانش یخ بسته بود. باد میانِ شاخ و برگ درختان می پیچید و هر بار دیانا با وحشت بر می گشت و به پشتِ سرش نگاه می انداخت. جانوری از میان شاخ و برگهای فرو ریخته ی روی زمین بیرون پرید و همین برای جیغ زدن و دویدنش به سمتی نامعلوم کفایت می کرد…

خب اگر بخوایم ادامه بدیم می تونیم هنوز از فضا سازی و حس آمیزی بیشتری استفاده کنیم و متن رو باور پذیر تر و هیجانی تر قلم بزنیم.

در واقع باید گفت.برای حس آمیزی از تشبیهات استفاده کنید و با کلمات بازی کنید که روح بدین به نوشته تون . متنی که خشک باشه مخاطب رو خسته می کنه و به دل نمی نشینه .
حس آمیزی و فضا سازی دو عنصر مهم و جدا نشدنی از نویسندگی هستن . یه نویسنده ی خوب باید جوری از این دو تکنیک استفاده کنه که نه اغراق باشه تو نوشته هاش ، نه بی روح و خشک باشه.

حس آمیزی عبارت است از نسبت دادن صفت و ویژگی یک حس به حس دیگر؛ آمیختن دو یا چند حس از حواس پنج گانه با هم.

حواس پنج گانه : بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، لامسه .
به طور مثال زمانی که می گیم « نگاهم کرد » از حس امیزی استفاده نکردیم ..
ولی وقتی بگیم « نگاهِ تلخش رو دیدم» تلخ، که یک صفت برای حس چشایی هست رو نسبت دادیم به نگاه که مربوط به حس بینایی میشه .
صداشو شنیدم (️ صدای گرمشو شنیدم)
صورتش رو دیدم (️ صورت شیرینش رو دیدم)

اگر دایره ی لغاتتون رو گسترش بدید مطمئنا حس آمیزیهای قویی خواهید داشت.

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن عناصر و چیزهایی که لازمه توضیح بدم ، امیدوارم بهره ی کافی برده باشید .
توصیه ی اکید من به شما مطالعه ست فکر نکنید با خواندن چهار تا داستان در فضای مجازی یا ده کتاب چاپی و شکل گرفتن یک داستان در ذهنتون می شه نویسنده شد .
قریحه ، استعداد ، اطلاعات، دیالوگهای قوی ، تجربه و…. در نوشتن یک داستان الزامی ست. خواهش میکنم پیش از اینکه دست به قلم بشید سوژه رو در ذهنتون پردازش کنید شخصیتها رو روی کاغذ بنویسید حتی ظاهرشون رو؛ سیر داستان و به طور کلی بنویسید و بعد شروع به نوشتن کنید

خلاصه ی رمان باید در عینِ ابهام آمیز بودن، سر نخ های کوچکی هم به مخاطب بده. یعنی نه طوری باشه که کلِ رمان رو لو بده و نه به گونه ای باشه که مخاطب متوجه ی محتوای رمان نشه. خلاصه باید مسیری که قرار هست رمان طی کنه در هاله ای از ابهام برای مخاطبین بازگو کنه.

کارکترها و اسامی اونها رو سعی کنید توی خلاصه در حد امکان لو ندید. به اتفاقاتی که قراره برای کارکتر رخ بده به طور مستقیم اشاره نکنید و پایان رمان رو توی خلاصه به هیچ عنوان لحاظ نکنید. چون ممکنه تصمیم بگیرید پایان رو تغییر بدید.

مشکل اغلب نویسنده ها توصیف چهره است که گاهی به صورت پشتِ سرِ هم و در یک بند، چهره ی کارکتر رو توصیف می کنن و این کار باعث زدگی مخاطب از متن رمان خواهد شد. اطلاعاتی که پیرامونِ چهره ی کارکتر قرارِ به مخاطب بدین رو قطره چکانی و کم کم به رمان تزریق کنید. لازم نیست با توصیفات مکرر از چهره مخاطب رو به رگبار ببندین. گاهی توصیف چهره اصلا نیاز نیست یعنی جوری نگارش کنید که مخاطب، کارکتر رو در ذهن خودش بازسازی کنه. فقط شما گاهی به زاویه ی خاصی از چهره اشاره کنید کافی ست.

ولی در مورد فضا سازی یا توصیفِ فضا که یکی از ارکان مهم در رمان نویسی هست باید بگم برای توصیفات فضا از حواستون کمک بگیرید. از حس بویایی، حس لامسه، حس بینایی و شنوایی. تنها از طریق قوی کردن قدرت تصویر سازی می تونید درک درستی از فضا سازی پیدا کنید.

مثلا یه نمونه توصیف فضا برای شما مثال می زنم:
شهریور به روزهای پایانی خودش نزدیک می شد، سبزی برگ های درختهای کنارِ پیاده رو کم کم جای خودشان را با پاییز هزار نقش عوض می کردند. نزدیکِ غروب بود و خورشید رو به افول می رفت. صدای زوزه ی باد میان شاخه های تنیده در هم به گوش می رسید و …

این نمونه ای از توصیف فضا بود که برای شما مثال زدم، حالا شما می تونید احساسات کارکترتون رو میون همین توصیفات بگنجونید. اگر غمگینِ از غمش بنویسید و اگر شاد یا در فکر فرورفته یا مستأصل هست همه رو با فضا سازی درست مناسب همون فصلی که حوادث رمان در حال وقوع هستن ترکیب کنید و بنویسید. برای فهمِ بیشتر پیرامون فضا سازی مطالعه تون رو زیادتر کنید.

:چیکار کنیم رمان جذب و گیرایی بالایی داشته باشه؟

خیلی فاکتورها هست که باعث جذاب تر شدن رمان می شه. اول از همه ایده ی خوب، دوم جمله نویسیِ اصولی و درست، سوم نداشتن غلط املایی، چهارم شخصیت پردازی و فضاسازی مناسب، پنجم حس آمیزیِ قوی و از همه مهمتر ایجاد اتفاقات و هیجانات مناسب و باور پذیر و پرهیز از زیاده گویی های بی مورد و توصیفات نامناسب مثل ست کردن لباس طوسی با کفش صورتی، دکوراسیون کرم شکلاتی، جوراب خردلی و این مدل مزخرفاتی که به هیچ دردی نخواهد خورد.

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

خب اینم از درس امروزمون😂 من دیگه برم😍😘

لیلا ✍️
10 ماه قبل

ای بترکین همتون، کجایین آخه شماها! نرگس با توام قهرم رفتی تو تیم این غایب‌ها😟😥😑

سعید
سعید
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

من هستم 😂

لیلا ✍️
پاسخ به  سعید
10 ماه قبل

خوب شد هستی حالا😄 والا حس آدمی رو این جا دارم که توی بیابون تک و تنها برای خودش زندگی می‌کنه دریغ از یه نفر آدم😶

سعید
سعید
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️

مائده بالانی
10 ماه قبل

وای این حرکت که پسرا عکس یکی دیگه رو میزارن رو پروفایلشون رو چقدر قشنگ به تصویر کشیدی.
جالب بود برم پارت بعد رو بخونم ببینم چه پیامی بوده

دکمه بازگشت به بالا
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x