نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ چشمانت

رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۲

4.5
(26)

بلاخره روز عروسی رسیده بود و او یک ساعت تمام به همراه مادرش به مهمانان خوشامد گویی می کرد.

کفش های پاشنه دارش، اجازه ایستادن در یک‌جا را نمی داد.

به طرف میزشان رفت و دانیال که تا آن زمان سرگرم کیف عاطفه بود، چشمش به او افتاد.
با دستمالی عرق گردنش را پاک کرد و عاطفه گفت:

– چرا نمیان؟

– تو ترافیک موندن

خواست برود که دانیال جیغی کشید.
به اجبار بغلش کرد و با بالا گرفتن دامنش به سمت در رفت.

یگانه با انداختن شال روی سرش داد زد:

– عروس و داماد اومدن!

آهنگ ورود عروس و داماد گذشتند و همگی از جا بلند شدند.
او و مادرش و باقی دوستانش جزو اولین افراد کنار در بودند.

با ورود زینب، جیغ و دست ها به هوا رفت.
خم شد و زن برادرش را در آغوش گرفت.
زینب بوسه محکمی بر گونه دانیال کاشت که رد رژش بر روی لپ بچه هک شد.

ارمیا بعد از روبوسی با مادر و مادرزنش، پشت سر زینب راه افتاد.
دانیال انگار تازه ارمیا را شناخته بود که بابا گفتنش را شروع کرد.

برادرش بعد از نیم ساعتی نشستن و گپ و گفت های عاشقانه به سالن مردانه رفت.

به محض بیرون رفتن ارمیا، دی جی از حضار دعوت کرد برای حلقه زدن دور عروس.

دانیال را به مادرش سپرد و با یگانه، فاطمه، المیرا، زهره و باقی دختر ها، حلقه بزرگی دور عروس درست کردند.
زینب شروع به رقصیدن کرد و آنها به دورش می چرخیدند.
گاهی کل می کشیدند و هوهو می کردند.
با خروج یگانه و المیرا از حلقه، زنجیره بهم ریخت و همگی شروع به رقص کردند.
چراغ های سالن خاموش شد و نورها رنگی فضا را مزین کرد.

چهل دقیقه ای گذشت و دی جی آهنگ ملایم بی کلامی گذاشت و گفت:

-خانوما حجاب کنین آقایون تشریف میارن برای دادن هدایا

روسری بلندش را روی سرش انداخت و به زینب کمک کرد تا شنلش را بپوشد.

برای ارمیا که همه وجه نقد بود و برای زینب گهگاهی سرویس طلا و نقره یا نیم ست.

دوستان ارمیا با خباثت به دی جی چیزی گفتند و ناگهان آهنگ کردی پلی شد.

داماد را بدون گفتن چیزی پایین کشیدند و دستهایشان را درهم قفل کردند.

سعی ارمیا برای فرار بی نتیجه بود و او را وسط حلقه انداختند.

دانیال متعجب به جماعت پیش رو، انگشت به دهان مانده بود.

از طریق آرمان متوجه موضوع شد.
دوستان ارمیا برای مزدوج خودشان سعی کرده بودند حرکتی ماندگار بزنند.

به اطراف نگاه کرد.
دختران مجلس با ذوق فیلم می گرفتند.
طوری پسرها می رقصیدند که انگار همه آنها کرد زاده اصیل بودند!

با تمام شدن آهنگ، مرد ها به جز داماد از سالن خارج می شوند.

زینب شنلش را درمی آورد و دی جی می گوید:

– عروس و داماد گلمون میخوان تشریف بیارن وسط
لطفا همه در جایگاهتون قرار بگیرید

برق هارا خاموش کردند و زینب با گرفتن دست ارمیا و بالا کشیدن دامنش از پله های جایگاه پایین آمد.

پس از مکثی، عروس با نگاه عاشقانه ای به داماد شروع رقصیدن می کند.

آنقدر ماهرانه می رقصد که گاهی صدای تشویق مهمانان را بلند می کند.
کم کم داماد را به سمت خود می کشد و رقص از حالت تک نفره به دونفره تبدیل می شود.

یادش هست دیروز را که زینب لیست تهدیدات خود را برای ارمیا ردیف می کرد.

یکی از مفاد آن لیست این بود که چنانچه ارمیا گوشه ای بایستد و دست بزند همانجا زینب گلش را چنان بر سر او می کوبد که باقی زندگی اش را در دنیای بعدی سپری کند.

برای این این کار هم نزدیک به یک هفته مخ شوهرش را خورده بود و آموزشش داده بود.

ارمیا مردانه به دور زینب می گردد و در پایان کمر عروسش را با یک دست گرفته و او را می چرخاند.

این حرکت صدای دست هارا بالا می برد و هیجان عروسی را بیش از پیش می کند.

در پایان داماد، بوسه بر پیشانی عروس می نشاند و با خداحافظی کوتاهی از سالن خارج می شود.

دوباره وسط شلوغ می شود و تا لحظه شام بزن و برقص ها ادامه دارد.

دست خواب رفته اش را از زیر دانیال در آورد و او را در آغوشش جا به جا می کند.

با افتادن نام آرمان روی صفحه موبایلش، گوشی را از روی میز بر می دارد.
آیکون سبز را می کشید و بلند می گوید:

– آرمان سروصداس بلند بگو

آرمان داد می زند:

– این پسره رو تو گفتی بیاد؟

با اخمی از صدای زیاد، می پرسد:

_کدوم پسره؟

آرمان – همین پسر زهره خانوم

جمله تمام می شود و زهره خانوم با ریحانه از ورودی سالن وارد می شوند.

بی ربط جواب می دهد:

– بیا بچه رو بگیر من خسته شدم

و قطع می کند.

عاطفه بعد از درآوردن لباس هایش با چشم به دنبال آشنایی می گردد.

همانطور که با مادرش جلو می روند،الهه خانوم آنها را می بیند.
جلو می رود و هردو را به سمت میز خودش که سه نفر خالی داشت هدایت می کند.

چنگی به صورت می زند و با لبخندی از جا بلند می شود.

با خوشرویی گفت:

– سلام خوش اومدین!

زهره خانوم با حیرت زمزمه می کرد:

– جلل خالق دختر تو آتوسایی؟
ماشاءالله خوشگل بودی خوشگل تر شدی اصلا نشناختمت!

لبخند بزرگی روی لبش شکل می گیرد و زهره خانوم بوسه ای بر دو گونه اش می زند.

بعد از زهره خانوم، با عاطفه روبوسی می کند و روی صندلی می نشینند.

دقایقی بعد با تماس آرمان به سمت ورودی تالار حرکت می کند و بچه را تحویل برادرش می دهد.

کم کم داشتند به آخر مراسم نزدیک می شدند.
داماد دوباره وارد سالن شد و اینبار او باید به عنوان خواهر داماد هنرنمایی می کرد.

چاقوی نسبتا بزرگ را گرفت و با آهنگ رقص چاقو به میان رفت.

خجالت را کنار‌گذاشت و برای اولین پیش چشمان برادرش رقصید.
هرچند ارمیا از تمام پنج دقیقه رقص او فقط یک دقیقه را نگاه کرد و مابقی سرش پایین بود.

با اشاره فیلمبردار، به نزدیک عروس و داماد رفت اما دوباره برگشت.
این کار را سه بار تکرار کرد.
دست آخر، ارمیا خواست پایین بیاید که او جلوتر چاقو را به زینب داد و سرجایش نشست.

همانطور که ارمیا با چشمانش برای خواهرش خط و نشان می کشید، زینب انگشت پر خانه اش را به صورت ارمیا کوبید.

خنده حضار مجلس، ارمیا را هم اجباراً به خنده وا داشت!

شام را آوردند و داماد بعد از گرفتن عکس و فیلم، مجلس را ترک کرد.

بعد شام، زینب از جایگاهش پایین آمد و سرمیزشان نشست.
مهمانان برای تشکر و خداحافظی می آمدند و فرصتی برای حرف زدن ایجاد نشد.

و پس از تمام شدن مهمانان زینب دسته گل رز سفیدش را بین دوستانش، نفری یک شاخه تقسیم کرد.

عروس کشون و دیدن خانه عروس نداشتند چون زینب گفت خانه اش موزه نیست که همه از آن دیدن کنند!

با تن خسته لباس هایش را عوض کرد و همراه بقیه سالن را ترک کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا مرادی
9 ماه قبل

وای دلم ضعف رفت🤢🤒 چقدر قشنگ همه چیز رو به تصویر کشیدی، چیزی رو از قلم نینداختی ها!!😂 نمی‌دونم از غیرت و حساسیت‌های آرمان بگم یا خوشمزگی دانی‌جونم که ای کاش بچه واقعی ارمیا و زینب بود😔 از شخصیت شیرین آتوسا که از اول پارت محبوبیت خاصی داشت و هیچ‌وقت کاراکتر دو‌گانه‌ای نبود و این از هوش و خلاقیت نویسنده‌ای چون توعه. این دی‌جی هم روی اعصابم رفت😑 هی خانم‌ها حجاب کنید، هی برید روی جایگاهتون بشینید، فلان کنید، بیسار کنید.

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط لیلا مرادی
Fateme
9 ماه قبل

چرا رهام نیومد اینت ببینه صحنه عاشقانه رقم بخوررهههه
ولی خدایی خیلی قشنگه بود انگار من وسط عروسی بودم
خسته نباشی نرگسی

آماریس ..
9 ماه قبل

وای انگار وسط عروسی بودم😂😂یعنیا دقیق همه ی صحنه های تو عروسی رو به رخ کشیدی.
خسته نباشی خفن😀

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x