رمان رزا پارت هفده ۱۷
رزا
الان یک هفته شده که تمرینام با گرشا رو شروع کردیم بگذریم چقد دعوام که کل پول رو زدم به حسابش حالا خوبه مرتکیه گرفتار پوله ها حالا برا من ناز میومد یه هفته میگم گذشت یه هفته میشنویاا واسه من یکسال گذشت بس که سخت بودهمش ورزش ورزش رژیم…وای خدا..
_بنظرت چقدر کم کردم؟
نگاه مسخره ای به سرتا پام انداخت..
_هیچی..
_هیچی؟!!!!!یه هفتس پدر منو دراوردی میگی هیچی..
_تو یه هفته هیچ اتفاقی نمیوفته ای بابا…
_اینجوری پیش بره که تا دو ماه که هیچ تا دو سال دیگه هم بیست کیلو کم نمیکنم..
_خیلی خب…بابا..بهتره یک کار دیگه هم انجام بدیم..
_چی؟
_هر شب برو پیاده روی..نیم ساعت تا یک ساعت کافیه..
_چی میگییییی؟!من دو قدم راه برم نفسم میگیره که..
_باید بگیره چون از بدنت چربی میباره..
باید لاغرکنی..
_چی گفتی؟از بدن من چربی میباره؟
من اصلا بدنم چربی نداره چاقم ولی پوستم چرب نیست..
گوشه تیشرتمو گرفتم که بکشمش بالا تا ببینه بدنم چرب نیست..
_بیا ببین اصلا چربی نداره خیلیم سفیـده بدنم..
‹ راوی ›
دخترک ندانسته و بچه گانه قصد داشت به مرد حالی کند که بدنش چرب نیست در صورتی که منظور مرد اصلا چنبن چربی نبود لباسش را بالا زد و سفیدی شکمش را در معرض دید گرشا گزاشت مرد اول کمی مبهوت سفیدی و لطیفی تن دختر شد ولی خیلی سریع چشمش را گرفتم لعنت به آن دخترک سربه هوا و بی حیا نمیدانست رزا یا واقعا بی قصد و منظور بچه گانه رفتار میکند یا از روی عمد که حدس میزد بیشتر از روی عمد باشد گرشا چشمانش را روی هم کوبید و نفس حرصی کشید..
_بکش پایین اون سگمصبو..معلم دینیت کی بوده؟همونو…..
اگه جلوی خودش را نمیگرفت فحش رکیکی نثار معلم دینی رزا میکرد اما رزا با صورتی درهم زل زد به مرد روبه رویش این اداها چه بود که مرد گنده از خودش نشان میداد نمیتوانست باور کند که تا به حال دختر برهنه ندیده باشدرزا ایش کشداری حواله مردک بد اخلاق کرد و لباسش را مرتب کرد..
_بیا..حالا دیگه نمیری جهنم حاج گرشا؟
آخ که چقدر از حاج گرشا گفتن هایش حرص میخورداگر در مرامش بود روی زن دست بلند کند تا به حال بارها نورا را زیر مشت و لگد هایش گرفته بود
‹ رزا›
_خب اینم از دیزاین سالادمون..چه خوشگل شد..خوشگل ترین سالاد رژیمی شدی که..
امروز روز خسته کننده ای داشتم..
گرشای نامرد خیلی ازم کار میکشه همین که میخوام اعتراض کنم میگه یک ماه و نیم بیشتر وقت نداریااا مرتیکه خدا میدونه با گیتی خانم جونش چه کار ها که نکرده..بعد به من میگه لباستو بده پایین سگمصبم خودتی عنتر اقا..
تو این مدت خودمو کشتم که فقط نرم ازش راجب گیتی بپرسم..یا زندگیش..
مرتیکه پررو خودشم نمیاد چیزی تعریف کنی ادمو از فضولی در بیاره ولی لعنتی خیلی جذابه..همش دلم میخواد نگاش کنم وقتایی حواسش نیست زل میزنم بهش بهش که فکر میکنم درست مثل الان لبخند میزنم اصلا نیشم خودکار باز میشه اولین کسیه که حرصم میده و به تلافی فکر نمیکنم…
وای خدا چرا اینجوری شدم..
سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم..
ظرف سالاد خوشگلمو گزاشتم روی میز و خودمم نشستم..
همین که خواستم اولین جنگالو بزارم دهنم صدای پیامک گوشیم اومد..
_پیاده روی اخر شب یادت نره..
حرص سراسر وجودمو گرفت…
خیلی این پسره پرروعه..
خیلی خیلی خیلی خیلی…
منم سریع بهش زنگ زدم..
سریع جواب داد..
_الو…
با شنیدن صداش قلبم ناخداگاه ضربان گرفت…
_الو سلام..
_علیک سلام..اتفاقی افتاده این وقت شب..
مرتیکه حتی اداب معاشرت هم بلد نیست..
_خوبم ممنون شما خوبین…
_ممنونم..
مرتیکه پررووو..
_گرشا یعنی اقـ..
_شام حاضرههه..
_برو الان میام..
به گوشام شک داشتم..
واقعا صدای یه زن بود؟
نه مطمئنم اونی که گفت شام حاضره صدای یه دختر بود..
نمیدونم چرا یه لحظه یه حالی شدم..
احتمالا اون دختر گیتی بود ولی…ولی من دلم نمیخواست الان علی پیش گیتی باشه..
_رزا خانم اتفاقی افتاده؟
شیطان درونم بیدار شد مرتیکه اگه من گزاشتم شب رو با گیتی خانم بگزرونی…
_اره اقا گرشا من میترسم تنها برم پیاده روی اگه کسی مزاحم بشه چی؟یا بخواد اذیتم کنه من چکار کنم؟
از عمد دست گزاشتم رو غیرتش..
خیلی خوب بود
ممنون سارا بانو🙏
خواهش میکنم عزیزم تا پارت بیست گذاشتم
نیومده دیگه